آیاتایآیاتای، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره
آیینآیین، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره

دخترم آیاتای

جشن تولد چهارسالگی

تولدت مبارک دخترم، بی همتا، ماه گونه.. سلام دختر گلم. امسال هم تولد چهار سالگی رو برگزار کردیم و بسی لذت بردیم از اینهمه تفاوت در منش و بزرگی شما یکی یه دونه. اولا که بیش از سه ماه بود روزانه تاریخ رو چک می کردی و منتظر روز تولد بودی و اواخر اعتراض می کردی که چرا تولدم نمی رسه. و ماشما رو به سختی نگه داشتیم تا روز تولدت. و البته همون روز نشد بگیریم به دلیل اینکه وسط هفته بود. ضمنا ترنم با مامان و باباش رفته بودن تهران و نشد که باشن توتولدت. خیلی دوست داشتی ترنم و آدرینا بیان و دوستات کنارت باشن. قررررربونت برم من. خیلی خوبی، خیلی متفاوت. و چون این پست مربوط به تولدته، بعدا صحبتهای اخیر رو منتقل می کنم به پست افاضات در شرف چهار سالگی... ...
18 خرداد 1394

یه کم دیگه از اونچه گذشت..

سلام و هزار تا سلام یه کم دیگه  از اونچه گذشت این سری شامل یه کم دیگه از افاضات شماست و همینطور بالغ بر 40 تا عکس. یا علی مدد.. اصطلاحات جدید شما: * پناه بر خدا     * چاکرم * مچکرم * به من چه (این مورد رو فکر میکنی فحشه یا حرف خیلی بدیه چون این خاطره رو برای امین تعریف کردی؛ بابایی من امروز یه حرف بدی زدم.. دوستم گفت اینجوری و اونجوری، منم گفتم به من چه. آخه خیلی صحبت کرد من دیگه حوصله شو نداشتم. حرف بدی زدم ولی خب خسته شدم ...) * مربی کلاس فرهنگسرا یه جلسه داشته بهتون یاد میداده که وقتی کسی شما رو صدا میزنه جواب بدید: جانم. جالبه که زیاد استقبال نمیکنی از خاطرات مهد یا بیرون رو تعریف کردن. اما این بار ...
30 ارديبهشت 1394

وصف العیش نصف العیش :)

سلام دختر یکی یه دونه مون، چراغ خونه مون، تمام زیبایی ها در تو ، عزیز کرده ، مهربون، خورشیدم بازم نشد که سر قولم وایسم و زود زود بنویسم، آخه نوشتن تمرکز و وقت خوب می خواد که من کمتر این دوتا رو یه جا همزمان میتونم داشته باشم حالا با یه کم خاطره و عکس به روز میشیم، یه عااالمه حرف هست برای گفتن اما هنوز نمیشه بگم. یه کم زمان میخواد که مثل میوه کال برسه و بشه مکتوب کرد .   *  -آیاتای چرا اینقدر دسشویی میری دخترم؟                - منم آدمم دیگه جیش می کنم . *  من رفته بودم پیش دوستام که از اهواز اومده بودن و میخواستم کمی بگردونمشون ...
29 بهمن 1393

دختر طلا

سلام دختر نازنازی ما. مهربون و خوش اخلاق. دیگه میخوام زود زود مطالب وبلاگت رو بنویسم که نمونه از دهن بیفته   *پریروز مشخص بود  حسابی گشنه ت شده بعد از ظهر از اداره رفتیم خونه من و بابایی داشتیم صحبت می کردیم، از اتاقت اومدی میگی: مامانی ببخشید غذامون چیه؟ *من خونه نبودم با بابایی رفتی دسشویی، بهش گفتی: بابایی هوا، هوای گرسنگیه * دیروز زیاد میرفتی دسشویی، یه بار هم کامل دسشویی کرده بودی، دوباره یه ساعت بعدش بردمت دسشویی، میگم تموم شد بگو بشورم، میگی: پی پی هم دارم آخه میوه خوردم   * عافیت = عطسه (مثال: مامانی چرا اینقدر عافیت میکنی؟) *  دنبه = بادگلو (مثال: هربار اینکار رو ...
9 دی 1393

فقط عکـــــــــــس

اینم فقط عکس از شما جیگر گوشه مامان بابا   وقتی کلاه رو روی سرت صاف میکنی و اصراااار داری که مدلش اینجوریه   از لیموزین پیاده شدی داری میری مهد زیبای من اووووف ژست رو ببین خانوم طلا                     قربونت برم که بعد از مدتها توی تختت خوابیده بودی و خیلی خوشحال و شادی       اینم ژست های اداره ای   پنج شنبه برات چند جفت کفش جدید خریدم. از توی ماشین که موضوع رو متوجه شدی شروع کردی به پوشیدن و با انگشت هم جلوشونو فشار میدادی ببنی اندازه ت هست یا نه &n...
25 آذر 1393

وصف دو ماه غیبت کبری

سلام دختر ناز و مهربونم. این مدت از بودن در کنارت غرق خوشی و لذت هستیم و از لحظه لحظه وجود خوبت بهره می بریم. ببخشید دختر گلم که این دو ماه اخیر اذیت شدی به خاطر کارای خونه، اولاش هتل بودن و یه سر تهران رفتن  و اینا برات تنوع بود اما آخراش دیگه از بی نظمی خونه و خاک و خل و نداشتن آشپزخونه کلافه بودی. بعضی وقتا فکر میکنم هنور خستگی اسباب کشی در نرفته بود که این کار رو شروع کردیم، واقعا همت می خواست که دست تنها من و بابایی این همه کار رو انجام بدیم. همش به دل گرمی وجود شماست که اینقدر مهربونی و ما بزرگترا رو مدیون و وابسته محبت خودت کردی. وقتی میای صورتتو میچسوبی به من و بینی به بینی به چشمام نگاه میکنی و می گی مامانی خیل...
25 آذر 1393

یه عالمه عکس س س س

دختر گلم یادم رفت توی پست قبلی بنویسم که سومین جلسه کلاس چرتکه رو هم پست سر گذاشتی و خیلی دوست داری. تنها مشکلی که هست اینه که دل به یادگیری نوشتن عددهای انگلیسی نمیدی. فقط صفر رو خوب می نویسی اونم بخاطر گرایشت به خطوط منحنیه.بخاطر همینم بعد از گذشتن این ترم، احتمالا چند ماه بینش فاصله میندازم و دوباره ادامه میدیم تا عضلات انگشتات و دستت قوی تر شده باشه. ترم جدید کلاس زبان مهد هم شروع شده و به طرز عجیبی پیشرفت کردی. جلسه اول گفتی (I'm fine thank you) و جلسه دوم گفتی (Whats your name) خلاصه اینکه سریییع می گیری مطلب رو. حالا بریم عکسها رو بزاریم..   عقد - امیر علی جون و هیوا جون    ...
27 مهر 1393

خلاصه نویسی دوماهه

سلام دختر نازم، زیبای ماه گونه ام.. الان که دارم برات می نویسم فقط 5-6 روز موندهبه سه سال و سه ماهه شدنت. هر روز مهربونتر و خانوم تر میشی و ما رو از همیشه وابسته تر می کنی. دیشب با دایی مهدی رفتی شیراز و ما تنها موندیم و تازه متوجه شدم که وقتی نیستی، خونه روح نداره و حس هیچ کاری بدون وجودت نداریم. کلی اتفاق گفتنی افتاده توی دو ماهه گذشته و ننوشتن وبلاگت واقعا قابل بخششه چون خیلی خیلی سرمون شلوغ بود و دستمون بند... اولا که مهد شما عوض شد و بیستم تیر ماه دیگه مهد اطلس نرفتید و یه ده روز مهد امور زنان و بعدش هم از شروع تیرماه مهد صدف هستی و بعد از بررسی و تجربه هایی که اخیرا داشتم بنظر میاد اینجا خواهی موند. زیاد بهانه مهد اط...
5 شهريور 1393

خواب های آیاتای - سری سوم عکس

الهی من فدای خوابیدن معصومانه ت. گاهی خودم با تلاش فراوان می خوابونمت اما بلافاصله پشیمون میشم و دوست دارم بیدار باشی. خیلی خوبی، خیلی دوستت داریم من و پدر.               اینم خوابوندن عروسک بیچاره، لای نرده ها:   خوشحال باشی دخترم. ...
8 تير 1393