یه پست طولانی از احوالات آیاتای جان + عکس های دریا
سلام دختر عزیزم، دختر ماه گونه ام..
اولا که ببخشید این مدت فرصت نشده بود برات مطلب بزارم و نتیجه ش اینه که این پست خیلی طولانی میشه احتمالا ..
این روزها از همیشه بامزه تر و دلربا تر هستی. خیلی کارهای جالب داری و از خنده های قشنگت حسابی ما رو بهره مند میکنی.
کارهای جالب دیگه ای یاد گرفتی از جمله:
- آیاتای خجالت بکش: سرتو میندازی پائین و یه لبخند یواشکی هم اون زیر میزنی.
- آیاتای غنچه شو: دستاتو میاری پیش پیشونیت و به هم میچسبونی.
- به زبون ترکی: آیاتای موهات کو، چشمک بزن، دهنتو بازکن، زبونت کو .. همه رو درست انجام میدی.
- آیاتای آذری برقص:به سبک رقص آذری دستاتو اینور اونور میکنی یا میزاری پیش کمرت و تکون میخوری.
کارای دیگه هم میکنی مثلا سفره رو از من میگیری تو آشپزخونه و میاری میندازی جلو تلویزیون منتظر میشینی تا برات غذا بیارم و وقتی من و پدر میشینیم پشت میز غذا بخوریم خودتو به هفت قسمت مساوی تقسیم میکنی که بیای بشینی روی میز، انگشت بزنی توی ماست و بزاری دهن پدری. منم جیـــــغ و پدری میگه: وقتی بزرگ شد میفهمه این کار بده!!
یکی دیگه از کارات اینه که منو میکشونی دستشویی (همون دستشوئی که همیشه شما رو اونجا میشورم و عوض میکنم) و بازت میکنم جیش می کنی و بر می گردیم. و البته دوست نداری دوباره پوشکتو ببندم. ظاهرا قراره خودت، خودتو از پوشک بگیری . چون من اصلا در این زمینه اقدامی نکردم، یادمم نمیاد تصمیم داشتم به این زودی شروع کنم. خدا کنه اینطور باشه و شما زود به جمع بچه های عاقل بپیوندی.
اسباب بازی علام و نشانه ها که به شکل تخم مرغ هستن رو ریختم توی یه جعبه جغجغه که خالی شده بود، خودت درش رو میپیچونی باز میکنی و میریزی بیرون بازی میکنی. وقتی هم بازیت تموم شد جعبه رو میگیری دستت راه میری اون دور و اطراف همه رو جمع میکنی میریزی توش و درش رو هم میپیچونی می بندی. قربون دخترم برم. قبلا بهت میگفتم آیاتای اگه بازیت تموم شده جمعشون کن. اما الان دیگه خودت میدونی و جمع میکنی. وااای دوستت دارم.
یه موضوع خوب و خوشحال کننده دیگه اینه که چه ظهر بعد از مهد و چه شب، میزاریمت توی تختت و شیشه شیرت رو میدیم دستت، خودت میخوری و بعد از کمی بازی کردن با عروسکت میخوابی. وقتی دیدم دیگه صدات نمیاد میام شیشه رو از کنارت بر میدارم. خیلی خیلی خوب شده. امان از اون چند روزی که از سفر برگشتی و چه کردی با ما. خدا رو شکر خیلی روبه راه شده این موضوع.
گفتم شیشه یادم افتاد به اینکه برات یه شیشه شیر جدید خریدیم به رنگ صورتی پررنگ. دسته داره و خیلی دوستش داری. وقتی توی جمع شیشه رو میدم دستت که بخوابی و بخوری، یه عشوه میای برا همه و یه دور راه میری که همه ببینن. خیلی عجیب بود برام، فکر میکردم اشتباه میکنم اما توی جمعی اینکارو کردی و همه همین برداشت رو داشتن. عزیزم چه با احساسی آخه تو.
سری آخری که نارین جون رو دیدیم حسابی بهش زحمت دادی و اونم برای اینکه تو باهاش باشی، همه جوره بهت سرویس میداد. چند باری خوابوندت و کلی خونشون احساس خودمونی بودن بهت دست داده بود و ازین اتاق به اون اتاق می رفتی و تو خونه می چرخیدی، وسایل رو برمی داشتی و خلاصه این جور کارا..
یه کار جدید ازت دیدم که شاخام درومد و میخوام حتما اینجا بنویسم که یادت باشه از چه سنی ما رو گول زدی!!! چند وقت پیش که خونه مهدی بودیم، داشتی با عروسک مهدی (یه خرس سفید بزرگ) بازی می کردی. عروسکه اندازه خودت بود و تقریبا سنگین. مهدی هم باهات بازی می کرد و می خندیدی. پاشدی عروسک رو جابجا کنی، با عروسک خوردی زمین.خیلی جدی نبود و گریه ای در پی نداشت. مهدی هم دید طوریت نشده، پاشد رفت اتاق و با تلفنش دو دقیقه ای صحبت کرد و رفت آشپزخونه غذا رو هم زد و برگشت. منم دارم همش به تو نگاه میکنم که چند دقیقه س با عروسک نقش بر زمینی (در آغوش هم). فکر کردم خسته شدی و احیانا سرتو گذاشتی زمین زود خوابت برده.دلم نمیومد بیام تکونت بدم. مهدی برگشت اونجا و دید هنوز تو همین حالتی. عروسک رو تکون داد شما آنچنان قهقهه ای زدی که من و مهدی شوکه شدیم. ازینکه تو یه الف بچه تونسته بودی مارو سرکار بزاری نمیدونستیم بخندیم یا نه!!!!حداقل 4 دقیقه ای صبر کرده بودی تا مهدی خودش بیاد سراغت.خدا به داد ما مادرای این نسل بیفته!!!
جدیداً هم وقتی میخوری به جایی و دردت میگیره، میگی آخ و دستتو میزاری سرت. ممکنه پات یا دستت خورده باشه اما به هر حال اون ژست رو با سرت می گیری.
تاب تاب عباسی رو میخونی ولی عباسی رو میگی عبا.فدات بشم.
با شنیدن هر صدای موزیکی دست میزنی و خودتو نرم تکون میدی. حتی اگه برای چند ثانیه باشه. مثلا وقتی یه ماشین از کنارمون رد بشه یا تو ترافیک نزدیکمون باشه و صدای موزیکش بیاد.
مطلب برای نوشتن زیاده اما وقتش نیست. چند تا عکس هم میزارم و بقیه مطالب رو توی پست بعدی برات می نویسم.
توی عکس زیر رفتی نشستی توی کابینت. اول فکر کردم مثل بعضی بچه ها از جاهای اینجوری خوشت میاد. نگو اونجا یه چیزی نشون کردی و داری سعی میکنی درش بیاری.
و اون چیزی نبود جز دو عدد شیر جوش که درآوردی و بی تفاوت به من که داشتم از صحنه عکس می گرفتم راهتو گرفتی رفتی (سایز بزرگش هم توی اون یکی دستته):
عکس زیر هم شکار لحظه های نایابه. مثل یه بچه مظلوم نشستی یه گوشه و داری تلویزیون می بینی.
و اینجا هم داری شیرینی تر میخوری (لطیفه)، اولین بار بود، خامه ش رو جدا کرده بودیم و خیلی دوست داشتی:
و اینجا رفتی عروسکت رو آوردی که پدری بخوابونه :
و موندی بالا سرش مطمئن شی با دقت داره کارشو انجام میده یا نه!!
و آیاتای عزیزم:
وقتی جایگاهت شده بود روی میز ناهار خوری آشپزخونه خونه رویا جون، صورتت گل گلیه چون پشه ها یه دلی از عزا درآوردن با لپات:
یه عکس هم از اتاقت وقتی بهت گفتم برو اتاقت بیام بزارمت توی تختت، مثل اینکه برات زور داشت و خوابت نمیومد رفتی از حرصت کیسه اسباب بازیهاتو وارونه کردی کف اتاق!!!!! منم ازین صحنه عکس گرفتم که هر دومون یادمون باشه.
و آیاتای و سری عکس های خوابش:
عکس زیر هم مربوط میشه به روز 9 مهر که سالگرد ازدواج پدر و مادر بود. من و شما رفتیم گل خریدیم برای پدر و کیک پختم و خاطره ش رو توی دفتر مشترک خودم و پدر نوشتم و وقتی از اداره اومد حسابی غافلگیر شد. از این دور هم بودن یه عکس یادگاری کلی همیشه شادمون میکنه:
و عکس های دریا که مربوط میشه به پانزدهم مهر ماه.
خیلی از طعم آب دریا خوشت اومده بود. همش دستتو میزدی توی آب و انگشتاتو میخوردی.
خیلی بهت خوش گذشت.
اما هنوز گردشمون تموم نشده بود و خوراکیهامون رو نخورده بودیم که شما کله تو با یه حرکت بردی توی آب و چشمات از آب دریا سوخت. کلی هم عق زدی از شوری آبش. خیلی سریع برگشتیم خونه و حمومت کردم و خوابیدی مثل فرشته ها. الهی من فدای تو.
به امید بهترین ها برای همه نی نی ها که با کلی امید و آرزو از سوی والدینشون پا به این دنیا میزارن. خدایا نذار به خاطر ... بچه های ما بی گناه مجازات بشن.آمین.