سفرنامه (2)
در ادامه سفر از ایذه اومدی گچساران خونه خاله افسانه خونه خاله افسانه راه براه عمو شهرام مهربون میبوسیدی و میگفتی دوست دارم. یه روز هم با عمو شهرام رفتی مغازه و به قول خودت شرکت عمو شهرام. خونه رویا جون دوست خاله افسانه رفتی و زهرا جون واست لاک رنگی رنگی زد. خونه افسانه جون دوست خاله افسانه رفتی که میگفتی خونه خاله افسانه خوشگله رفتم. همزمان با اومدنت به گچساران دایی مهدی رفت سرکار. یه شب اومدم خونه خاله افسانه که شما ببینم. گفتی من میخوام بیام خونه تون. ودر جواب یاسی جون که میگفت بذار دایی مهدی بیاد اونجا تنهایی حوصله ت سر میره. اصرار داشتی که نه حوصله م سر نمیره ...