آیاتایآیاتای، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره
آیینآیین، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

دخترم آیاتای

پست اختصاصی استخر آیاتای و ...

سلام دخترم، دختر ماه گونه ام. دخترم توی این پست یه کم از دستت شاکی هستم و میخوام بنویسم که بدونی همیشه هم همه چیز بهینه نیست و ازین روزها هم برامون داشتی. دو روز گذشته تب داشتی و خیلی بی حال و بدخلق بودی. دو شب اومدم اتاقت خوابیدم و شما رو هم از تختت آوردم بیرون که پیشم باشی و راحت تر حواسم بهت باشه که تبت بالا نره. تا خود صبح بیچاره شدم هر دوشبش چون توی خواب و بیداری گذشت و سپیده صبح رو دیدم و ازینکه بیقرار بودی حسابی ناراحت و غمگین. راستش من کلافه شدم و اگه پدری نبود که هر از گاهی اهرم بزاره، سخت میگذشت. اصولا از اینکه بچه گریه کنه خوشم نمیاد و همیشه ازین بابت که شما گریه نمیکنی خوشحال و خندان بودم. اما اخیرا خیلی زود گریه می...
17 شهريور 1391

برگشت غرور آفرین آیاتای به کیش

سلام دختر عزیزم. دختر گلم شما روز جمعه بیستم مرداد ماه با خاله افسانه و دایی محمد و شایان جون رفتی خونشون . خاطره زمانی رو که با اونا گذروندی فریماه جون زحمت کشیدن و نوشتن. و اما بعد از اون ها رو الان من برات مینویسم. بعد از 19 روز دوری و دلتنگی روز چهارشنبه هشتم شهریور ماه، زمانی که ما برای عروسی یکی از اقوام به اهواز رفته بودیم و شما هم با خاله اومدید اونجا، همدیگه رو دیدیم. اون لحظه های آخر تا برسیم به هم خیلی سخت می گذشت و دلم داشت تاپ تاپ میزد و البته پدر هم خیلی اصرار داشتن که شما اول بیاید توی خونه همدیگه رو مفصل ببینیم و بعد بریم عروسی. بالاخره طوری شد که وسط راه به هم ملحق شدیم و عجب ملحق شدنــــــــــــــی!!! شما بغل خاله بودی...
12 شهريور 1391

آیاتای جان میهمان کوچک ما...

سلام به آیاتای عزیز و همه دوستان وبلاگی ... آیاتای جان جمعه 20 مرداد ماه وقتی که حدودا 14 ماهه بودی  3 هفته ای میهمان خونه خاله افسانه مهربون شدی وکلی شادی برای ما آوردی و بهر حال دلتنگی برای مادر وپدر.   در ادامــــــــــــــــــه با ما باشید...  پ. ن: یادم رفته بود وقتی روی مبل نشستیم و پامون آویزونه میای میشین پایین روی پامون و تکون تکون. یا اسب سواری یا تاب تاب عباسی. البته وقتی روی شکم عمو شهرام هم میری به قصد اسب سواری میری وشروع میکنی به بالا وپایین رفتن عزیزم.   ا ول از همه  یه مروارید که میگن دندون نیش به مرواریدات در بالا اضافه شد. روز 1تیرماه. مبارکت باشه دختر گلم. آ...
6 شهريور 1391

عکس های جدید

سلام دخترم، عزیز دلم. جات تو خونه خالیه و ما هردومون انگاری یه چیزی کم داریم. توی "ادامه مطلب" عکسهای این دو هفته رو گذاشتم و توضیح هرکدوم و خاطره ش رو هم بالاش می نویسم. عکس زیر مربوط به یه بعداز ظهر هستش که شما توی تختت و توی اتاق خودت خواب بودی و دیدم صدات میاد که داری حرف میزنی (مثلا) و با عروسکات بازی میکنی. دوربین رو آوردم و یواشکی ازت عکس گرفتم، اما چون شما بیدار بودی و ظاهرا منتظر، بازم یه خنده دلبرانه کردی و زود پاشدی وایسادی و دستاتو دراز کردی که بغلت کنم. توی عکس زیر هم شما ژولی پولی بودی و میخواستم ببرمت حموم، اصلا هم اجازه عکس گرفتن نمیدادی :   و بعد از حموم: یه لنگه کفشتو ...
21 مرداد 1391

آخرین اخبار از آیاتای جان + سورپرایز

سلام دخترم، دختر ماه گونه ام. این چند وقته خیلی درگیر بودیم که باعث شد بین پست قبلی و این پست، فاصله بیفته. آخرین اخبار فعالیتهای شما دختر دوست داشتنیمون رو تا اونجایی که از حوصله متن خارج نشه، مینویسم. توی صحبت کردن یه پیشرفتهایی داشتی.مثلا میگم عشق مادری، جوووون مادری.. و بهت میگم بگو من، شما هم میگی من . چه هیجانی داشت اولین بار که گفتی من، داشتم غش می کردم. یا مثلا به همه چی اشاره میکنی و یه صوتی داری منحصر به فرد اینجوری: ووووووی .. و توی حرکات و رفتار هم خیلی نکته داری. با دقت و احتیاط کامل راه میری و به یه پستی بلندی که می رسی کاملا محتاط از کنارش یا از روش رد میشی و حتی الامکان کاری نمیکنی که بخوری زمین ی...
20 مرداد 1391

آخرای ماه چهاردهم

سلام دخترم، دختر ماه گونه ام. روزهایی که گذشت خوب بود و خستگی و کسلی هفته پیش و مریضی شما رو از تن هممون در کرد . شما کلی کارای با مزه میکنی و ما حسابی غافلگیر میشیم. وسایلت رو که قبلاً می فرستادی زیر مبل و ما خم میشدیم میاوردیم، یاد گرفتی و عمدأ میندازی اون زیر و میخوابی و تلاش می کنی درشون بیاری و این مساله به طور مستمر در حال تکراره... یا اینکه وقتی یه صدای بلند میشنوی دست از کار و بازی میکشی و به یک نقطه خیره میشی، تا وقتی کسی صدات نزنه و متوجه نشی اوضاع آرومه همچنان خیره ای. مثلا میری جلوی تلویزیون و دکمه خاموش و روشن رسیور رو میزنی، پدر یه برچسب مشکی زد روش و شما تا یه مدت بی خیالش شدی، تا اینکه چند روز پیش رفتی اونقدر بهش و...
8 مرداد 1391

حال و احوال روزهایی که گذشت.

سلام دخترم، دختر ماه گونه ام. روزهایی که گذشت کمی سخت بود.. ماجرا از این قراره که شما از سه شنبه-چهارشنبه هفته گذشته که میشه 28 تیرماه، بدنت شروع کرد به داغ شدن به همراه آبریزش. رفتیم پیش پزشکت که تشخیص دادن سرما خوردگیه و برات تجویزهای مربوطه رو کردن و برگشتیم، کمی با اون داروها ظاهرا بهتر شدی اما فقط ظاهرا. چون از فرداش هر لحظه دمای بدنت بالاتر رفت. چهار شنبه من تا 7.5 سرکار بودم و وقتی برگشتم پدری ساعتها شما رو روی دستاشون تو خونده چرخونده بودن تا بتونن آروم نگه دارن، اون شب به هر طریق با داروهای تب بر گذشت. پنج شنبه هم که از نوادر روزگاره، من ناچار بودم برم سرکار، شما رو صبح گذاشتم مهد، اما ساعت 10 زنگ زدن و اطلاع دادن که تب...
1 مرداد 1391
13524 0 28 ادامه مطلب

عکس های جدید از آیاتای

سلام دختر عزیزم. امروز میخوام یه سری عکسای جدید ازت بذارم. یه کم از کارهایت بگم که خیلی بامزه شدی.دیروز من با دوستام رفتیم کافه تیامو. شما خواب بودی با پدر توی خونه.وقتی برگشتم و دیدی در باز و بسته شد پاشدی اومدی و از دیدن من خیلی هیجان زده شدی.اونقدر خندیدی و ذوق کردی و منو بوسیدی که مونده بودم چی کار کنم. منو محکم بغل کرده بودی و هی نیگام میکردی و تند تند می بوسیدی. خلاصه کلی تف مالیم کردی.بعدشم که راضی شدی بری سراغ بازیت، مرتب برمیگشتی منو نیگاه می کردی، میخندیدی و دوباره به بازیت ادامه می دادی.خیلی خوشحالم که اینقدر با محبتی.پدر هم میگفتن وقتی از خواب بیدار شدی یه دور تو خونه چرخیدی و دنبال من میگشتی. منم این شکلی شدم: ...
26 تير 1391

کارهای جدید

سلام آیاتای عزیزم. این روزها خیلی کارهای بامزه میکنی.مثلا میگیم موهات کو؟دست میکشی تو موهات و دیگه ول کن نیستی، تا کلی بعدش همچنان دستات توی موهاته و به ما نگاه میکنی. پدری بهت یاد داده که دماغت کو؟دماغتو نشون میدی.البته بیشتر وقتی که بگیم آیاتای دماغت کو؟بیب!! شما هم با انگشتت به حالت بیب دماغتو نشون میدی.. میگیم چشمک بزن، دوبار تند تند و محکم پلک میزنی. و اینکه میگیم دهنتو بازکن زبونتو نشون بده، زبونتو تا ته درمیاری و بعد از همه اینا هم یه هورا میکشی و دستات رو میبری بالای سرت و بعدشم دست میزنی. منم که اون وسط دارم قربون صدقه میرم و پدر هم از دل ضعفه کاری از دستش بر نمیاد. خیلی با نمک شدی دخترم. ادامه مطلب.. امروز رفته ب...
23 تير 1391