آیاتایآیاتای، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره
آیینآیین، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

دخترم آیاتای

ادامه ماجراهای این روزها

سلام دختر عزیزم. این پست هم چند تا عکس و خاطرات مربوطه ش رو مینویسم به امید اینکه تونسته باشم مطلب پست قبلی رو کامل تر کنم. احساس کردم کوتاهی شده این مدت بعضی موارد یادم رفته و فقط اونایی که یادداشت کرده بودم و اونایی که حافظه م جواب میداد رو نوشتم. ازین به بعد هر لحظه می نویسم که یادم بمونه. قول میدم. بعد از ظهر از خواب بیدار شدی، پدر رفته بودن ورزش، بغلت کردم، طبق معمول چسبیدی به من و خنده های عمیق و از ته دل زیادی هم تحویلم دادی. اومدیم توی آشپزخونه، داشتم برات توضیح میدادم آیاتای دوست داری بریم پارک، این بازی ها رو بکنی بعدشم اونجا غذا بدم بخوری؟ با سر تدیید کردی و طبق معمول بلافاصله یه بله خفیف از زبون من و یه بله از زبون ...
26 فروردين 1392

آیاتای و پیشرفت های اخیر

سلام دختر عزیزم، اول ازینکه یه کم دیر اومدم عذر خواهی می کنم. شما خیلی بزرگتر شدی و کارهای جالب زیادی انجام میدی. صحبت کردنت بهتر شده و لغات جدیدی یاد گرفتی و از همه مهمتر اینکه خیلی مهربون هستی و به همه و از جمله ما محبت میکنی. الهی زنده باشی گلم. عید که ده روزی رفتیم خوزستان و کلی به شما خوش گذشت و روزهای کاری رو برگشتیم کیش و رفتیم سرکار، و باز تعطیلات آخر عید نوروز رو رفتیم تهران و اونجا هم به شما خیلی خوش گذشت و این روزها هم که زندگی تقریبا به حالت عادی برگشته و شما میری مهد و ما هم سرکار و ... قبلا وقتی کسی میخواست تلفنی با شما صحبت کنه موفق نمیشد چون فقط شنونده بودی، اما دیگه اینجوری نیست و به زبون خودت خوب با پشت ...
25 فروردين 1392

تغییرات اخیر همتای ماهم، آیاتای جان

سلام دختر عزیزم، دختر ماه گونه ام. امان از این روزهای آخر سال که به چشم بر هم زدنی میگذره و تا به خودم میام شب شده، واقعا روزهای اسفند ای کاش 30 ساعت بودن . چندین روزی بود که میدونستم زمان نوشتن رسیده، گفتنی های زیاد و عکسهای شکار لحظه ها.. اما وقت نشد. بهتره اول بدهی پست قبلی رو صاف کنم و اون پرانتزی که از دست فریماه جون ( ) از اولین پرانتز ساخته بشر هم معروف تر شد رو توضیح بدم. اونجا که نوشتم شما چه کارایی که نکردی. اون شب رفته بودیم پارک سیمرغ و یه تعداد وسایل بازی بود که توضیح دادم شبیه تونل بودن و بچه ها از توش رد میشدن و.. شما خانم نترس و شجاع، بدون اینکه بهانه بازی رو بگیری که کسی همراهیت کنه یا ببره جاهای مختلف بگرد...
17 اسفند 1391

عکس های پست قبلی

  آیاتای در حال دیدن کارتون. (کلیله و دمنه - لاک پشت پرنده/ دوستای برنده)   توی عکس زیر که یادم رفت خاطره ش رو بنویسم، شما ظهر نخوابیدی و من اگه شش تا شکلک مو کشیدن ( ) هم بزارم باز جواب نمیده که چقدر شلوغ کردی، خسته و کوفته نشسته بودی روی مبل و تلویزیون تماشا می کردی. جالب اینکه حداقل دو هفته ای بود که تلویزیون ما به جز برای پخش کارتون اصلا روشن نشده بود، ما هم داشتیم یه برنامه مهیج می دیدیم. خلاصه اینکه شما اونقدر مظلوم نشسته بودی و خیره به صفحه که پدر احساساتی شد و گفت آیاتای بیا پیشم بشین. رفتی کنارش و باز به تلویزیون نگاه می کردی خیـــــــــــــره. ما هم برامون عجیب بود که چرا این برنامه برای آیاتای اینقدر ...
24 بهمن 1391

اندر احوالات آیاتای جان

سلام دخترم، دختر ماه گونه ام. این روزها و چند هفته اخیر سرمون کمی شلوغ تر بوده و وقت آزاد خیلی کمی که برام می موند در حدی نبود که بیام مطالب وبلاگت رو بنویسم. الان هم داری این ور و اون ور می دوی و من دعا میکنم سراغ من نیای تا بتونم بنویسم و تمومش کنم. جالبه که الان رفتی یه کلاه تابستونه گذاشتی سرت و به پدر هم گفتی صندل برات پوشونده و اومدی بیرون یه تیپ توریستی زدی که دیدنی!!! اخیراً یه جورایی خودت در انتخاب لباس هایی که باید بپوشی دخالت میکنی و باید حواست رو پرت کنیم تا بشه اون لباسی که صلاح می دونیم رو بهت بپوشونیم. علاقه خاصی داری به اینکه بدون لباس از دست من فرار کنی. وقتی لباسات رو درمیارم به هر دلیل مثل عوض کردن و بیرون ر...
20 بهمن 1391

فقط عکــــس

این پست به درخواست فریماه جون صرفا به عکس اختصاص دارد و طبیعتا بدون شرح! یه نکته ای رو توی پست قبلی جا انداختم. دو تا عکس آخر از سرگرمی های شما با میز وسطه حتی وقتی از گردونه وسایل خارج شده و گذاشتیم پشت ناهار خوری. به این باریکی!!! من نمیدونم چجوری میری توش می ایستی و چجوری هم سریع میای بیرون. نکن دختر از این شیطنتها، نکن!!!! کتاب بزبز قندی هم که همه جا همراهت میبری. تا هم میپرسیم گرگه چیکار کرد؟ دستا میاد بالا و با صدای نازک: تق تق.. ...
23 دی 1391

ورود به ماه بیستم و پیشرفت های اخیر

سلام دخترم، دختر ماه گونه ام. این روزها هرچقدر محکم تر میبوسمت بازم سیر نمیشم ، خیلی شیرین و دوست داشتنی هستی، روزی چندین و چند بار خدا رو بابت داشتن موجودی به این خوبی شکر میکنیم. خیلی حرکات بامزه و عجیب داری که فقط منحصر به خودته. از همه مهمتر و مهمتر و مهمتر همون نگاه های معنادار و چپ چپ و زیر چشمی و .. که میخوام بخورمت تموم شی. یه کار عجیب و شرمنده کننده ای که خیلی انجامش میدی اینه که دمپایی ها و کفش های ما رو جفت میکنی میزاری جلوی پامون که بپوشیم. مثلا وقتی از در میریم بیرون، تا در رو قفل کنم شما کفش هامو جفت میکنی (جفت رو هم توی یه دست میگیری، هم دمپایی و هم کفش) و میزاری جلوی پام. خیلی مهربونی دختر گلم . همچنان عا...
23 دی 1391

دست نوشته هایی از مهد آیاتای - سری دوم

سلام دخترم، دختر ماه گونه ام. قصد دارم ادامه دست نوشته های شبنم جون از شرح حال شما در مهد رو بنویسم. شبیه سری پیش فقط مطالب رو پاکنویس میکنم، بدون هرگونه دخل و تصرفی. از شبنم جون هم حسابی سپاسگزاریم. مطالب به ترتیب تاریخ: 91/08/20    امروز آیاتای جان در ساعت 2:30 رفت دم در. ازش سوال پرسیدم مامان کو؟ گفت نیست. گفتم کجا بریم؟ گفت تاب بازی. و لی لی حوضک بازی می کرد و با خودش حرف می زد . 91/08/21    امروز آیاتای در تمیز کردن سالن بازی به من کمک کرده توپ ها را از روی زمین بر میداشت پرت می کرد داخل استخر توپ و خودش برای خودش دست می زد و خودش هورا می کشید . بدون تاریخ   ...
13 دی 1391

روزهای بعد از یک سال و نیمه شدن

سلام دخترم، دختر ماه گونه ام.. دختر عزیزم ازینکه زمان تقریبا زیادی گذشت تا اینکه فرصت بشه بیام بنویسم بسی نا خرسندم. اما دلیلش این بود که پدر توی این چند وقته زیاد مأموریت رفتن و نگهداری از شما به تنهایی در حالیکه خیلی بهانه "باباجون" رو میگیری وقت زیادی از من می گیره و فقط وقت یه وبگردی کوچیک رو دارم. مطلب نوشتن زمان مناسب میخواد. چند تا خاطره بدون عکس دارم ازین مدت اول اونا رو مینویسم، بعدشم عکسها و خاطرات مربوطه شون. نزدیکای دو یا سه هفته پیش بود که کارت تمدید شده کیشوندی من و پدر آماده شد و برای اولین بار شما هم صاحب کارت کیشوندی شدی. ما خیلی ذوق کردیم، یه کارت شناسایی عکس دار، کلی خندیدیم و همکارام هم همینطور.شب که خونه ب...
1 دی 1391