آیاتایآیاتای، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره
آیینآیین، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

دخترم آیاتای

حال و احوال دختری

1394/5/10 10:46
نویسنده : مادر آیاتای
2,230 بازدید
اشتراک گذاری

اونقدر دیر به دیر میتونم بیام برات بنویسم که واقعا لطفش از بین میره. اما بازم دیر نوشتن بهتر از هرگز ننوشتنه (حضرت فرزانه(س) )  . حالا با یادداشتهایی مواجه هستم که از هر خاطره یه کلمه نوشتم و بعضی هاشون رو یادم نمیان دقیقا چی بودن.

توی دو سه هفته گذشته رفتیم خوزستان و دیداری با عزیزان تازه کردیم. خوب بود و شما بسی خوش گذروندی و تااااا دلت خواست بازی کردی و با آدرینا و هیوا و امیرعلی و فرنام حسابی دوست شدید. قهر و آشتی زیاد داشتید اما در مجموع هر اختلافی بین بچه ها بود شما کاملا بی تفاوت به بازیت ادامه می دادی و اصولا خودتو درگیر مسایل حاشیه و دعواهاشون نمیکردی.خیلی باحالی کلا . خیلی عاشقتم.

  • یک سال و نیم پیش یه بار که رفته بودیم خونه دایی فرهاد با هم، زندایی بنفشه به من گفت "رفیقمون عادت داره ظهر بخوابه"(منظور خواب نیمروزی و منظور از رفیقمون همون امیرعلی پسرش). منکه اول مکث کردم و بعد ریسه رفتم از خنده از شنیدن اصطلاح رفیقمون (دقیقا با لحن جناب خان). از اون به بعد گاهی اوقات برای اینکه اسم شما رو نیارم اشاره میکردم به رفیقمون و در موردت چیزی رو می گفتم. تا اینکه چند شب پیش در حالیکه داشتی با صدای بلند خمیازه می کشیدی گفتی: "رفیقمون خوابش میاد" وااااااااااای غییییر قابل توصیفه که چقدر خندیدیم. اشک ریختیم از خنده.قه قههقه قهه تازه بنفشه جون که ساعت 1/5 شب موضوع رو شنیده بود زنگ زده بود غش غش می خندید .
  • داشتیم از فرهنگسرا برمیگشتیم، سر راهمون سامی و مامانشون رو هم رسوندیم دم برج صدف میخواستن برن پرلا و سامی هم بره اون پارکه بازی کنه. کلی با هم آتیش سوزوندید، بعدم که سامی پیاده شد اداشو در آوردی گفتی: این دیگه چه بدبختیه.   منم برخورد کردم و گفتم اصلا حرف خوبی نیست و نگو و .... بعد از دو دقیقه که حرفای من تموم شد و سکوت برقرار شد میگی: آره این حرف بدیه حق با توئه زیبا 
  • از خواب پاشدی حال ندار بودی، اومدم هی باهات حرف میزدم جواب نمی دادی، میگم چی شده؟ میگی: تو هم اگه ایهمه مدت می خوابیدی اسمتو فراموش می کردی ... قه قهه و من واقعا یه لحظه فراموش کردم درسخوان
  • داشتی با دقت تمام کیتی رو وارسی می کردی. خیلی که طول کشید میگم داری چیکارش میکنی: دارم دندون کیتی رو درست میکنم شاید کشیدمش چوووون احساس بدی اومده سراغش. خندونک گیج
  • و پزشکی وسایل: دارم خوبشون میکنم 
  • چلوک : چروک
  • آیاتای خاله سهیلا موهاتو چیکار کرده چقدر خوشگل شده؟!    - چلوک اتوی موها زده جشن
  • دارم آشپزی میکنم، اومدی بسیار با اعتماد بنفس و هیجان مخفی کرده وایسادی یه وری نزدیک من:   - شما فوتبال بلدی؟    - نه               -(دست به جیب و با ژست ) من فوتبال بلدم اینجوری پاهامو میبرم عقب و محکم شوت میزنم بغل
  • -بابایی          -بله جان           -بازی کلش داری تو گوشیت؟         -نه من اهلش نیستم           -دانلود کن من بازی کنم چون من بلدم و امتیازم هم فلان و بهمان میشه خندهتعجب
  • آیاتای بیا با یاسی صحبت کن دلش خیلی تنگ شده برات خب؛        - آخه من از صبح رفتم خونه خاله سهیلا بعدشم رفتم کلاس خاله فرشته و اومدم خونه بازی کردم و سوپ خوردم اگه صحبت کنم خسته میشم نمی تونم خسته
  • مامانی صبح مال ظهره و عصر مال شبه
  • بابایی چرا بیداری؟         -کم کم میخوابم دخترم.            -مامانیکه گفته عقربه کوچیکه ساعت وقتی اومد رو 12 میخوبیم که
  • -عمو یه سال دیگه میره از کیش.                 -کدوم عمو؟        -بابای رسول دیگه
  • با عمو شهرام رفتیم خرید، تو راه برگشت:             -عمو شهران لباس اون آقاهه مثل بابامه        - شاید خودش باشه                -نه بابا این ابروهاش روی چشاشه                   -مگه ابروهای بابات کجاست؟               -ابروهای من و بابام بالای چشامونه زیبا
  • از این راه دوری خسته شدم (شما هم به مسافت های تقریبا نزدیک کیش عادت کردید و اونور که میریم ازین خونه به اون خونه تو راه خسته میشی)
  • خونه خاله افسانه اینا ازینجا خیلی جلوهه من گرمازده شدم بی حوصله
  • من چشامو میبندم.           -باشه تا 10 بشمر.           -1-2-3-4-5-6-7-8-9-10-11....23-24        -بسه آیاتای از ده رد شدی. خنده
  • مامان بابا من صدای رعد و برق خیلی دوست دارم
  • صدای رعد و برق مثل صدای آدم دزداس (دزد رو این سری از هیوا یاد گرفتی که کلا مثل لیدر همه بچه ها رو اداره می کرد)
  • شب آخر دماغ هیوا توی اون شلوغی و بدو بدو خورد به کله (سر) آیاتای و کلی خون اومد و اون فیلم های مخصوص هیوا که باز بین خنده و ناراحتی مونده بودیم، وسط اون معرکه گیری هیوا میگه آیاتای رو ببینید اون طوریش نشده باشه قه قهه گفتم اون کله به قول خودش سفته طوریش نشده تو نترس خندونک
  • توی این سفر قسمت شد و طوبی جون عقد کردن و یه شب مراسم مختصری گرفتن. توی مسیر خاله احترام میگه بچه های امشب هرکی خوابش گرفت میتونه بیاد بغل ما بخوابه اشکالی نداره. شما هم همون لحظه میگی باشه و سرتو تکیه میدی و میخوابی. و تا آخر شب توی دفتر مدیر تالار روی مبل خوابیدی و یه نفرم بنده خدا پا به پا نشست تا ساعت 2 و همون فرمون تا صبح خوابیدی قربونت برم من. بعد یه هفته هم بی مقدمه گفتی من تو مسیر عروسی خاله طوبی کلی خواب بودم. خوابهیپنوتیزم

در نهایت خدای عزیزمبازم میگم ازینکه مادر همیچین موجودی هستم بی نهایت شاکرم. هر روز دارم دیوانه تر میشم برات همه زیبایی زندگی در تو جاری، بهترین و مهربونترین. برات موفقیت های بی شمار میخوام و سلامتی کامل. دوستت دارم دردونه.

کلی عکس باید بزارم که هفته بعد حتما میزارم برات عزیزدلم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

عمه صدراوسینا
11 مرداد 94 9:14
سلام آیاتای جونم حالت خوبه عمه ؟ وااااای آیاتای چقد خوشگل شدی گلم .و یه سلام به مامان مهربون .خوبید فرزانه خانم ؟چه خبر شما نیستین یا ما؟
مادر آیاتای
پاسخ
سلام سونیا جون. خوبی شما؟ خانواده محترم خوبن؟ لطف داری شما، ما که مشغول کار و بار و ارومیه هم نیومدیم مدتی میشه. بیایم که حتما می بینیمتون.
Z
24 مرداد 94 18:51
به به فرزانه خانوم! عزیزم خدا حفظش کنه این دخترک شیرین زبونو. من منتظر عکساشم هستم
مادر آیاتای
پاسخ
مرسی زهرا جون.چشم در اولین فرصت.