آیاتایآیاتای، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره
آیینآیین، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

دخترم آیاتای

عکس های جدید از آیاتای

1391/4/26 16:14
نویسنده : مادر آیاتای
2,970 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر عزیزم.

امروز میخوام یه سری عکسای جدید ازت بذارم.

یه کم از کارهایت بگم که خیلی بامزه شدی.دیروز من با دوستام رفتیم کافه تیامو. شما خواب بودی با پدر توی خونه.وقتی برگشتم و دیدی در باز و بسته شد پاشدی اومدی و از دیدن من خیلی هیجان زده شدی.اونقدر خندیدی و ذوق کردی و منو بوسیدی که مونده بودم چی کار کنم. منو محکم بغل کرده بودی و هی نیگام میکردی و تند تند می بوسیدی. خلاصه کلی تف مالیم کردی.بعدشم که راضی شدی بری سراغ بازیت، مرتب برمیگشتی منو نیگاه می کردی، میخندیدی و دوباره به بازیت ادامه می دادی.خیلی خوشحالم که اینقدر با محبتی.پدر هم میگفتن وقتی از خواب بیدار شدی یه دور تو خونه چرخیدی و دنبال من میگشتی. منم این شکلی شدم: نیشخند

پدر دو شب پیش یکی دوبار به شما سر سری (یا به قول خودشون "شــــالـــــان شـــالــــان") گفت، تو پرانتز بگم من از اول مخالف این کار بودم.به همین دلیلم توی سنی که ازین چیزا به بچه یاد میدن (7-8 ماهگی) ما به شما یاد ندادیم، از بحث دور نشیم، پدر چند بار اینکار و کرد و شما هم با دقت بهش نیگاه کردی و شروع کردی بالاتنه رو کلا تکون دادن. نمیتونستی فقط سرتو تکون بدی.وااااای که چقدر خندیدیم و خوشمون اومد. حالا شکمتم میشناسی و پدری میگه شکمت کو؟دستاتو فشار میدی تو شکمت و ما کلی میخندیم. و البته خودتم با صدای بلند می خندی.

 الان بیشتر برای عکس گذاشتن اومدم. بقیه خاطره ها بمونه بعد عزیزم.

آیاتای در حال پدر نوردی و لب تاب نشینی:

 

و موفقیت در صعود از پدر:

 

و اخم آیاتای:

 

و اخم آیاتای از زاویه ای دیگر:

 

آیاتای موهات کو؟

 

آیاتای دماغت کو؟بیــــب!!

 

آیاتای بخند!!

 

آیاتای تازه از حموم در اومده و عاشق دستمال سری شده که تو وقتش خوشش نمی اومد و براش کوچیک شد:

 

آیاتای حاضر شده بره مهمونی:

و وقتی موفق شد گل سرشو در بیاره:

 

امروز صبح (26 تیر 91) آیاتای حاضر شده بره مهد:

 

و کیک دستپخت من که  آیاتای و البته پدرش خیلی دوست دارن (البته بدون تزئین):

 

دختر گلم همه دوستان عزیزمون امیدوارم از عکسها راضی بوده باشید.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (19)

مامان کوروش
26 تیر 91 18:16
ای جانمممم به این دخمل مهربون
واییییییییییییییی من عاشق اون عکسش شدم که دستمال سرشه . می خوام قورتش بدم
به به چه کیکی ، فرزانه جونم تو پیرکس نمی چسبه
بوس برای خوشمل خانم


مرسی فریما جون.نه نمیچسبه خوب روغن می زنم.بوس برای خاله و کوروشی.
Zahra
27 تیر 91 0:53
مرسی خانوم!


خواهش میکنـــــــم!
فریماه جون
27 تیر 91 11:24
الهـــــــــــــــــــــــــــی چه عکسایی. فداش
نازنین مامان کامیار
27 تیر 91 17:54
خاله قربون اون اخمات بره کی اذیتت کرده.چه تیپ جگری زدی میخوای بری بیرون نمیگی این پسر مسرا همه غش کنن.فرزانه جون محکم ببوس گل دخترو


فدات شم نازنین جون.منم شما و کامیارجونو میبوسم.
مامان ساینا
27 تیر 91 21:35
وای عزیزم چقدر بزرگ شدی. اصلا انگاری خیلی خیلی بزرگ شدی ماشاله. فدای اخمت بشه خاله آخه عزیزم چین می یوفته اون پوست قشنگت
چقدر اون دستمال سر بهش می یاد. ماه ماه
ای خاله فدای خندیدنت.
پدر نوردی خوش می گذره
دست مادری بابت کیکی که معلومه خوشمزس درد نکنه حسابییییی.


مرسی عزیزم. مثل همیشه لطف داری.کیکم قابلی نداره.
نرگسی
28 تیر 91 1:10
سلااااااااااااام مادری .. مامانی من هستم میام بهتون سر میزنم ولی دیگه نمینویسم .. واااااااااااااااای آیاتای آخه این چه کاریه ؟؟ اخم نکن که بهت نمیاد تو که این همه مهربون و همیشه خندانی .. ای جونممممممممممم که چقدر بچه ها تو این دوران شیرین هستن .. به به از قیافش معلومه که خوشمزه هم هست ..
صونا
28 تیر 91 1:26
فقط باید بگم آیاتای جونم آخه چه میکنی با دل مااااااااااااااااااا !!!!!!
خاله سمیه
28 تیر 91 18:29
خاله قربونت بشه که مامانت رو ازت دور کرد وجدان درد گرفتم. آخ که چقد دلم ضعف می ره هر وقت اون عکسای ماهت رو می بینم. در پناه خدا باشی عزیز دلم.


مرسی خاله سمیه جونم.
مامان تارا
28 تیر 91 20:06
سلام ماشاء الله چه دخمل نازی دارین خدا حفظش کنه جای من اون لپاشو گاز میگیری مامانی
ازطریق فریماه جون باهاتون آشنا شدم آخه همشهری از آب دراومدیم


سلام دوست عزیزم.ازآشنائیتون خوشحال شدم.من سعی کردم وبتونو بازکنم نشد.
mamane taranom
29 تیر 91 0:30
khoshkel khanomi dostet daram bosssss


مرسی خاله مریم.بوس برای ترنم
متین مامی ایلیا
29 تیر 91 20:27
عزیزم خیلی دوست دارم خیلی بانمکی بوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس واسه این دخمل خوش تیپم
صونا
30 تیر 91 23:24
آخه ما عادت کردم جمعه شبا پست جدید بخونیم



الهی بگردم.چشم امروز مینویسم.
مامان نازنین زهرا
31 تیر 91 3:18
سلام به شما فرزانه جون وآیاتای عزیزم آخ که چه دختر نانازی هستی چه لباسای خوشگل پوشیدی خاله چشم نخوری انشاا... مامانی واسه دخترگلم اسپنددودکن
من هم اتفاقا اسمم فرزانه هست و وهمچنبن دخترم تقریبا با دختر شما همسن میباشد امیدوارم از این به بعد برای هم دوستای خوبی باشیم خوشحال میشم مارو لینک کنید با خوشحالی شما رو لینک کردم


سلام.بله حتمأ چه تشابهی.بهتون سر میزنم حتما.منم شما رو لینک کردم.
فریماه جون
31 تیر 91 17:46
سلام. آیاتای گلم چطوره؟؟؟؟؟؟


سلام.خوبه فریماه جون.مرســــــــــی.
مامان مهرسا
1 مرداد 91 9:58
سلام . وای که چقد ناز شده این گل دختر. تو این مدت اومدم وبلاگشو خوندم ولی به علت ذیغ یا ذیق یا....وقت نتونستم چیزی بنویسم آخه دلمون واسه این دختر ناز نازی تنگ میشه نمیتونیم نبینیمش.بوس بوس هزارتا بوس واسه آیاتای و مامانش


سلام مریم جون.ممنونم.ماهم شما رو می بوسیم.اینجوری:
طوبی
1 مرداد 91 12:12
الهی من فدای تک تک عکسات که وقتی میبینمشون انرژی میگیرم
فریماه جون
1 مرداد 91 12:45
پست جدید مامانی!!!!!!!!!!!
رویا
13 مرداد 91 17:14
ای جونم برای کارهایی که میکنه
عمه ی اریسا کوشمولو
20 مرداد 91 23:36
ایییییی جونم عزیزم ...
حتما بیا با اریسای ما دوس شو خوشمل خانومی


باشه حتما میایم پیشتون.