آیاتایآیاتای، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره
آیینآیین، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره

دخترم آیاتای

سفرنامه (2)

1394/11/16 23:38
نویسنده : مادر آیاتای
1,472 بازدید
اشتراک گذاری

در ادامه سفر از ایذه اومدی گچساران خونه خاله افسانه

 

خونه خاله افسانه راه براه عمو شهرام مهربون میبوسیدی و میگفتی دوست دارم.محبتبغل

 

یه روز هم با عمو شهرام رفتی مغازه و به قول خودت شرکت عمو شهرام.

 

خونه رویا جون دوست خاله افسانه رفتی و زهرا جون واست لاک رنگی رنگی زد.

 

خونه افسانه جون دوست خاله افسانه رفتی که میگفتی خونه خاله افسانه خوشگله رفتم.قه قهه

 

همزمان با اومدنت به گچساران دایی مهدی رفت سرکار. یه شب اومدم خونه خاله افسانه که شما ببینم. گفتی من میخوام بیام خونه تون. ودر جواب یاسی جون که میگفت بذار دایی مهدی بیاد اونجا تنهایی حوصله ت سر میره. اصرار داشتی که نه حوصله م سر نمیره و آیپد و کتابهامو میبرم همراه خودم.

صبح که از خواب بیدار شدم چون عادت دارم صبح زود بیدار شم و پیاده بیام خونه. شما صدا نزدم. که از خواب بیدار شدی و ناراحت چرا فریماه جون منو نبرد؟ چرا با من خداحافظی نکرد؟ و جالب اینکه زمانی هم که اومدی خونه مون بی مقدمه این اعتراضو دوباره داشتی. ومن سعی کردم واست توضیح بدم که شما صبح زود نمیتونستید اینهمه راه پیاده بیاید که قبول کردی.

 

اومدی خونه مون و علیرغم اینکه هیچکس خونه نبود خداروشکر خسته نشدی و دو روز خوب در کنار هم بودیم.بغل برای اینکه مشغولت کنم با هم نشستیم فیلم عروسی یکی از بچه ها دیدیم. افراد که میدیدی کلی هیجان زده میشدی و واست جالب بود که کوچیک بودن و...فک میکردی یه برنامه کودک میخوام واست بذارم که اسمش عروسیه. میپرسیدی من کجا بودم؟ آدرینا کجا بود؟ واست توضیح میدادم که شما همه اونموقع پیش خدا بودید.

 

زمان رفتن خونه خاله افسانه گفتی چرا بریم اونجا. گفتیم بریم سر بزنیم حوصله مون سر نره. یکی از کتابهات گذاشتی تو قفسه کتابخونه. گفتی بمونه تا دوباره بیام میخوایم بریم سربزنیم. دمپاییت هم گفتی نیارش من که میخوام اونجا سر بزنم. بعد هم گفتی فریماه جون دیگه برگشتیم کفش منو بذار بیرون که داخل جاروبرقی کشیدی کثیف میشه و خلاصه خیلی زیرپوستی با موارد متعدد منو متوجه کردی که نمیمونی خونه خاله افسانه شیطونک بلا.چشمکخنده خونه خاله افسانه هم حاضرنبودی لباس راحتی بپوشی. گفتی خاله من اومدم فقط سربزنم میخوام برم. دیگه من صحبت کردم چون دایی مهدی نیست امشب اینجا میخوابیم و شب هم کنار خودم خوابیدی.

 

یاسی جون باهات صحبت میکرد که با دست نباید غذا بخوری و قاشق و چنگال بگیر دستت. بعد از کلی چونه زدن گفتی یاسی دیگه با من بحث نکن.تعجب

 

از ابتدای بارداری مامان و فهمیدن اینکه قراره یه نی نی کوچولو بیاد و به جمعتون بپیونده. میگفتی خواهرو برادر هردو میخوام. ولی زمان تشخیص نهایی جنسیت زمانی که گفتیم آیاتای قراره داداش داشته باشی. لب برچیدی که من خواهر دوست دارم. و با دایی مهدی که رفتید بیرون. گفته بودی دایییی میدونی من خواهر بیشتر از برادر دوست دارم. دایی پرسیده بود چرا؟؟ گفتی اخه میدونی شایان داداش یاسی جون خیلی اذیتش میکنه. سربه سرش میذاره. من یاسی جون خیلی دوست دارم.متفکرآرام

واما روند اسامی انتخابی برای داداشت

رضا، جعفر، رسول، آرش

من با شما صحبت کردم که دست از اسم جعفر برداری درعین حال ناراحت هم نباشی. گفتم ایاتای آخه میدونی نی نی ها خودشون اسم پیدا میکنن. مثل شما که اسم آیاتای انتخاب کردی واسه خودت. اولش پذیرفتی و قبول کردی که کوتاه بیای ولی بعد گفتی خوب اول خواهرش اسم انتخاب میکنه. گفتم پس حداقل اسم با آ انتخاب کن. مثل آیاتای،آرش. همون لحظه گفتی آرش اسم داداشمه. خنده

 

از اونجایی که اصلا حاضرنبودی مسیر کوتاه هم راه بری و میگفتی بغلم کنید. گفتم پس نی نی تون اومد میخوای چیکار کنی. شما بغل کنن یا نی نی. گفتی من نی نی بغل میکنم. مامانم منو بغل میکنه. دیگه خدا داند مامان اون زیر چه شود.گریهقه قهه

 

پارک با شایان

 

 

 

 

 

 

کافی شاپ با یاسی جون و دوستش

 

 

چندروزی هم رفتی بهبهان خونه خاله محترم و احترام.و با مانیا جون همبازی شده بودید وکلی خوش گذرونده بودید.با فرشته جون تلفنی با آدرینا و خاله مریم صحبت میکردید. مثل اینکه زیاد قطع میشده. بیحوصله شدی گفتی فرشته جون ولش کن دیگه زنگ نزن. خودشون قطعش میکنن.قیافه فرشته جون تعجبتعجبتعجب

 

آیاتای جون و مانیا جون بغل عمو هرمز مهربون. که گویا زیاد در مورد پیر شدن ایشون از خاله احترام سوال پرسیدیخندهو بازهم پیر شدن پدیده جالبی واست بوده

 

یکی دو روز آخر سفر هم با خاله افسانه اینا رفتید عروسی آبادان.

 

عکس روز خداحافظی با پسردایی ها و نوه ها

 

لحظه خداحافظی که حاضر نمیشدی از بغل عمو شهرام مهربون جدا بشی.بغل

و پس از سی و هشت روز حدودا عمو عباس زحمت کشیدن شما بهمراه خاله احترام وخاله مریم و آدرینا جون از آبادان بردن اهواز فرودگاه. و از اهواز همراه خاله احترام رفتید کیش در کنارپدر و مادر و داداشی

 

تعداد عکس متفرقه

 

عکسهای سلفی آیاتایخنده

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

نونو
24 بهمن 94 11:51
عزیزززم چقدر تو عکس عروسی ماه تر شده نفس من