آیاتایآیاتای، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره
آیینآیین، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

دخترم آیاتای

خبرای جدید از آیاتای در شرف شانزده ماهگی

1391/7/7 15:03
نویسنده : مادر آیاتای
2,639 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دخترم، دختر ماه گونه ام.

بیست روزی میشه که مطلب جدید برات نذاشتم و دلیلش هم اینکه که رفته بودیم عروسی عذرا جون و 12 روزی نبودیم. وقتی هم برگشتیم یه عالمه کار هم توی خونه و هم اداره، طبیعیه که دیگه توان و وقت مناسبی برای ادامه نمی موند. اما به هر حال الان هستم برای شرح حال اخیر شما دختر گلمون.

هنرهای جدیدی که یاد گرفتی خیلی خیلی جالبن. کارهایی که میگیم و انجام میدی ایناست:

  • آیاتای تعجب کن؛ چشماتو گرد میکنی و صدای هِـــــ ممتدی درمیاری
  • آیاتای الکی بخند؛ ها ها ، ها ها (با صدای بلند)
  • آیاتای گریه کن؛ مشتاتو میزاری روی چشمات و میمالونی و میگی یـــی یــی ...
  • آیاتای عشوه بیا؛ پشت چشم نازک میکنی و سرتو می چرخونی
  • آیاتای DJ شو ؛ انگشت اشاره تو میاری جلو و سرتو تکون میدی
  • آیاتای حرص بخور؛ دستاتو مشت میکنی و دهنتو مثل حرص خوردن واقعی میکنی و سرت ویبره میشه. قربونت برمبغل

خلاصه اینکه دخترم بزرگ شدی و هر روز میخوایم بخوریمت.

عددها رو هم تا 3 بلدی و ازون به بعدشو میخندی، فکر میکنی بازیه، دل به کار نمیدی. صدای هاپو و پیشی و ببعی هم در میاری. البته ظاهرا اینا رو خاله و بچه ها به شما یاد دادن و ما نمیدونستیم. رقصتم خیلی بهتر شده، البته هر دستیت به یه طرف میچرخه و قرینه نیستن. فدای اون ادا اطوارات بشم.

وسایل خطرناک میبینی خودت به نشانه خطر سریع انگشت اشاره تو بالا پائین میکنی  اوف اوف راه میندازی. مثل چای، تلفن (چون از پیغامگیرش می ترسی)، کارد ، قابلمه...

وقتی هم میپرسیم آیاتای پی پی کردی (گلاب به روی خوانندگان عزیز) انگشتتو میگیری به دماغتو پیف پیف میکنی. کلا خیلی طوطی شدی ، همه حرکات بزرگترارو تکرار میکنی. مثل بزرگترا با پا جاروبرقی رو روشن و خاموش میکنی، یه دستی لیوان رو می گیری، میشینی کنار بالشت و تکیه میدی و یه دستتو میزاری روش، یه پاتو هم می کشی. ای شیطونِ با نمک!خوشمزه

این سری رفته بودیم با آدرینا خیلی خوب شده بودید و زیاد عشقولانه در میکردید. یه شب شام رو برده بودیم بیرون (سد مارون)، اونا هم بودن.شما نشسته بودی روی پای من، به آدرینا هم میگفتم بیا بشین روی پام، چند بار گفتم نمیومد، شما پاشدی رفتی دستشو گرفتی آوردی پیش من و محکم میزدی روی پام یعنی بشین اینجا. قربون هر دوتائیتون برم که اینقدر عاقل و بلا هستید.

این سری یاسمن جون رو خیلی مورد عنایت قرار دادی. بیچاره برات شعر میخوند جیغ میکشدی و با دستات اشاره میکردی که نخون، میومد بغلت کنه، همینطور. بعضی وقتا بنده خدا داشت حرف میزد همین کارا رو میکردی یعنی اصلا تو حرف هم نزن، اما وقتی هم باهاش کار داشتی میچسبیدی بهش و میخواستی بری بغلش، حتی میبوسیدیش. مخصوصاً وقتی لباس می پوشید می خواست بره بیرون، آویزون میشدی به پاهاش و حسابی مهربونی می کردی.اما معمولاً سرش جیغ می کشیدی، دستاتم که چهار تا انگشت رو میچسبونی به هم و به نشانه اعتراض میاری بالا و می بری پائین، تذکرهای ما هم بی نتیجه بود. تعجب

عکسهایی انتخاب کردم که هرکدوم خاطره داره برات مینویسم.

 

توی عکس زیر آماده شدیم از گچساران خونه خاله افسانه، بریم بهبهان خونه خاله محترم.

 

عکس زیر هم شایان توی پارک ازت گرفته که داشتی بارفیکس تمرین می کردی.

 

عکس زیر هم مربوط به روز آخره که بعد از عروسی دیگه میخواستیم برگردیم، آدرینا قمقمه شما رو برداشته بود آب بخوره، شما هم خودت آب میخواستی، راه افتادی دنبالش از توی اتاق پذیرائی توی هال و ازونجا هم اتاق، موفق نشدی ازش بگیری، توی این عکس سرتو انداختی پائین و داری با انگشتات بازی میکنی (نشانه اینکه توی نبرد کم آوردی)، تا اینکه بابای آدرینا وساطت کرد و قمقمه رو بهت داد، هنوز درشو بازنکرده بودی آب بخوری که دوباره ازت گرفت و کم مونده بود گریه کنی. و بازم بابای آدرینا بهش گفت قمقمه ت رو بهت پس بده، اونم داد و شما خوشحال و خندان از اتاق اومدی بیرون و اومدی پیش ما.

 

عکس زیر مربوط به برگشتمون به شیرازه که شما برای اولین بار سوار اتوبوس شدی و خیلی برات جالب بود.

همش میخواستی توی راهرو راه بری و بازی کنی، مرتب هم از دست ما فرار می کردی و از زیر پای پدری میرفتی توی راهرو می ایستادی. مثلا اینجوری:

و نهایتاً:

 

و آیاتای وقتی به دوران قبلش برگشت و هوس کرد سوار روروئک بشه (امروز) ...

 

توی عکس زیر هم حاضر شدی بریم بیرون (دیروز):

 

و عکس های زیر هم اختصاصی خاله مریم (مانی محیای معروف) که اون بار جسارت شده بود و عروسک هدیه اون رو فراموش کرده بودم جزو عروسکهای آیاتای (کادوهاش) بشمرم، البته ناگفته نماند که اون دفعه عروسکهایی رو نام بردم که آیاتای باهاشون بازی میکنه، عکسش رو اختصاصی میزارم که آیاتای هم بهش اهمیت جداگونه بده.

و آیاتای و عروسک ناز و ملوس و نرمک هدیه مانی محیا و محیا گلی (اولین بار بود می دید و بغلش کرده بود. بهش گفتم آیاتای میخوام ازش عکس بگیرم، اونم گرفتش رو به دوربین):

 

دختر عزیزم امیدوارم راضی بوده باشی. دوستت داریم یه عالمه.بغل

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (32)

صونا
7 مهر 91 23:59
راستی عکس آخر هم حرف نداره چقدر آخه عاقل و باشعوری عزیییییییییییییزم


مرسی صونا جون.فکر کنم دوتا نظر نوشتی اما فقط یکیش ثبت شده بود و من دیدم.درسته؟
مامان کوروش
8 مهر 91 7:47
اول بذار ذوقم رو در کنم
وایییییییییییییی چقد زرد بهش می اد ماه خوشگل
اون عکس بارفیکسه خیلی نازه ، میخوام بچلونمش
دست مانی محیا درد نکنه چه عروسک خوشملی داده بهت عزیزم


فدات شم فریماه جون. چقدر شما مهربونی آخه.
دست شما هم درد نکنه که میاید به ما سر میزنید و انرژی میدید.
صونا
8 مهر 91 12:44
آره عزیزم دو تابود!
اولی چرا پرید آخه منکه دیگه یادم نیس.. ولی خب نتیجه گیری همیشگی : خییییییییییییلیییییییییییییییی جیگری آیاتای


فریماه جون
8 مهر 91 16:03
فدای دختر مظلومم عاشق عکسش با آدرینای شیطون هستم مشغول بازی با انگشتاش.
رنگ زرد خیلی بیشتر از رنگهای دیگه بهش میاد. از احوالاتش در عروسی بیشتر مینوشتی. یه عکسی از دختری در مراسم اگه داشتی ...بغل استاد و...
میخورمت به قول آدرینا آیاتای عزیزم


منم خیلی دوستش دارم.آخه آیاتای با مظلومیت تمام سرشو انداخته پائین و ادرینا که در واقع نسخه جدید "نسا تفنگی" شده، با اعتماد بنفس به دوربین نگاه میکنه. عکس از عروسی ندارم ازش، نه شب حنابندون نه عروسی. اما خاطره استاد رو بهتر بود می نوشتم حق با توئه.
بارون
8 مهر 91 16:11
سلام
وای عزیز دلمممممم
دلم براتون تنگ شده بود
چقد رنگ تیره بهت میاد نازنینم


سلام بارون جان. ما هم همینطور.ممنون.
روح انگیز مامان سیاوش
9 مهر 91 1:12
سلام عزیز دلم خوبید؟
اول از همه یه تبریک بابت عروس خانم و آقا داماد
دوم اینکه الهی همیشه به شادی و عروسی
تو رو خدا قسمت میدم براش حتما حتما اسفند دود کن به خدا خودمون بچه رو از دوست داشتن نظر میزنیم ها از من گفتن و از تو نشنیدن به خدا جدی میگم دخترت یه تیکه ماهه انقده خوشم میاد از الان این جور تیپارو براش انتخاب میکنی درست مثل خودمی امروزی امروزی...همه راست میگن عکس بارفیکسش خیلی خیلی ناز افتاده ..عکس اتوبوس رو که دیدم رفتم دوران مجردیم و خاطرات سفر به گرگان خیلی دلم هوای سفر کرده اما خوب دیگه قسمتمون نمیشه پامون رو از تهران بزاریم بیرون ..خدای بزرگ حامی و پشت و پناه دختر نازت باشه خواهر جون ...دوستت دارم .


سلام روح انگیز جان. خیلی ممنون از لطف همیشگیت عزیزم. چشم براش صدقه کنار میزارم.راست میگی پدر و مادر بیشتر از همه چشم میزنن. سفر خیلی خوبه، اما این مدت مااونقدر تو سفر بودیم که دیگه حسابی خسته ایم.شما هم به امید خدا میرید سفر از هر نوعی که دوست داری.بازم ممنون.خدا پشت و پناه خودتونم باشه.فدای تو.بوس
متین مامی ایلیا
9 مهر 91 1:40
سلام فرزانه جون دلم خیلی براتون تنگ شده بود میبینم که ایاتای واسه خودش خانمی شده قربونش برم عزیییییییییییییییییییییییییییییییییزم


سلام عزیزم. منم دلم تنگ شده، چندبار اومدم وبلاگت خبری نبود، بعد از اون دیگه چند وقته وقت نکردم بیام.دلم برای صورت قشنگ متین عزیزم تنگ شده.ممنون لطف داری متین جان.
مامان مهرسا
9 مهر 91 12:00
وای چه بلا شده دخترمون.ماشالله. تصورش هم با مزس (هنرهای جدید)معلومه خیلی ناز میشی .آخه مادری هم خوب و کامل توصیف کردن.فرزانه جون چند تا عکس از کاراش بزار لطفا.
من بخورمت با اون لباسای خانمیت دخمل ناز نازی.


فدات شم مریم جون. باشه سعی میکنم.میخوام فیلم بزارم اما روشش رو بلد نیستم، هم باید حجم کم بشه هم آپلودش توی وبلا رو باید یاد بگیرم. ببینم چی میشه.
مامان ساینا
9 مهر 91 20:36
عزیزدلم قربون همه ادا و اطوارات. اونقدر مامانی قشنگ می نویسه که همشو می شه تصور کرد بعدشم کلی ذوق کرد. عزیزمی . دوستت دارم یه عالمه


خدا نکنه عزیزم.فدات شم.ما هم شما رو دوست داریم.
مامان یکتا
10 مهر 91 0:14
سلام عزیزم.خوشحالم که مطلب جدیدتون رو میخونم.من همیشه میامدم ولی خبری نبود.
اماااااااااا آیاتای جونم.عکس بارفیکسش که فوق العاده س. همینطور عکس آخری...
. اما من عاششششق اون عکسی که با انگشتاش بازی میکنه شدم.الهی بگردم خاله جون نبینم شکست بخوری.خیلی ناز سرشو انداخته پایین و با انگشتاش بازی میکنه میخوام بخورمش این جیگرو.دوستت دارم خاله جون....


ممنون عزیزم.منم اون عکس رو خیلی دوست دارم. آخه هروقت باهاش دعوا کنیم یا ازیه چیزی خجالت واقعی بکشه اینکارو میکنه.ماهم شما رو دوست داریم عزیزم.
مامان ترنم
10 مهر 91 1:37
آخ جونم من که ضعف کردم .جونم که اینقدر میفهمید شما بوس بوس بوس


خیلی مریم جون.موندم تو کارشون. خدا به دادما برسه چند سال بعد.کی میخواد به سوالا و حرفهای اینا جواب بده؟!!
خاله سمیه
10 مهر 91 10:54
فقط منتظرم پنج شنبه شه ببینمت. خییییییییییلی دلم برات تنگ شده دختر باهوش و خنده رو.


مرسی خاله سمیه.میخوام بیام کلی براتون جیغ بکش و عشوه بیام.
مامان مهرسا
10 مهر 91 11:45
ا مگه میشه فیلم گذاشت! اینجوری خیلی عالی میشه حتما اینکارو بکنمنتظریم.آیاتای گلی رو ببوس.


فدات شم منم شما رو میبوسم. قبلا دیده بودم که بعضی ها میزاشتن. اگه شد روشش رو به شمام میگم.
مامان مهرناز و آرسام
11 مهر 91 17:04
جیگگگگگگگرتو بخولم من خوشششششگله خاله



مرسی خاله.
مامان مهرناز و آرسام
11 مهر 91 21:57
خاله جونم ماهم آپیدیما
خاله افسانه
11 مهر 91 23:56
ایاتای عزیزم عکسهات خیلی قشنگه دلمون برات خیلی تنگ شده عزیزم انگار چند ساله که ندیدمت روزی چند بار عکساتو توی گوشیم نگاه می کنم و میبوسمت عزیزم(جیگر خاله عشق خاله عمر خاله) 





سلام خاله افسانه عزیزم.منم دلم براتون خیلی تنگ شده.
محیا کوچولو
12 مهر 91 13:14
عروسی مبارک عروسک کوچولو
چقده شیرین زبون شدی آیاتای ناز
خاله جون ساکن کیش هستید یا شیراز


ممنون عزیزم.
کیش خاله جونم.
روح انگیز مامان سیاوش
16 مهر 91 8:52
سلام عزیزم خوبی
کجایی دختر دلمون براتون تنگ شده منتظر پست جدید و عکسهای جدید از این جیگر هستم.بوس.


سلام روح انگیز جان.وقتم خیلی کمه وگرنه دوست دارم براش پست جدید بزارم.همین روزا امید به خدا.منم شما رو میبوسم.
سلام
16 مهر 91 11:36
وای آیاتای جان چقدر تغییر کردی کوچولو بودی نازتر بودی.نی نی ها چقدر زود بزرگ میشن وتغییر میکنن.


ممنون دوست خوبمون که میای بهمون سر میزنی. بله زمان میگذره و گذشتش رو میشه از ظاهر افراد و رفتارهاشون حس کرد.یه رد پایی میزاشتی ماهم بهتون سر بزنیم.
مامان سونیا
16 مهر 91 21:01
روز جهانی کودک بر دخملی مبارک باد


ممنونم عزیزم.برای سونیاجونمم همینطور.
بابای سونیا کارشناس طب سنتی
17 مهر 91 6:01
سلام تشخیص مزاج کار تخصصی هست وبرای تشخیص مزاج دهها عامل و فاکتور باید در کنار هم سنجیده بشه ،شاید شما بتونید با اطلاعات مختصر تا حدودی مزاج خودتون وافرادی که تک مزاج هستند را تشخیص بدید ولی امروزه به دلیل تغذیه غلط و زندگی ماشینی اکثر افراد دچار امتلاء و چند مزاجی هستند که این امر موجب شده هم تشخیص مزاج مشکلتر بشه و هم مراحل درمان پیچیده تر ومشکل تر بشه واحتمال داره در زمان تشخیص مزاج به موارد ضد ونقیض هم برخورد کنبد و دچار سر درگمی بشید به همین خاطر برای تشخیص مزاج درست و اصلاح مزاج باید به افراد متخصص و با تجربه مراجعه کنید
بابای سونیا کارشناس طب سنتی
17 مهر 91 19:24
سلام
این دو تا مطلب در مورد مزاج شناسی هست با این مطالب تا حدودی میتونید مزاجتون رو تشخیص بدید
http://dokhtaramsonia.niniweblog.com/post115.php

http://dokhtaramsonia.niniweblog.com/post98.php


ممنونم از لطفتون.حتما میخونمشون.
مامان کورش
18 مهر 91 18:32
سلام عزیزم روز کودک بهت تبریک میگم


سلام عزیزم.ممنون.برای کوروش گلمم همینطور.
مامان ساینا
19 مهر 91 9:23
عزیزدلم روز جهانی کودک مبارک. انشاله همیشه شاد باشی.
عزیزم رمز رو براتون تلگراف کردم.
می بوسمتون.


سلامت باشی.ممنون لطف کردی.
مامان کوروش
19 مهر 91 11:39
فرزانه جون کجاهای ؟
دخملی خوبه ؟


خوبیم فریماه جون.اونم خوبه.فدات شم.
مامان سونیا
22 مهر 91 13:59
مامان مهرناز و آرسام
22 مهر 91 23:05
کجایی پس آیاتای خوشگلم؟؟؟؟!!!!!!!!!!!
دلمون واست تنگولیده خب!!!


سلام عزیزم.ممنون که بهمون سرمیزنید.به زودی می‌نویسم.
مانی محیا
23 مهر 91 12:20
طالبی کجایی؟ چرا گوشیت خاموشه. بابا دق کردم از غصه


سلام جیگرم.نبودم چند روز.فردا زنگ میزنم بهت.
آرمیتا
24 مهر 91 22:19
سلام مادر آیاتای. به جا میارید.؟ برای سکونت در کیش راهنمایی خواستم. ماشاله آیاتای جان بزرگ شده.ما ی دوماهی محض تفریح وتجربه...اومدیم کیش تا 2 هفته پیش که برگشتیم و تصمیم نهایی گرفته شد . خوب بود ولی روحیه ی خاصی میطلبه. انتقال زندگی یکدفعه از تهران به کیش سخت بود.علیرغم زرق وبرق ومدرنیته ظاهری...
درخواست انتقالی برای شیراز ویااصفهان رد کردیم. افتخار همشهری شدن با آیاتای خانم نداشتیم. موفق وشاد باشید.


سلام عزیزم.بله به جا آوردم.به سلامتی.کاش اطلاع میدادید اینجا کاری از دستمون بر می اومد در خدمت بودیم.قبول دارم.کلا زندگی توی کیش باید شروع و پایانش مشخص باشه چون همونقدر باید انرژی رو تقسیم کرد و آخر سر هم برگشت به تمدن. خواهش میکنم نفرمائید کم سعادتی از ما بوده.شما هم موفق باشید. دو شهر خیلی خوب رو انتخاب کردید.هر دوش خیلی عالی هستن.به امید بهترین ها.
مامان مهرناز و آرسام
25 مهر 91 0:09
سلاااااااااااااااام
ماهم آپیدیییییییییییم


بله بله میایم خدمتتون.
مامان ترنم
25 مهر 91 14:05
سلام دوستم پس کجایی شما چرا آپ نمیشی .از دختر گلمون چه خبرررررررررررر


سلام عزیزم. سعی میکنم امشب بنویسم.آیاتایم خوبه فدات شم.
آرچلیک
19 آبان 91 2:38
سلام و شب خوش . هرچند دیر شده ولی نتونستم نظرم رو درباره این صفحه ننویسم . واقعا شماحوصله عجیبی دارید که این همه سختی رو بجان میخرید برای آینده بهتر فرزندتون . بااجازه شما والدین گرامی آیاتای شیرین زبون ، اشکال نداره اگه عکسی رو که آماده شده برا رفتن به بیرون رو ذخیره کنم و چاپ کنم ؟
بعدشم یه سوال داشتم خدمتتون البته اگه مشکلی نباشه دوست داشتم جواب بدین و اون اینکه اگه بچه تون پسر بود آیا همین روش رو اجرا میکردین یا شرایط فرق میکرد؟ روش تربیت بچه تون خیلی منحصر بفرده . کمتر این همه صبر و حوصله از والدین سراغ دارم . امیدوارم همیشه همین طور محکم و قوی و البته در پناه خدا هوادار ثمره زندگی تون باشد.


سلام دوست عزیز.شما مثل همیشه به ما لطف دارید، راستش عکسهای آیاتای رو دوستان زیادی از وبلاگش برای خودشون ذخیره میکنن و دارن، اما تاحالا کسی نپرسیده میتونه چاپ کنه، چه عرض کنم، ما افتخار آشنائی زیادی باشما نداریم، از نظر ما مشکلی نداره. در مورد تربیت هم سختگیری به بچه در آینده به نفع هم بچه س و هم والدین اما دقیق متوجه نشدم کدوم مورد مدنظرتون بود. اما اگه پسر بود فکر میکنم یه کم سخت تر بود. تربیت پسربچه به دلیل پر انرژی بودنش هم روحیه و انرژی بیشتری میخواد و هم سطح سواد روانشناسی بیشتری، دختر زیاد شرایط پیچیده ای نداره. اما از نظر امکانات آموزشی و تربیتی و یه کم که بزرگتر شد کارهای فوق برنامه و ورزش، همه بین بچه‌ها مشترکن و باعث میشن انرژی بچه مفید بکارگرفته بشه و با شیطنت و پرسه زدن توی خونه خودش و اطرافیان کلافه نشن،فعلا که سن آیاتای اجازه نداده فعالیت بیرون از خونه رو براش شروع کنیم، اما در حدی که بچه سر براه بشه و پربار، حتما برنامه های زیادی براش داریم، البته اینم بگم نه اونقدر زیاد که بچه رنگ خونه و پدر مادرو نبینه، یعنی ازین کلاس به کلاس بعدی و.. قطعا دراین حدش هم جواب منفی میده.امیدوارم جواب من در راستای سوال شما بوده باشه.