آیاتایآیاتای، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره
آیینآیین، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

دخترم آیاتای

دست نوشته هایی از مهد آیاتای - سری دوم

سلام دخترم، دختر ماه گونه ام. قصد دارم ادامه دست نوشته های شبنم جون از شرح حال شما در مهد رو بنویسم. شبیه سری پیش فقط مطالب رو پاکنویس میکنم، بدون هرگونه دخل و تصرفی. از شبنم جون هم حسابی سپاسگزاریم. مطالب به ترتیب تاریخ: 91/08/20    امروز آیاتای جان در ساعت 2:30 رفت دم در. ازش سوال پرسیدم مامان کو؟ گفت نیست. گفتم کجا بریم؟ گفت تاب بازی. و لی لی حوضک بازی می کرد و با خودش حرف می زد . 91/08/21    امروز آیاتای در تمیز کردن سالن بازی به من کمک کرده توپ ها را از روی زمین بر میداشت پرت می کرد داخل استخر توپ و خودش برای خودش دست می زد و خودش هورا می کشید . بدون تاریخ   ...
13 دی 1391

روزهای بعد از یک سال و نیمه شدن

سلام دخترم، دختر ماه گونه ام.. دختر عزیزم ازینکه زمان تقریبا زیادی گذشت تا اینکه فرصت بشه بیام بنویسم بسی نا خرسندم. اما دلیلش این بود که پدر توی این چند وقته زیاد مأموریت رفتن و نگهداری از شما به تنهایی در حالیکه خیلی بهانه "باباجون" رو میگیری وقت زیادی از من می گیره و فقط وقت یه وبگردی کوچیک رو دارم. مطلب نوشتن زمان مناسب میخواد. چند تا خاطره بدون عکس دارم ازین مدت اول اونا رو مینویسم، بعدشم عکسها و خاطرات مربوطه شون. نزدیکای دو یا سه هفته پیش بود که کارت تمدید شده کیشوندی من و پدر آماده شد و برای اولین بار شما هم صاحب کارت کیشوندی شدی. ما خیلی ذوق کردیم، یه کارت شناسایی عکس دار، کلی خندیدیم و همکارام هم همینطور.شب که خونه ب...
1 دی 1391

آیاتای یک سال و نیمه شد.

سلام دخترم، دختر ماه گونه ام. بعد از زمان تقریبا طولانی اومدم شرح حالت رو توی سه هفته گذشته برات بنویسم. یک هفته قبل از تعطیلات عاشورا، پدر برای مأموریت رفتن تهران و ما تنها موندیم به مدت 8 روز. خیلی بهانه پدر رو میگرفتی و زمان و مکان هایی که اسمشو میاوردی و بابا جون باباجون راه مینداختی اشک آدمو در می آورد . جلوتر توضیح میدم. شب اول که پدر رفت فرودگاه، من داشتم کارامو می کردم که دیدم شما هی فنجون و وسایل چایخوری چینی اسباب بازیتو می زنی زمین.  کلا از این صدا خیلی خوشت میاد. چند بار گفتم نکن ولی زیاد دوام نمی آورد و دوباره میزدی زمین یا به هم. تا اینکه رسیدم پیشت دیدم یه دونه شون رو زدی شکوندی و گرفتی دستت. هر دو تا...
12 آذر 1391

عکس های مــــــــهــــــــــد

سلام دخترم، دختر ماه گونه ام. دیروز پنج شنبه رفتیم با هم مهد و از شما توی اتاق خودتون (شیرخوار) و سالن بازی کمی عکس گرفتم. چون من اونجا حضور داشتم خودت نبودی، مثلا نمی رقصیدی و منو نگاه می کردی یا ورزش نمی کردی. بنابراین من از اتاق رفتم بیرون و دوربین رو دادم به شهرزاد جون که عکس بگیره. خوب شد بازم دستش درد نکنه، عکسهای خوبی گرفت و یه تیکه فیلم قشنگ. عکس رو بدون شرح میذارم چون خودشون به اندازه کافی گویا هستن.   اسامی بچه ها به ترتیب از سمت راست: آیاتای، هلیا، سلاله، بنیامین و آخری رو نمی دونم، بقیه هم خواب بودن، حالا توی این سر و صدای این چند تا وروجک اون بیچاره ها چجوری میخوابن عجیبه!! ...
19 آبان 1391

دست نوشته هایی از مهد آیاتای - سری اول

سلام دخترم عزیزم. امروز میخوام مطالبی رو که چند وقت اخیر شبنم جون عزیز و دوست داشتنی زحمت کشیدن و توی دفتر مهدت نوشتن، اینجا پاکنویس کنم، عین جمله های شبنم جون رو می نویسم. بهترین فرصته که از شبنم جون یه تشکر حسابی کنم چون میدونم شما رو (هم شما و هم بقیه هم کلاسیهات - شیرخواره ها / زیر دو سالها-) خیلی دوست داره و هر لحظه باهاتون هست و زیاد براتون زحمت میکشه. شبنم جون دوستت داریــــــــــم یه عالمه. خب بریم سراغ مطالب به ترتیب تاریخ: 91/04/11    امروز آیاتای اونقدر آب دهانش رفت که همه ی خاله ها رو خیس خیس کرد : عکسشم کشیده :   91/04/31    امروز آیاتای در سالن ب...
16 آبان 1391

خاطراتی از آیاتای

سلام دختر عزیزم و سلام همه خوانندگان و مشوقان عزیزمون. امروز میخوام یه کم از کارها و سخنرانی های اخیرت بنویسم. هفته گذشته شب جمعه میخواستم برای رحمت  رفتگان خیرات درست کنم، شله زرد رو انتخاب کردم. مهدی جون هم مهمونمون بودن، چون حجم شله زرد زیاد نبود، میشد تو خونه درست کرد. اولا که لطف خدا باعث میشد که مقدار برنجی که استفاده کردم حجمش هی زیاد بشه و سه قابلمه عوض کردم، شما هم که سرآشپز بودی و کاملا امور آشپزخونه رو مهندسی میکردی. دوبار تا مرز خواب رفتی، کلی برای خوابوندنت وقت گذاشتم، اما سرنوشت چیز دیگه ای بود...کلی کاسه بشقاب وسط آشپزخونه بود، دستاتو میزاشتی روی یه بشقاب (چینی) و خودتو سر میدادی. با یه جیغ، اونو برمیگردوندی...
14 آبان 1391

آیاتای و هفده ماهگی + ادامه سری عکس های دریا

سلام دختر عزیزم. دختر گلم این روزها با کارهای عجیبت ما رو واقعا متعجب میکنی. الان اومدم برات بنویسم و امیدوارم یادم مونده باشه، باید یه فکری به حال این موضوع بکنم که خاطرات ریز و بامزه ت رو یه گوشه بنویسم تا موقع ثبتش تو وبلاگ نخوام زیاد فکر کنم (قابل توجه شیرازی های عزیز ). این روزها بیشتر حس میکنم دختری، چون خیلی به ظاهرت اهمیت میدی و وقتی داریم حاضر میشیم برای بیرون رفتن، خیلی صبور میمونی آماده ت کنم و خودتم کمک میکنی. اولا که به محض دیدن وسایلت دست من، میای میشینی و دستاتو میگیری بالا که بلوزتو دربیارم، بعدشم وقتی اولین تکه لباس رو پوشوندم، دومی رو میدی که بپوشونم.. هر تغییری که توی ظاهرت حس میکنی زود میری جلوی آینه با صدای ب...
8 آبان 1391

یه پست طولانی از احوالات آیاتای جان + عکس های دریا

سلام دختر عزیزم، دختر ماه گونه ام .. اولا که ببخشید این مدت فرصت نشده بود برات مطلب بزارم و نتیجه ش اینه که این پست خیلی طولانی میشه احتمالا .. این روزها از همیشه بامزه تر و دلربا تر هستی. خیلی کارهای جالب داری و از خنده های قشنگت حسابی ما رو بهره مند میکنی. کارهای جالب دیگه ای یاد گرفتی از جمله: آیاتای خجالت بکش: سرتو میندازی پائین و یه لبخند یواشکی هم اون زیر میزنی. آیاتای غنچه شو: دستاتو میاری پیش پیشونیت و به هم میچسبونی. به زبون ترکی: آیاتای موهات کو، چشمک بزن، دهنتو بازکن، زبونت کو .. همه رو درست انجام میدی. آیاتای آذری برقص:به سبک رقص آذری دستاتو اینور اونور میکنی یا میزاری پیش کمرت و تکون میخ...
25 مهر 1391

خبرای جدید از آیاتای در شرف شانزده ماهگی

سلام دخترم، دختر ماه گونه ام. بیست روزی میشه که مطلب جدید برات نذاشتم و دلیلش هم اینکه که رفته بودیم عروسی عذرا جون و 12 روزی نبودیم. وقتی هم برگشتیم یه عالمه کار هم توی خونه و هم اداره، طبیعیه که دیگه توان و وقت مناسبی برای ادامه نمی موند. اما به هر حال الان هستم برای شرح حال اخیر شما دختر گلمون. هنرهای جدیدی که یاد گرفتی خیلی خیلی جالبن. کارهایی که میگیم و انجام میدی ایناست: آیاتای تعجب کن؛ چشماتو گرد میکنی و صدای هِـــــ ممتدی درمیاری آیاتای الکی بخند؛ ها ها ، ها ها (با صدای بلند) آیاتای گریه کن؛ مشتاتو میزاری روی چشمات و میمالونی و میگی یـــی یــی ... آیاتای عشوه بیا؛ پشت چشم نازک میکنی و سرتو می چ...
7 مهر 1391