عکس های جدید
سلام دخترم، عزیز دلم. جات تو خونه خالیه و ما هردومون انگاری یه چیزی کم داریم. توی "ادامه مطلب" عکسهای این دو هفته رو گذاشتم و توضیح هرکدوم و خاطره ش رو هم بالاش می نویسم.
عکس زیر مربوط به یه بعداز ظهر هستش که شما توی تختت و توی اتاق خودت خواب بودی و دیدم صدات میاد که داری حرف میزنی (مثلا) و با عروسکات بازی میکنی. دوربین رو آوردم و یواشکی ازت عکس گرفتم، اما چون شما بیدار بودی و ظاهرا منتظر، بازم یه خنده دلبرانه کردی و زود پاشدی وایسادی و دستاتو دراز کردی که بغلت کنم.
توی عکس زیر هم شما ژولی پولی بودی و میخواستم ببرمت حموم، اصلا هم اجازه عکس گرفتن نمیدادی :
و بعد از حموم:
یه لنگه کفشتو آورده بودی و اصرار داشتی برات بپوشونیم. خیلی تلاش کردم که روز آخری چند تاعکس خوب ازت بگیرم اما همش یا میومدی بغلم و یا دوربین رو می گرفتی و نمیشد. مثلا تو عکس زیر زانوهامو گرفته بودی و بهم تکیه داده بودی منم ناچار شدم بخوابم تا بتونم یه عکس ازت بگیرم، بازم بد نشد:
توی عکس زیر هم یه دفعه سرتو گذاشتی زمین، نمیدونم سرت گیج رفت یا خسته شدی یا این ترفند رو بکار بستی و خواستی که ازت عکس نگیرم؛
کلا هم هرجا و در هر موقعیتی بهت میگیم آیاتای بخواب، سرتو به اولین تکیه گاه می رسونی و می خوابی، میخواد زمین باشه، شونه یا پای کسی باشه و یا مبل و دیوار و... قربونت برم .
عکس زیر هم یه اخم از شما گل دختر بعد از مدتها که دیگه اخم نمی کردی برامون:
و عکسهای زیر هم مربوط به کیف جدیدت هست که خیلی دوستش داری و از اول خوب میدونستی که این کیفه و مینداختی روی دستت و باهاش راه می رفتی و یا تلاش می کردی زیپش رو باز کنی، راستی لنگه این کیف رو برای ادرینا جون هم هدیه گرفتم و هردوتون شبیه هم و همرنگ دارید:
فدای تو!!!!!!!!!!!!!!!!!!
و جیگر من:
و عکس های زیر هم مربوط به پله نوردی شما دختر گله. وقتی در خونه باز شد و اجازه دادن بری بیرون، طبق معمول با احتیاط پاتو از چارچوب در گذاشتی اونور و آزادانه یه چرخی تو پاگرد زدی و این بار وقتت یه کم بیشتر بود تا بقیه وسایل رو ببرن توی ماشین و ازین جور کارا، شروع کردی به بالا رفتن از پله. به آسونی و بدون هیچ سر و صدا و جلب توجهی تا طبقه بالا رسما رفتی و اونجا هم میخواستی ادامه بدی و بری پشت بوم. منکه کاملا درگیر راهی کردن مهمونا و گذاشتن غذا و وسایل کیفت بودم، اما پدری دستش درد نکنه هم فیلم کامل از این کار شما رو گرفت و هم کلی عکس های قشنگ. توی بعضیهاش که خودت خیلی خوب و واضح افتادی چشمات قرمز بود و منم زیاد سخت نگرفتم و این چند تا رو انتخاب کردم. امیدوارم گویای تلاشت باشه. پدر میگفت شما اون پله آخری رو دیگه با خستگی تمام و چهار دست و پا رفتی بالا. و توی فیلمش هم این موضوع کاملا مشخصه.
الهی من فدای تو. دخترم من و پدری حسابی دلتنگت هستیم و جای خالیت رو توی خونه و در کنارمون حس می کنیم. اما از ته دل دعا می کنم شما جای خالی ما رو حس نکنی و تا وقتی ما میایم برای عروسی های توی شهریور که ببینیمت و احیانا برت گردونیم، غمگین نشی. دوستت داریم. امروز یه کم دلم گرفته بود و در کنار جای خالی شما خیلی اذیت کرد. دلیلش هم اینه که دوست صمیمیم (خاله ویدا) داره برای همیشه میره کانادا و مطمئنأ خیلی دلتنگ هم میشیم چون مرتب همدیگه رو میدیدیم. براش آروزی موفقیت میکنم و امیدوارم بهترینها براش رقم بخوره.