عکس های جدید از آیاتای
سلام دختر عزیزم.
امروز میخوام یه سری عکسای جدید ازت بذارم.
یه کم از کارهایت بگم که خیلی بامزه شدی.دیروز من با دوستام رفتیم کافه تیامو. شما خواب بودی با پدر توی خونه.وقتی برگشتم و دیدی در باز و بسته شد پاشدی اومدی و از دیدن من خیلی هیجان زده شدی.اونقدر خندیدی و ذوق کردی و منو بوسیدی که مونده بودم چی کار کنم. منو محکم بغل کرده بودی و هی نیگام میکردی و تند تند می بوسیدی. خلاصه کلی تف مالیم کردی.بعدشم که راضی شدی بری سراغ بازیت، مرتب برمیگشتی منو نیگاه می کردی، میخندیدی و دوباره به بازیت ادامه می دادی.خیلی خوشحالم که اینقدر با محبتی.پدر هم میگفتن وقتی از خواب بیدار شدی یه دور تو خونه چرخیدی و دنبال من میگشتی. منم این شکلی شدم:
پدر دو شب پیش یکی دوبار به شما سر سری (یا به قول خودشون "شــــالـــــان شـــالــــان") گفت، تو پرانتز بگم من از اول مخالف این کار بودم.به همین دلیلم توی سنی که ازین چیزا به بچه یاد میدن (7-8 ماهگی) ما به شما یاد ندادیم، از بحث دور نشیم، پدر چند بار اینکار و کرد و شما هم با دقت بهش نیگاه کردی و شروع کردی بالاتنه رو کلا تکون دادن. نمیتونستی فقط سرتو تکون بدی.وااااای که چقدر خندیدیم و خوشمون اومد. حالا شکمتم میشناسی و پدری میگه شکمت کو؟دستاتو فشار میدی تو شکمت و ما کلی میخندیم. و البته خودتم با صدای بلند می خندی.
الان بیشتر برای عکس گذاشتن اومدم. بقیه خاطره ها بمونه بعد عزیزم.
آیاتای در حال پدر نوردی و لب تاب نشینی:
و موفقیت در صعود از پدر:
و اخم آیاتای:
و اخم آیاتای از زاویه ای دیگر:
آیاتای موهات کو؟
آیاتای دماغت کو؟بیــــب!!
آیاتای بخند!!
آیاتای تازه از حموم در اومده و عاشق دستمال سری شده که تو وقتش خوشش نمی اومد و براش کوچیک شد:
آیاتای حاضر شده بره مهمونی:
و وقتی موفق شد گل سرشو در بیاره:
امروز صبح (26 تیر 91) آیاتای حاضر شده بره مهد:
و کیک دستپخت من که آیاتای و البته پدرش خیلی دوست دارن (البته بدون تزئین):
دختر گلم همه دوستان عزیزمون امیدوارم از عکسها راضی بوده باشید.