دست نوشته هایی از مهد آیاتای - سری دوم
سلام دخترم، دختر ماه گونه ام.
قصد دارم ادامه دست نوشته های شبنم جون از شرح حال شما در مهد رو بنویسم. شبیه سری پیش فقط مطالب رو پاکنویس میکنم، بدون هرگونه دخل و تصرفی. از شبنم جون هم حسابی سپاسگزاریم.
مطالب به ترتیب تاریخ:
- 91/08/20 امروز آیاتای جان در ساعت 2:30 رفت دم در. ازش سوال پرسیدم مامان کو؟ گفت نیست. گفتم کجا بریم؟ گفت تاب بازی. و لی لی حوضک بازی می کرد و با خودش حرف می زد .
- 91/08/21 امروز آیاتای در تمیز کردن سالن بازی به من کمک کرده توپ ها را از روی زمین بر میداشت پرت می کرد داخل استخر توپ و خودش برای خودش دست می زد و خودش هورا می کشید .
- بدون تاریخ امروز وقتی که داشتم گزارش کار بچه ها را یادداشت می کردم آیاتای با دقت بسیار به دفتر نگاه می کرد. آخر دستش را روی خودکار گذاشت و با من شروع به نوشتن کرد. شعر چشم چشم دو ابرو دماغ و دهن یه گردو را خیلی خیلی دوست دارد و موقع غذا خوردن با دقت به حرفهام گوش می داد و حتی با زبان خودش با من صحبت می کرد و جواب سوالهایم را می داد .
- 91/09/13 امروز آیاتای جان تا عدد 3 را در سالن بازی گفت بهش در خانه بگید 1 بقیه را خودش می گوید. و خیلی جالب است قسمت پهلویش خیلی خیلی خیلی قلقلکی است حتی با دوستانش هم بازی می کند وقتی دست آنها به پهلویش می خورد بلند بلند می خندد. آیاتای عاشق صندلی غذاخوری است. میله ی نگهدارنده ی پای کودک را می گیرد تکان می دهد و بلند بلند می خندد انگار هیچ وسیله ی بازی دیگری در اتاق وجود ندارد که با این صندلی بازی می کند .
- 91/09/20 امروز آیاتای جان موقع رفتن همش بهانه گیری می کرد و شیر می خواست اما همه ی شیرش را خورده بود مثل معتادا شده بود. وقتی یک خورده شیر از مهد به او دادم و خورد همچین انرژی گرفته بود و می خندید. دوباره پاشد کل کلاسو بهم زد .
- 91/09/25 امروز آیاتای در سالن بازی روی صندلی دور میز با دوستانش نشست و شعر خواندند و شعر تولد تولد را خواندند و مثلاً برای آیاتای تولد گرفتند هرکی به جای کادو توپ از استخر توپ بر می داشت و به عنوان کادو به آیاتای می داد. آیاتای هم همه کادوها رو می گرفت بعد دوباره به آنها می داد و برای خودش دست می زد .
- 91/09/29 امروز با آیاتای و دوستاش از عدد 1 و 2 و 3 و 4 کار شد و آیاتای برعکسش را می گفت 4 و 3 و بعد برای خودش دست می زد .
- 91/10/03 امروز وقتی داشتم گزارش کار بچه ها را می نوشتم آیاتای مدام می اومد و خودکارو می خواست از دستم بگیره و روی کاغذ بکشه من هم اونو روی پام گذاشتم خودکارو دادم دستش و شروع کردیم با هم دیگه نقاشی کشیدیم (چشم چشم دو ابرو دماغ و دهن یه گردو گوش گوش دو تا گوش ...) رو هم می خوندیم .
- 91/10/09 امروز ساعت 9 صبح همه ی بچه ها خواب بودند به غیر از آیاتای و اون مشغول خوابوندن عروسک روی پایش بود و بعد به عروسک می گفت هیش و انگشت اشاره ش رو روی دماغش می گذاشت و علامت ساکت بودن را می داد و امروز با دست به لبه ی تخت می زد و می گفت تق تق تق و بعد با خنده بلند یه چیزی می گفت بعد از مکاشفاتی که بنده در سالن بازی انجام دادم فهمیدم که میگه "سلام" بعد میاد بغلت می کنه . تصویری هم که شبنم جون برای این روز کشیدن اینه:
امیدوارم همیشه همینقدر شاداب و با طراوت باشی .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی