آخرای ماه چهاردهم
سلام دخترم، دختر ماه گونه ام.
روزهایی که گذشت خوب بود و خستگی و کسلی هفته پیش و مریضی شما رو از تن هممون در کرد .
شما کلی کارای با مزه میکنی و ما حسابی غافلگیر میشیم. وسایلت رو که قبلاً می فرستادی زیر مبل و ما خم میشدیم میاوردیم، یاد گرفتی و عمدأ میندازی اون زیر و میخوابی و تلاش می کنی درشون بیاری و این مساله به طور مستمر در حال تکراره... یا اینکه وقتی یه صدای بلند میشنوی دست از کار و بازی میکشی و به یک نقطه خیره میشی، تا وقتی کسی صدات نزنه و متوجه نشی اوضاع آرومه همچنان خیره ای. مثلا میری جلوی تلویزیون و دکمه خاموش و روشن رسیور رو میزنی، پدر یه برچسب مشکی زد روش و شما تا یه مدت بی خیالش شدی، تا اینکه چند روز پیش رفتی اونقدر بهش ور رفتی تا اینکه پیداش کردی. پدر هم محکم صدات زد و گفت دست نزن، شما هم همونجا در حالیکه انگشتت بین راه مونده بود، میخکوب شدی. حداقل سه دقیقه گذشت و تکون نخوردی، منم صدات میزدم محل نمیزاشتی تا اینکه پدر صدات زد و گفت بیا پیشم، شما هم برگشتی از ته دل خندیدی و تند تند راه رفتی رسیدی بهش و بغلش کردی. این بغل کردنات که دیگه قلب ما رو ضعیف کرده ...
عکسهای این چند روز رو میزارم و توضیح هر کدوم برات یه خاطره میشه..
آیاتای و حال و هوای ماه مبارک رمضون:
آیاتای در حال کمک به پدر موقع شستن ماشین:
ادامه :
بنده خدا پدر قرار بوده توی این طشت شوینده درست کنه مثلاً....
آیاتای خیس مثل موش آب کشیده:
و آخرای کار ماشین شستن هنوزم ول کن نیستی...:
و مراسم خاک بازی شما موقع پیک نیک روز جمعه:
و اونقدر لذت می بردی که مرتب هورا می کشیدی:
و اینجوری برمیگشتی رو به ما و ذوق کردنت رو نشون میدادی..
و عکسهای زیر مربوط به تولد روژین جون و نارین جون هستش که شما کلی برا همه موش شدی. اما جالبه که دیگه خیلی کم اخم میکنی. وقتی میگیم آیاتای اخم کن، به طرف نگاه میکنی و میخندی، اونم چه خنده ا ــــــــــــــــــــی....
و آیاتای از نمایی دیگر...
گلم امیدوارم خوشت بیاد ..