آیاتایآیاتای، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره
آیینآیین، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

دخترم آیاتای

یه پست طولانی از احوالات آیاتای جان + عکس های دریا

1391/7/25 23:47
نویسنده : مادر آیاتای
2,595 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر عزیزم، دختر ماه گونه ام..

اولا که ببخشید این مدت فرصت نشده بود برات مطلب بزارم و نتیجه ش اینه که این پست خیلی طولانی میشه احتمالا ..

این روزها از همیشه بامزه تر و دلربا تر هستی. خیلی کارهای جالب داری و از خنده های قشنگت حسابی ما رو بهره مند میکنی.

کارهای جالب دیگه ای یاد گرفتی از جمله:

  • آیاتای خجالت بکش: سرتو میندازی پائین و یه لبخند یواشکی هم اون زیر میزنی.
  • آیاتای غنچه شو: دستاتو میاری پیش پیشونیت و به هم میچسبونی.
  • به زبون ترکی: آیاتای موهات کو، چشمک بزن، دهنتو بازکن، زبونت کو .. همه رو درست انجام میدی.
  • آیاتای آذری برقص:به سبک رقص آذری دستاتو اینور اونور میکنی یا میزاری پیش کمرت و تکون میخوری.

کارای دیگه هم میکنی مثلا سفره رو از من میگیری تو آشپزخونه و میاری میندازی جلو تلویزیون منتظر میشینی تا برات غذا بیارم و وقتی من و پدر میشینیم پشت میز غذا بخوریم خودتو به هفت قسمت مساوی تقسیم میکنی که بیای بشینی روی میز، انگشت بزنی توی ماست و بزاری دهن پدری. منم جیـــــغ و پدری میگه: وقتی بزرگ شد میفهمه این کار بده!! گریهکلافه

یکی دیگه از کارات اینه که منو میکشونی دستشویی (همون دستشوئی که همیشه شما رو اونجا میشورم و عوض میکنم) و بازت میکنم جیش می کنی و بر می گردیم. و البته دوست نداری دوباره پوشکتو ببندم. ظاهرا قراره خودت، خودتو از پوشک بگیری .نیشخند چون من اصلا در این زمینه اقدامی نکردم، یادمم نمیاد تصمیم داشتم به این زودی شروع کنم. خدا کنه اینطور باشه و شما زود به جمع بچه های عاقل بپیوندی.

اسباب بازی علام و نشانه ها که به شکل تخم مرغ هستن رو ریختم توی یه جعبه جغجغه که خالی شده بود، خودت درش رو میپیچونی باز میکنی و میریزی بیرون بازی میکنی. وقتی هم بازیت تموم شد جعبه رو میگیری دستت راه میری اون دور و اطراف همه رو جمع میکنی میریزی توش و درش رو هم میپیچونی می بندی. قربون دخترم برم. قبلا بهت میگفتم آیاتای اگه بازیت تموم شده جمعشون کن. اما الان دیگه خودت میدونی و جمع میکنی. وااای دوستت دارم.بغل

یه موضوع خوب و خوشحال کننده دیگه اینه که چه ظهر بعد از مهد و چه شب، میزاریمت توی تختت و شیشه شیرت رو میدیم دستت، خودت میخوری و بعد از کمی بازی کردن با عروسکت میخوابی. وقتی دیدم دیگه صدات نمیاد میام شیشه رو از کنارت بر میدارم. خیلی خیلی خوب شده. امان از اون چند روزی که از سفر برگشتی و چه کردی با ما. خدا رو شکر خیلی روبه راه شده این موضوع.

گفتم شیشه یادم افتاد به اینکه برات یه شیشه شیر جدید خریدیم به رنگ صورتی پررنگ. دسته داره و خیلی دوستش داری. وقتی توی جمع شیشه رو میدم دستت که بخوابی و بخوری، یه عشوه میای برا همه و یه دور راه میری که همه ببینن. خیلی عجیب بود برام، فکر میکردم اشتباه میکنم اما توی جمعی اینکارو کردی و همه همین برداشت رو داشتن. عزیزم چه با احساسی آخه تو.قلب

سری آخری که نارین جون رو دیدیم حسابی بهش زحمت دادی و اونم برای اینکه تو باهاش باشی، همه جوره بهت سرویس میداد. چند باری خوابوندت و کلی خونشون احساس خودمونی بودن بهت دست داده بود و ازین اتاق به اون اتاق می رفتی و تو خونه می چرخیدی، وسایل رو برمی داشتی و خلاصه این جور کارا..ماچ

یه کار جدید ازت دیدم که شاخام درومد و میخوام حتما اینجا بنویسم که یادت باشه از چه سنی ما رو گول زدی!!! چند وقت پیش که خونه مهدی بودیم، داشتی با عروسک مهدی (یه خرس سفید بزرگ) بازی می کردی. عروسکه اندازه خودت بود و تقریبا سنگین. مهدی هم باهات بازی می کرد و می خندیدی. پاشدی عروسک رو جابجا کنی، با عروسک خوردی زمین.خیلی جدی نبود و گریه ای در پی نداشت. مهدی هم دید طوریت نشده، پاشد رفت اتاق و با تلفنش دو دقیقه ای صحبت کرد و رفت آشپزخونه غذا رو هم زد و برگشت. منم دارم همش به تو نگاه میکنم که چند دقیقه س با عروسک نقش بر زمینی (در آغوش هم). فکر کردم خسته شدی و احیانا سرتو گذاشتی زمین زود خوابت برده.دلم نمیومد بیام تکونت بدم. مهدی برگشت اونجا و دید هنوز تو همین حالتی. عروسک رو تکون داد شما آنچنان قهقهه ای زدی که من و مهدی شوکه شدیم. ازینکه تو یه الف بچه تونسته بودی مارو سرکار بزاری نمیدونستیم بخندیم یا نه!!!!حداقل 4 دقیقه ای صبر کرده بودی تا مهدی خودش بیاد سراغت.خدا به داد ما مادرای این نسل بیفته!!!اوه

جدیداً هم وقتی میخوری به جایی و دردت میگیره، میگی آخ آخ و دستتو میزاری سرت. ممکنه پات یا دستت خورده باشه اما به هر حال اون ژست رو با سرت می گیری.

تاب تاب عباسی رو میخونی ولی عباسی رو میگی عبا.فدات بشم.

با شنیدن هر صدای موزیکی دست میزنی و خودتو نرم تکون میدی. حتی اگه برای چند ثانیه باشه. مثلا وقتی یه ماشین از کنارمون رد بشه یا تو ترافیک نزدیکمون باشه و صدای موزیکش بیاد.

مطلب برای نوشتن زیاده اما وقتش نیست. چند تا عکس هم میزارم و بقیه مطالب رو توی پست بعدی برات می نویسم.

توی عکس زیر رفتی نشستی توی کابینت. اول فکر کردم مثل بعضی بچه ها از جاهای اینجوری خوشت میاد. نگو اونجا یه چیزی نشون کردی و داری سعی میکنی درش بیاری.

 

و اون چیزی نبود جز دو عدد شیر جوش که درآوردی و بی تفاوت به من که داشتم از صحنه عکس می گرفتم راهتو گرفتی رفتی (سایز بزرگش هم توی اون یکی دستته):

 

عکس زیر هم شکار لحظه های نایابه. مثل یه بچه مظلوم نشستی یه گوشه و داری تلویزیون می بینی.

 

و اینجا هم داری شیرینی تر میخوری (لطیفه)، اولین بار بود، خامه ش رو جدا کرده بودیم و خیلی دوست داشتی:

 

و اینجا رفتی عروسکت رو آوردی که پدری بخوابونه :

و موندی بالا سرش مطمئن شی با دقت داره کارشو انجام میده یا نه!!

 

و آیاتای عزیزم:

 

وقتی جایگاهت شده بود روی میز ناهار خوری آشپزخونه خونه رویا جون، صورتت گل گلیه چون پشه ها یه دلی از عزا درآوردن با لپات:

 

یه عکس هم از اتاقت وقتی بهت گفتم برو اتاقت بیام بزارمت توی تختت، مثل اینکه برات زور داشت و خوابت نمیومد رفتی از حرصت کیسه اسباب بازیهاتو وارونه کردی کف اتاق!!!!! منم ازین صحنه عکس گرفتم که هر دومون یادمون باشه.

 

و آیاتای و سری عکس های خوابش:

 

عکس زیر هم مربوط میشه به روز 9 مهر که سالگرد ازدواج پدر و مادر بود. من و شما رفتیم گل خریدیم برای پدر و کیک پختم و خاطره ش رو توی دفتر مشترک خودم و پدر نوشتم و وقتی از اداره اومد حسابی غافلگیر شد. از این دور هم بودن یه عکس یادگاری کلی همیشه شادمون میکنه:

 

و عکس های دریا که مربوط میشه به پانزدهم مهر ماه.

 

خیلی از طعم آب دریا خوشت اومده بود. همش دستتو میزدی توی آب و انگشتاتو میخوردی.

خیلی بهت خوش گذشت.

اما هنوز گردشمون تموم نشده بود و خوراکیهامون رو نخورده بودیم که شما کله تو با یه حرکت بردی توی آب و چشمات از آب دریا سوخت. کلی هم عق زدی از شوری آبش. خیلی سریع برگشتیم خونه و حمومت کردم و خوابیدی مثل فرشته ها. الهی من فدای تو.

به امید بهترین ها برای همه نی نی ها که با کلی امید و آرزو از سوی والدینشون پا به این دنیا میزارن. خدایا نذار به خاطر ... بچه های ما بی گناه مجازات بشن.آمین.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (27)

صونا
25 مهر 91 23:34
ای جاااااااااااااااااااااااااااااااان ضعف کردم وقتی خوندم کارهای جدیدت رو.قربونت برم که اینهمه عاقلی آخه


فدات شم صونا جون. خوبی؟ دلم تنگ شده برات.
صونا
25 مهر 91 23:51
ممنون عزیزم.شماچطورین؟
همه چی خوبه؟ منم دلم خیلی تنگ شده بخصوص عکسای آیاتای رو هم که میبینم دیگه ...


صونا جون یه برنامه بزاریدبیاید خب. خیلی خوشحال میشیم و فکر کنم بهتون سخت نمیگذره. شوخی کردم. از طرف ما که رسما دعوت شدید. خبر از شما. باشه؟
نرگسی
26 مهر 91 0:54
عزیــــــــــــــــــــــــــز دلممممممممممممم .. سالگرد ازدواجتوون هم مبارک مامانی ایشالله همیشه کنار هم خوش باشید ..


فدات شم نرگسی جونم.دلم برات تنگ شده بود..
مامان کوروش
26 مهر 91 8:43
فرزانه جون یک کم زود بزود بنویس خو
اومدم دیدم اپیدی کلی ذوق کردم
افرین به این دخملی که خودش وسایلش رو جمع می کنه بدون تهدید ( مدیونی اگه فک کنی من کوروش رو تهدید می کنم )
به به چه بلا ،گذاشته شما رو سرکار
واقعا خدا به داد ما برسه
جیگرش رو برم من با اون لباسش که عروسکش رو می بره باباش بخوابونه
چه دریای خوشگلی شده با رفتن ایاتای
چقد تیوپش خوشگلههههههههه
وای خواهر دلمون دختررررررررر خواست اخه نکن با من اینکارو شوهرم می فرسته منو خونه بابام


ممنون بابت همه نکته هات فریماه جون. دریا خودشم خوشگل بود واقعا. هنوز یاد سرکار گذاشتنش میفتم میرم تو فکر.دختر خیلی خوبه. اما بچه دوم سخته ،من تشویق نمیکنم و از همه هم میخوام منو تشویق نکنن. فدای تو..
مامی محیا
26 مهر 91 9:34
من جیگرشو بخورم با همه این کارهای بامزش. اومدم فقط بگم اون سایبون استخرش تو حلقم...


اون حلقت منو کشت..
آرنیکا
26 مهر 91 11:53
چقدر نازه این آیاتای. من که کیف می کنم می بینمش ببین تو که مامانشی چه کیفی می کنی... خدا حفظش کنه...
سالگردتون هم مبارک...
همچین با لذت می خوره دلم شیرینی تر خواست


ممنون عزیزم. شما با چشمای خوشگلت میبینی. ما هم محو شیرین زبونی های آرنیکا جون هستیم.
مامان ساینا
26 مهر 91 13:57
من به فدای تو بشم الهی. قربون همه شیرین زبونیات. آخه گول زدن رو از کجا یاد گرفتی شما؟
گمونم فکر کردی قایم موشک بازیه. منتظر بودی بیان پیدات کنن.
قربون اون قیافه مظلومت که توش شیطنت موج می زنه.
شیرینی هم نوش جونت.
الهی بگردم که پشه ها دوباره خوردنت. مامانی ما یه دستگاهی گرفتیم برقیه. خیلی راحته . پشه ها رو دور میکنه. ما هم خیلی پشه داریم که خدا رو شکر فعلا مشکل برطرف شده.
سالگرد ازدواجتون :هم خیلی خیلی مبارک. غافلگیری رو خیلی دوست می دارم.
اون عکس آخرم کاملا معلومه به شما خوش می گذره عزیزم. انشاله همیشه خوب و خوش باشید.
ممنون از احوال پرسیت. فعلا که خوبن. دکتر می خواد تا هفته 36 نگهش داره. البته روزی دو تا قرص فشار خون می خوره. ببینیم چی می شه.
می بوسمتون


عزیزم ممنون ازینگه خیلی خوب توجه کردی و نظر کامل دادی
برای ایشون سلامتی از خدا میخوام انشاالله نینی سالم بدنیا بیاد.َ
مامان مهرناز و آرسام
27 مهر 91 0:08
آخ من الهی قربون جیگر مو طلاییم برم
مامانی دمت گرم با این پست توپت بعد از اینهمه وقت
واااااااااااااااای خدااااااااااااااااااااا دلم حال اومد عکسای دخملی طلا رو دیدم
الهی بگردم
وای خدا عکسای کنار دریاشو ببین
سرتاپایی گل منگلیشو ببین چه نااااااااااازه
آخه چقدر تو بامزه شدی با این کارات عسلم
وای تورو خدا ببین مامانشو سرکار گذاشته نیم وجبی!!! دخملی بلااااااااااااااااااااا
موهای دم اسبیشو ببینا هلااااااااااک
وای کلی کیف کردما

وای مهرناز جون کلی شرمنده کردید. همه نظراتتون سرشار از لطف بود و کلی بهمون انرژی مثبت داد. فداتون شم با چشمای خوشگلتون می بینید.
مامان مهرناز و آرسام
27 مهر 91 0:09
راستی مامانی یادم رفت بگم، سالگرد عشقتون مبارککککککککککک
این طلا خانومت خوشگله دیگه پاک همه حواسمونو جمع خودش میکنه بلاااااا
ببوسش نفسو


ممنون عزیزم.حتمأ. برای شما خاله های خوب و مهربون.
مامان مهرسا
27 مهر 91 9:28
سلام.اول سالگرد ازدواجتون مبارک.
چقد ناز شده ماشالله این آیاتای گلی...الهی که عروسکش رو میخوابونه ،از همین الان مامان بازی میکنه ....بخورم جیگرشو...عزیزززم.همه کاراش بامزس خداییماشالله ماشالله


مرسی مریم جون.دیشب اومدم مهرسا گلی رو هم دیدم.وقت نشد نظر بدم.دوباره میام.
فریماه جون
27 مهر 91 17:37
عاشق عکسش تو قایق کوچولوشم. خیلی باحاله هم خودش وهم قایقش.فرناز حالا یه لحظه از جلو مانیتور ردشد و رفت. گفت آیاتای بود. چقدر شبیه فرزانه شده. راست میگه جدا از چشم وابروش که دیگه معلومه. اخیرا شباهتش به خودت بیشتر شده. قبلا گردی صورتش که بیشتر بود به پدر شباهت بیشتری داشت.لب ودهنشم که مثه خودت.
ولی آقای پدر داره زرنگی میکنه هاااا! زیر پوستی ونرم نرمک قبل از فارسی به دخترمون زبان خودشو یاد میده. عقب نمونی فرزانـــــــــه. فعلا فارسیو بیخیالش شید. ولی جدا از شوخی. دوتا زبانه کار میکنید دخترمون دیر حرف میزنه ها. دکترا خیلی این موردو تاکید میکنن. فارسی صحبت کنه. ایشاله برای یادگیری زبانهای دیگه خیلی وقت هست. دخترمون هم که استعدادشو نشون داده ماشاله.

مرسی از اعتماد بنفسی که به مادر دادی. اون روز داشت حسابی حال میکرد.اما سرش رفت تو آب شور و اشکش دراومد. زیاد بهش یاد نمیده و اصلا هم باهاش حرف می‌زنه اما قبول دارم که باعث میشه دیر زبون بازکنه.حتما به پدر مهربان یادآوری میکنم.
فریماه جون
27 مهر 91 17:38
بووووووووووس برای آیاتای عزیز که دلم براش یه کوچولو شده.


بوووس برای فریماه جوون مهربون:-*:-*:-*
فریماه جون
27 مهر 91 17:41
فرزانه جان اول فال بعد هم خواب. آفتاب آمد دلیل آفتاب. شبیه مهدی . خداییش مگه شانس چند بار در خونه یه نفرو میزنه آخه. والـــــــــــــه بخدا. ااااااااااه اقدام کنید دیگه.


وااای نگو فریماه.حتی تصورشم سخته برام. با این وضع م.م.ل.کت چه کاریه...:-S
فریماه جون
27 مهر 91 17:43
راستی عکس شیشه صورتیشو هم بذار با عکسای جشن کودک در مهد. منتظریم.فدای غنچه شدنت غنچه من.


باشه تو اولین فرصت
باور کن وقت کم میارم.فکر کن تازه دیشب تونستم شماره ها رو بزنم تو گوشیم.1.5 خوابیدم و دوباره سرکار و. .. امروز شماره رو فرستادم.خدانکنه فریماه جون.شما یه دونه ای.
محيا كوچولو
27 مهر 91 22:48
واي واي چقده كيف كردم از اين عكسا
خيلي خوب بودن شيرينكاريا
كلي هوس درياي جنوب كرديم
خاله ما چند وقته ميخايم بپرسيم آياتاي يعني چي؟!


ممنون عزیزم. تشریف بیارید در خدمت باشیم. یه پست درخصوص اسمش گذاشتم. اونو بخونید خیلی کامله. اما معنیش رو به تنهایی بخواد یعنی تای ماه(همتای ماه).
Zahra
30 مهر 91 17:52
وای چه عجب خانوم.
عکساش واقعا دیدنی و بامزه بود.عاشقشم یعنیااااااااا!!!


مرسی زهرا جونم. کم پیدا خانوووم.:-)
صونا
1 آبان 91 3:04
الهی ...ازشماچه پنهون روزی که این پست رو گذاشتی میشه گفت اولین روزی بودکه هوای اینجاسردشده بودوهنوزبه سرمای پاییزی عادت نکرده بودیم عکسای آیاتای رو توآفتاب سوزان ودریا دیدم غبطه خوردم عزیزم شما لطف دارین.صاحب تشریف باشین
اینجا سر راهه خوش مسیر تره :
ما منتظر شما هستیم


وقتی هوا سرد میشه ما دیگه ترجیح میدیم جایی نریم چون آیاتای مریض میشه و از دماغمون درمیاد.از هر زاویه نگاه کنی شما باید تشریف بیارید عزیزم.ما خوشحال میشیم.
مامان آتین
1 آبان 91 9:13
جــــــــوووونِ دلمممم .. هزار ماشالله چه کارایی می کنه وروجک بلاااا دلم ضعف رفت براش
عکساش عالی بودن مخصوصا" عکسای دریا
نوشته های شما هم راجع به شیرین کاریهاش عالی بود عزیزمممم
از طرف من ببوسش


ممنون عزیزم.مثل همیشه لطف داری.ممنون کلی بوس هم برای شما خاله مهربون:-*<3
مامان مهرسا
1 آبان 91 12:35
سلام،به آیاتای گلی و فرزانه جون...من دوباره اومدم و عکساتو دیدم خاله از بس که نازی ماشالله.راستی اندر مقوله ماست خوردن یه مطلب اختصاصی تو وبلاگ مهرسا گذاشتم ..آیاتای جان خانومه والله

مرسی مریم جون خوبی و نازی از خودته.پس لازم شد بیام بخونم.:-D
مامان بابای الیسا
2 آبان 91 20:52
وااااااااااااااااااااااای دخملی چه بلا شدی عزیزم . چقدم تو دریا ماه شدی فدات شم


ممنون شما لطف دارید. خدا نکنه .
مانی محیا
3 آبان 91 11:43
امان از دست قوم زن. خوب فریماه جون بذار ترکی یاد بگیره چی میشه خوب..


عزیزم اون منظورش در واقع دو زبانه کارکردن و دیر زبون باز کردن بچه بود.;-)
صونا
3 آبان 91 21:50
مرسی عزیزم.حالاببینیم چی پیش میاد@}
ولی واقعاهم خوب کاری میکنین جدیدا هم یه نوع ویروس آنفولانزااومده ضربدر هزاربرای عروسک خانم


ممنون عزیزم.
محيا كوچولو
3 آبان 91 23:28



نفس
4 آبان 91 1:56
سلام فرزانه جون عکس های قشنگ و مطالب زیبای آیاتا جون رو خوندم زیبا و خوندنی بود ، خدا به شما ببخشه مامانه با ذوق


سلام عزیزم. مرسی. شما خیلی لطف داری عزیزم. بازم بیا پیش ما.
مامان مهربد
8 آبان 91 9:25
سلام عزیزمخیلییییی خوشحااااالم گه وب شما رو پیدا کردمماشاالله چه دختر گلی داریخیلی نازه خدابرات نگهش دارهمن با توجه به مطالبی که توی وبت خوندم فهمیدم بهبهانی هستی درسته؟؟؟؟؟من هم بهبهانی هستم خوشحال میشم به وب ما هم سر بزنی تا اگه دوست داشتی همدیگه رو لینک کنیم.منتظرت هستم


سلام عزیزم. بله درست متوجه شدید. چشم حتما میام پیشتون.
طوبی
8 آبان 91 10:10
هیچی نمیتونم بگم جز اینکه بگم الهی من فدای تو


خدا نکنه طوبی جون.میگم آبجی طوبی چرا مادر من اینقدر شما رو دوست داره؟ منم مثل اون شما رو خیلی دوست دارم.