آیاتایآیاتای، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره
آیینآیین، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

دخترم آیاتای

شرح حال تابستونی

1394/7/12 8:05
نویسنده : مادر آیاتای
1,900 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دخترم، زیبای ماه گونه ام. منو ببخش اگه زود زود مطالبت رو اینجا منتقل نمیکنم، واقعا یا وقت ندارم یا وقت مناسب برای این کار ندارم. اما برام مهم اینه که خاطراتت رو ثبت کنم، حالا یه کم با فاصله، اشکالی نداره.

از وقتی چهار سالگی رو سپری کردی، منش و رفتار خیلی بزرگونه تر و جالبی داری و نگاهت به مسائل پیرامونت با تحلیل بیشتر و دقیقتری هست. به طور کلی زیاد پرحرف نیستی، بخصوص در حضور دیگران، اما لب به سخن گشودن همانا و جملات سنگین و عمیق تحویل دادن همانا...

توی مرداد ماه خاله افسانه و خانواده و خاله محترم اومدن کیش خونه مون. در کنارشون کلی بازی و لذت بردی و رفتنی خیلی گریه کردی که خاطره اونم می نویسم. اوایل شهریور هم من و پدر یه دوره آموزشی داشتیم توی مرکز آموزش محمودآباد و چون نمی شد شما رو پیش خودمون نگه داریم، سه روز با سهیلا جون و خانواده شون توی قائم شهر موندی و حسابی بهتون خوش گذشت، بعد از اون هم که اواسط شهریور ماه یه سفر دیگه رفتیم و برای شما خیلی مهیج و پر از تجربه های خوب و جدید بود و به قول خودت برنزه شدی و به همه پز می دادی. با موهای بلوند و اون پوست برنزه آنچنان دلبری شده بودی که کمتر کسی می تونست از کنارت بی تفاوت بگذره، و الحق که همونجوری که قبلا گفتم، خووووب آداب دلبری رو می دونی، کمی عشوه و کمی خجالت به سبک خودت، خلاصه یه پکیج کامل برای ضعف کردن ما و بقیه..محبتمحبتمحبت

طبق معمول همیشه، سعی کردم صحبت یا کارای بامزه ت رو بنویسم که یادم بمونه به اینجا منتقل کنم، اما می دونم خیلی کمتر از واقعیت هست و حق مطلب ادا نمیشه، چون ترجیح میدم اون لحظه نهایت بهره رو از حسم ببرم و بعدشم فراموش می کنم یادداشت کنم.

اولین موضوعی که خوبه اینجا در موردت بگم اینه که  در اثر مصاحبت با سهیلا جون (پرستارت) حسابی لهجه متفاوتی پیدا کردی و کلی بامزه س صحبت کردنت و کشیدن بعضی حروف و یا گاهی تند تند حرف زدن ...

  • لغت جدید و پر کاربرد در دایره لغت: نگووووو که ...
  • با خمیر بازی مار درست کردی، بعد با لهجه غلیــــــــــــــظ شمالی میگی: نگووو که این ماره ما رو نیش می زنه.خنده
  • خیلی جالب دیگه زبان ها یا گویش ها رو تشخیص میدی، مثلا وقتی ما داریم فیلم می بینیم میگی دارن انگلیسی صحبت میکنن، یا بابایی با تلفن صحبت کنه میگی داره ترکی صحبت میکنه . و منم که یا بار داشتم تلفنی با مامان آدرینا صحبت می کردم با بی حوصلگی گفتی: اه چرا اینقدر بهبهانی صحبت میکنی با خاله مریم؟ تعجبتعجب
  • تو شش ماهه اول امسال من دو تا عمل جراحی داشتم، این مباحث وارد ذهنت شده و لغاتش آشنا شده و ازشون استفاده می کنی و در محاوره: مثلا؛ داری با وسایل پزشکی بازی میکنی و منم کنارت توی اتاقت دراز کشیدم دارم چرت میزنم و می بینمت، با لحنی بین زمزمه یا به من گفتن، در حال ور رفتن به گوشی معاینه: مثلا داشتن منو عمل می کردن، من دیگه عمل خیلی دوست دارم .تعجب
  • ازونجایی که در طول عمرت سس نمیخوردی، جدیدا در اثر همنشینی با رهام و روژینا سس کچاب می خوری. دومین بار: - مامانی سس بریز کنار سیب زمینی هام.      شما سس نمیخوری دخترم، درسته؟          -من دیگه عاااااشق سس شده زیاااااااد (و برای نشون دادن اینکه زیاد یعنی چقدر، پامیشی سرپا و دست و پا ضربدری باز و کش اومده س)بوس
  • همچنان لغت آویزون رو تلفظ میکنی: آویزیون. و اصلا اصلا نمیتونی درست بگی، منم ناخودآگاه خنده م می گیره و عصبانی میشی که من دارم درست میگم، حداقل کاش بپذیری خندونک
  • مدتی که خاله سهیلا رفته بودن مرخصی برای بیماری پدرشون، شما چند روزی پیش عرشیا  و آرشام و چند روزی خونه همکار دیگه مون (که از حسن تصادف ایشونم خاله سهیلا بودن) و چند روزی منزل هانیه جون بودی. اولاً که کلی از این گشت و گذار لذت بردی، بعدم با خنده خیلی بامزه میگی: حالا دیگه چقدر خاله سهیلا داریم ..خندونک
  • میگم: داریم میریم شمال پیش خاله سهیلا.              خاله سهیلا اولی یا جدیده؟
  • -آیاتای جان عمه سهیلا هستن، باهاشون صحبت میکنی؟             -خاله سهیلاااا؟      -نه عمه سهیلا، خوی...             نگووووو که عمه سهیلا رو میگـــــــــــی..قه قهه
  • یکی از مقیاس های جدید برای نشون دادن شدت نیاز، خونه ، خرید (مرکز خرید)، حیاط، پرواز .... شده. مثلا میگی: واااای که اندازه خونه گشنمه، اندازه خرید آب می خوام.محبت
  • زمان بودن خاله افسانه اینا، یه روز که ما سرکار بودیم، بهشون اینجوری یه خاطره تعریف کرده بودی: یه بار می خواستیم بریم پارک، بابام مامانمو اذیت کرد، مامانم گفت خسته م نمیام پارک..دلخور
  • شایان هر روز چند بار بهت میگفت بیا بریم گچساران، اوایل میخواستی بری، اما بعد یهو نظرت تغییر کرد و در جوابش می گفتی نمیام. شایان که پرسید چرا؟ مامانت اجازه نمیده؟ شما با یه لبخند معنادار و یه نگاه مهربون به من، گفتی: مامانم اجازه میده اما دلش برام تنگ میشه .محبتمحبت
  • یه روز صبح که خواب بودی و توی بغلم داشتم می بردمت خونه هانیه جون، در پایین باز بود و رفتم بالا، در آپارتمان رو ولی هرچقدر می زدم در رو باز نمی کردن، در حالیکه چشمات بسته س و منم فکر میکنم خوابی، میگی: مامانی زنگ بزن.
  • موقع بدرقه کردن خاله افسانه اینا توی بندرگاه خیلی گریه کردی، خاله و شایان و یاسمن هم میگفتن شما که گفتی نمیخوای بیای با ما، جواب نمی دادی، بعد من بردمت یه جا آروم باهم صحبت کنیم، میگم آخه آیاتای اینهمه گریه برای چیه؟ مگه قرار نشد که دنبال کسی گریه نکنی؟ با گریه و کلی سوزناک گفتی: منکه نمیخوام برم باهاشون، من دوست دارم با مامان و بابام برم ایذه، آخه دلم برای آدرینا خیلی تنگ شده خیلی وقته ندیدمش. آخ که آتیش زدی جیگر ما رو با این احساساتت..خجالتمحبت
  • - مامان برنزه شدم؟(در حال چک کردن دست و پا..)      -آره، چجوری؟            -تو آفتاب دیگه..زیبا
  • هر وقت خیلی زیاد جیش داری میگی: جیش طوفانی دارم.
  • نون و پرین و کره (نون و پنیر و کره). نگرانم بزرگ شی و نتونی بگی پنیر..
  • یه روز توی شمال قبل از اینکه بری پیش سهیلا جون، رفتی پیش عمه مریم اینا که بابلسر بودن و علی آقا اونجا سمینار داشتن، حسابی با صدرا و سینا بازی کردی و وقتی زنگ زدم بگم میایم دنبال آیاتای به عمه مریم گفته بودی: عمه منو بزار تو کمد که مامانم نتونه پیدا کنه با خودش ببره.تعجب
  • به هرحال اومدیم دنبالت و با ماشین اونا رفتیم قائم شهر شما رو تحویل بدیم به سهیلا جون. توی مسیر یه جا نگه داشتیم خوراکی خوردیم و شما هم بازی کردید، اونجا بیخودی یه عالمه گریه کردی. سینا یه سری گل چیده بود (ازین گلهای خودروی کنار جاده) و کنارتون گذاشته بودید و روی یه سطح نیم متری نشسته بودید.  گویا سینا از روی شیطنت یا اینکه ناخواسته یکی از این گلها رو میندازه پایین. همه عالم و آدم جمع شدن گریه شما رو آروم کنن، بسکه ناراحت کننده بود، آخر سر بردمت کنار میگم دلیل گریه ت چیه آیاتای؟ میگی: من دوست نداشتم اون گله بیفته زمین، آخه دردش گرفت و گریه کرد، گناه داشت... و ما توی افق محو شدیم..دلشکسته
  • در حال بازی بودی، یه صحبتهایی می کردی با خودت ولی من زیاد دقت نمی کردم، یه جا وارد بازیت شدم، یهو به من میگی: یه همچین زمانایی نمی تونم خودمو کنترل کنم .
  • عکس سه تایی با بابایی تو هتل گرفتیم، طبق معمول همیشه حمله کردی و عکس رو دیدی و واکنشت این بود که دستو گذاشتی جلوی دهن و کلی ریز ریز خندیدی و میگی: مثل شیرازیا افتادیم تو عکس..قه قهه
  • تو استخر با کمی دل و جرات رفتار می کردی و صورتتو می بردی زیر آب در حد دو ثانیه و می آوردی بیرون، منم برای اینکه انگیزه بدم، کلی تشویقت می کردم. میگی: کاشکی بابایی هم بود منو میدید عاشقم می شد..
  • یکی به نام ز.ر.د.چ.غ.ا.ی.ی زنگ زده امین، امینم در حالی که موبایلش رو برمیداره میگه: فلانی با من چیکار داره؟ و بعدم جواب داد، اومدی با صدای بلند میگی: ز.ر.د.چ.غ.ا.ی.ی کیه دیگه بابا؟ بیچاره امین در حد یه 8 پا سرعت گرفت و از ما دور شد که اونور خط صدای آیاتای رو نشنوه که اصرار داشت این بنده خدا کی هست و پیگیر بود .. قه قههعینک
  • با امین رفته بود بیمارستان که داروی منو بگیرن، امین داشته برنامه ماهیانه پزشک ها رو می خونده، می پرسه بابایی دنبال چی میگردی؟     -میخوام ببینم دکتر پوست کی میاد؟        - پس بابایی لطفا ببین دکتر بدن کی میاد؟         -دکتر بدن چه دکتریه بابا؟       -همون بدن که ما میریم دسشویی خودمونو می شوریم دیگه... هیپنوتیزم
  • یه کارای جالبی که میکنی که خودت خوشت میاد رو میای میپرسی اینکار رو کردم، چطوره؟ یا وقتی میخوای الکی تلقین کنی موقعیت هیجانیه و ما رو وارد یه بازی کنی که سرگرمت کنیم، میای با یه صورت پر از اعضاء متحرک و دست و پای معلق در هوا میگی: میای فلان بازی رو کنیم؟ چطوره؟ و این چطوره وقتی استفاده میشه قطعا ما نمیتونیم جواب نه بدیم به شما. درسخوان

خیلی وقته لازمه عکس آماده کنم برای وبلاگت اما درگیر ضرب المثل کار امروز به فردا ... شدم و خیلی ناراحتم. اما طی یکی دو روز استادش می کنم..

پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان مریم
19 مهر 94 8:01
به به به مادر پر تلاش. ایشالا همیشه سلامت باشی و گذرت به بیمارستان نیوفته مگر برای نی نی دومی
مادر آیاتای
پاسخ
عجب دعایی کردی مریم
طوبی
22 مهر 94 16:45
بسیااااااااااار عاااااااااالی بسی فیض بردم بیشتر از همیشه دلتنگ شدم لطفا لطفا لطفا زود به زود آپدیت کن مرررررررررسی بوس بوس
آلیز
30 مهر 94 21:37
انواع لباس شال و کلاه دخترانه و پسرانه و..... مادران خوش سليقه از فروشگاه آلیز ديدن نماييد : http://alizeshop.mihanblog.com خواهشمندیم ما را لینک نمایید . با تشکر
آلیز
2 آبان 94 14:55
انواع شال و کلاه دخترانه و پسرانه ، عروسک و ...... مادران خوش سليقه از فروشگاه آلیز ديدن نماييد : http://alizeshop.mihanblog.com خواهشمندیم ما را لینک نمایید با تشکر
نونو
25 آبان 94 10:48
من فدای لهجه شمالیش خیلییییییییی خوب بود من اندازه خرید آب میخوام
مینا
11 آذر 94 17:32
ای جااااااانم چقدر خوشمزه و خوردنیه این دخمل
مادر آیاتای
پاسخ
مرسی دوست من.