کارهای جدید
سلام آیاتای عزیزم.
این روزها خیلی کارهای بامزه میکنی.مثلا میگیم موهات کو؟دست میکشی تو موهات و دیگه ول کن نیستی، تا کلی بعدش همچنان دستات توی موهاته و به ما نگاه میکنی. پدری بهت یاد داده که دماغت کو؟دماغتو نشون میدی.البته بیشتر وقتی که بگیم آیاتای دماغت کو؟بیب!! شما هم با انگشتت به حالت بیب دماغتو نشون میدی.. میگیم چشمک بزن، دوبار تند تند و محکم پلک میزنی. و اینکه میگیم دهنتو بازکن زبونتو نشون بده، زبونتو تا ته درمیاری و بعد از همه اینا هم یه هورا میکشی و دستات رو میبری بالای سرت و بعدشم دست میزنی. منم که اون وسط دارم قربون صدقه میرم و پدر هم از دل ضعفه کاری از دستش بر نمیاد. خیلی با نمک شدی دخترم.
ادامه مطلب..
امروز رفته بودیم پردیس2 برای شما یه کفش بخریم که یه صندل خوشگل دیدیم و اونو خریدیم برات و یه کم گذاشتیم اونجا باهاش راه بری که دیدیم راحتی و خیالمون راحت شد. بعد راه افتاده بودی توی بازار و میخواستی کیسه کفش دستت باشه و خودت هر جهتی خواستی راه بری. مجبور شدیم زود بریم ازونجا چون همه رهگذرا دورت جمع میشدن و باهات بازی می کردن و البته قربون صدقه و کلی اظهار لطف... و از اونجایی که دیشب و پریشب همش بلا دور و برت بود، ترسیدیم بازم چشم بخوری و ترجیح دادیم بریم با ماشین جزیره گردی.. پریشب روی فرش با صورت فرود اومدی و دماغت خون اومد. قربونت برم، سریع برات پنبه ی آبلیمویی گذاشتیم و خدا رو شکر زود بند اومد. دیشب هم همین اتفاق روی زمین افتاد و این دفعه ضربه بیشتر به دهنت بود که باعث شد از دهنت خون بیاد. فدات شم الهی. یه کم گریه کردی اما زود آروم شدی.
چند روز پیش صبح شما حسابی گشنه بودی و ما داشتیم میرفتیم سرکار و طبق عادت همیشه هر کدوم یه لیوان شیر میخوردیم، نمیخواستم برات شیر بزنم که بتونی توی مهد صبحونه ت رو کامل بخوری، دیدم همش به لیوان ما اشاره میکنی و داره تبدیل به گریه میشه، دلم نیومد و از شیر لیوان خودم دادم بهت، حسابی خوردی و آخرشم میگفتی :هــــــا هــــــــا.. خیلی بامزه بود. برای اولین بار اصلا متوجه نشدی این یه شیر دیگه ست.. یه کم امیدوار شدم که راحت بتونی شیر پاستوریزه رو بپذیری. دیگه از فرداش روزی یه شیشه شیر رو پاستوریزه خوردی تا اینکه از دیروز تا حالا دیگه شیر خشک میزنم نمیخوری اما شیر پاستوریزه رو خوب میخوری و دوست داری.خیلی نگران این موضوع بودم که دیگه خیالم راحت شد و مطمئنم که این شیر رو ترجیح میدی.. فقط باید از دکترت بپرسیم که میشه اصلا شیرخشک نخوری؟ که خدای نکرده سهوأ به شما آسیبی نزده باشیم.
رفتارت با عروسکهات خیلی جالبه. اولا ازینکه دیگران هم با عروسکات بازی کنن خیلی لذت می بری، خیلی زیاد . و حسابی ذوق میکنی و میای عروسک رو با آرامش می گیری و محکم بغل میکنی و می بوسی تند تند و باز میدی دست ما که بغلش کنیم و نوازش و بوسه و خلاصه این ماجرا ادامه داره تا اینکه ما صحنه رو ترک کنیم و شما رو تنها بزاریم. عروسکی رو که مهدی جون وقتی تهران رفته بودیم شما رو برد بیرون گردش و برای شما خرید، خیلی دوست داری، یعنی همه عروسکاتو خیلی دوست داری و براشون هیجان نشون میدی اما این عروسکو شاید چون سایزش بهت میخوره و همه چیش اندازه س (به قول شاعر قد آغوش توئه) بغل میکنی و باهاش میخوابی، یا اینکه سرتو میزاری روش و میخوابی و خلاصه خیلی از داشتنش لذت می بری.اون میکی موس رو که دوست و همکلاسی قدیم پدری وقتی اومدن کیش برای شما خریدن هم دوست داری و دماغشو میگیری و دنبال خودت میکشی. اون میمون خوشگلی هم که بابای آدرینا جون تهران اومدن دیدنمون برات آوردن رو دوست داری و نافش که مثل دماغ میکی موسه بزرگه رو میگیری دستت و با خودت میبری این ور و اون ور.. جالبه هر وقت این میمون رو میزارم رو پاهام و مثلا بهش غذا میدم حسابی تحریک میشی و میای غذا میخوری، درحالیکه راجع به بقیه عروسکات اینجوری نیستی (در مورد غذا دادن) .
امروز داشتم اعداد رو بهت یاد میدادم، از روی کتاب انگلیسیه اعداد، بهت میگم آیاتای بگو : "وان" و انگشتمو هم به نشانه عدد یک بهت نشون میدم، همچین با تعجب به دستم نگاه میکنی و فکر میکنی دارم میگم نه نه . شما هم انگشتتو اونجوری میکنی و میگی: اوف اوف و هی انگشتت رو تکون میدی. فدات شم الهی. اما یه ربع وقت گذاشتم امروز، متوجه شدی که این قضیه با اون فرق میکنه و تا عدد دو رو جلو رفتیم. آخراشم یه صدایی از خودت در میاوردی که ادای منو برای گفتن "وان" در بیاری.
وقتی من توی آَشپزخونه هستم شما هم دائمأ بین دست و پای من می چرخی. میری در کابینت رو باز میکنی و وسایل رو میریزی بیرون و باهاشون با سرو صدای زیاد بازی میکنی. تازگیها جای سرویسهای چینی رو هم یاد گرفتی و کمین کردی که مانعی جلوی در کابینتش نباشه و بری یه چیزی بدزدی وبری بیرون از آشپزخونه بشینی پاتو دراز کنی و اونو هم بزاری و بازیـــــــــــ.... . تااینکه ما سر برسیم و نجاتشون بدیم .
خیلی کارها و نگاه های خاص داری. کم کم برات می نویسم عزیزم، عزیز دلم.دوستت داریم.