پست اختصاصی استخر آیاتای و ...
سلام دخترم، دختر ماه گونه ام.
دخترم توی این پست یه کم از دستت شاکی هستم و میخوام بنویسم که بدونی همیشه هم همه چیز بهینه نیست و ازین روزها هم برامون داشتی.
دو روز گذشته تب داشتی و خیلی بی حال و بدخلق بودی. دو شب اومدم اتاقت خوابیدم و شما رو هم از تختت آوردم بیرون که پیشم باشی و راحت تر حواسم بهت باشه که تبت بالا نره. تا خود صبح بیچاره شدم هر دوشبش چون توی خواب و بیداری گذشت و سپیده صبح رو دیدم و ازینکه بیقرار بودی حسابی ناراحت و غمگین. راستش من کلافه شدم و اگه پدری نبود که هر از گاهی اهرم بزاره، سخت میگذشت. اصولا از اینکه بچه گریه کنه خوشم نمیاد و همیشه ازین بابت که شما گریه نمیکنی خوشحال و خندان بودم. اما اخیرا خیلی زود گریه می کنی و من حسابی عصبــــــی و یا حتی : همه چی رو میخوای دست بزنی که این طبیعیه اما اینکه موقع گرفتن از دستت ناراحت میشی رو قبلا نداشتیم. منم دوست دارم زود برگردی به حالت گذشته ت. یه خصوصیت خیلی خوب که داری اینه که خیلی حرف گوش کن هستی، شانس اوردیم چون اگه غیر از این بود کلاهمون حسابی می رفت توی هم!!!
کنترل کولرو رو بر میداری و روزی n بار خاموش و روشن میکنی. امروز من و پدر که با تلاش فراواندر حال پر کردن استخرت بودیم که بری پائین و بازی کنی، متوجه شدیم که کولر باد نداره و هوا هم گرمه. اول فکر کردیم کولر خراب شده، پدر رفت نزدیک و کنترلش رو پیدا کرد، متوجه شد زدی روی بخاری و ما این شکلی شدیم؛ و
خیلی مهربونی مثل همیشه و راه به راه ما رو می بوسی. چند روز پیش هم شهرزاد جون و شبنم جون (مربی های مهد) میگفتن از ادای بوس کردنت عکس بگیرم. منم گفتم که گرفتیم و توی وبلاگشم هست. مثل اینکه تو طول روز اونا رو هم زیاد مورد عنایت (بوس) قرار می دی. فدات شم.
از وقتی برگشتی اسباب بازیهات رو چند روز یه بار برات رو میکنیم و همه رو یه جا ندیدی. امروز کیسه ای که توش کلی اسباب بازی ریز میز داشتی رو در آوردم کلی ذوق کردی. یکی یکی در میاوردی و مثل دارائیهات بهشون پز میدادی.
دو روزه که غذا نخوردی و من رسماً داشتم دق می کردم تا اینکه ظهر که ما کنار غذامون آبِ گوشتِ آب پز داشتیم، یه قاشق دادم و دوست داشتی وما بسی مشعوف شدیم.از هیجان یه بسته گوشت استخون دار گذاشتم پخت و آبش رو برات یه سوپ رقیق درست کردم چون احساس کردم از غذای خشک خوشت نمیاد حتی ماکارونی که خیلی دوست داری درست کردم همه رو تف می کردی. امشب از سوپ رقیق خوردی و من الان روی ابرها درحال پروازم. خیلی خیلی ناراحت بودم که غذا نمیخوری.
بعد از ظهرم استخرت رو که خاله شهرزاد برای عید برات خریده بود هراه پدر به سختی باد کردیم و رفتیم پارکینگ که شما یه کم آب بازی کنی. خوشحال بودی اما نه اونقدر که وقتی توی طشت حموم آب بازی می کردی.
عکسهایی از این چند روز و کارهای شما ببینیم.
آیاتای و پوشیدن کفش مادر (خودت از تو جاکفشی در آوردی).
و در حال راه رفتن... وای که چه ذوقی می کردی وقتی تق تق صدا میداد. خیلی راحت باهاش راه می رفتی و تا وقتی روی زمین بودی صدا میداد و نیشت باز بود و ذوق... وقتی می اومدی روی فرش و صدا نمیداد بلافاصله راهتو کج می کردی می رفتی روی زمین دوباره.
و در حال بوسیدن پدر:
چند شب پیش ما داشتیم سریال می دیدیم، شما هم با دکمه های تلفن درگیر بودی. متوجه شدیم شما داری با کسی صحبت میکنی و قاه قاه میخندیدی. باورمون نمیشد آخه اولا همیشه از تلفن فراری هستی و با کسی صحبت نمیکنی تلفنی و گوشی رو میزنی کنار. بعدشم دکمه روشن و خاموش کردنش سفته و ما با فشار روشن میکنیم. چه جوری شد و بین اینهمه شماره تونسته بودی شماره خاله محترم رو بگیری هنوزم معماست. داشتی با آجی عذرا صحبت می کردی و اونم مطابق معمول داشت می گفت مامانی بده، بیا پیش ما... چند دقیقه ای صحبت کردی و وقتی میخواستم گوشی رو بگیرم جیغ های بنفش می کشیدی (خدایا اینو از سرش بنداز) ..
و ذوق کردنی بود که ...
توی عکس زیر هم مثل یه بچه خوب و کامــــــلاً مودب وایسادی تا پدر ازت عکس بگیره، عکس مربوط به رستوران نهنگ سفیده که با مهمونامون رفته بودیم (خانواده پارمیس و پرهام جون که از دوستای خوب قدیمی هستن و از گچساران اومده بودن) . یاد عکسهای قدیمی میفتم با دیدنش:
و عکسهای استخر و ماجراهاش.
بعد از آماده شدن استخر، لباسهای مخصوصش رو هم بهت پوشوندیم (به زحمت چون یه جا بند نمیشدی) و رفتیم پائین.
آیاتای خانم آماده شده بره استخــــــــــــــــر (بیکینی آبیت تو حلقم)..
و ادامه عکسها.. :
آیاتای روی لبه استخر نشسته خستگیش در بره..
و آیاتای داره میره دوش بگیره و لباسهاشو بپوشه..
و عکس صحنه دار آیاتای در حال کندن لباساش:
فدات شم عزیزم. دوستت داریم یه عالمه.