آیاتایآیاتای، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره
آیینآیین، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

دخترم آیاتای

ادامه ماجراهای این روزها

1392/1/26 20:49
نویسنده : مادر آیاتای
2,543 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر عزیزم.

این پست هم چند تا عکس و خاطرات مربوطه ش رو مینویسم به امید اینکه تونسته باشم مطلب پست قبلی رو کامل تر کنم. احساس کردم کوتاهی شده این مدت بعضی موارد یادم رفته و فقط اونایی که یادداشت کرده بودم و اونایی که حافظه م جواب میداد رو نوشتم. ازین به بعد هر لحظه می نویسم که یادم بمونه. قول میدم.

بعد از ظهر از خواب بیدار شدی، پدر رفته بودن ورزش، بغلت کردم، طبق معمول چسبیدی به من و خنده های عمیق و از ته دل زیادی هم تحویلم دادی. اومدیم توی آشپزخونه، داشتم برات توضیح میدادم آیاتای دوست داری بریم پارک، این بازی ها رو بکنی بعدشم اونجا غذا بدم بخوری؟ با سر تدیید کردی و طبق معمول بلافاصله یه بله خفیف از زبون من و یه بله از زبون شما در اصلاح سر تکون دادنه... بعد یهویی گفتی "امین کجائه؟" هم صمیمیتت و هم لحن پرسیدنت منو کلی ذوق زده کرد. دوستت داریم خیلی زیاد .

عکسها رو میزارم و خاطره هم مینویسم..

عکس زیر از علاقه شما به ظرفهای پیک نیکه که هر جا قایم میکنم باز پیداشون میکنی و میاری وسط هال پخش میکنی و کلی ادای غذاخوردن درمیاری و باهاشون بازی میکنی و دیروزم اصرار داشتی توی اونا غذا بخوری. منم این کارو کردم.بد نبود و غذاتو خوب خوردی. یادم نبود بگم جدیدا خیلی دوست داری خودت غذا بخوری و تقریبا پیشرفت داشتی و فقط مایعات مثل سوپ و آش رو نمیتونی خودت بخوری. علاقه زیادی به آب گوشت داری و منم هفته ای چند روز بعدازظهر که از خواب بیدار میشی یه پیاله یا یه لیوان بهت آب گوشت قرمز یا مرغ میدم و با اشتها میخوری و بازم میخوای.

 

و آیاتای بخند عکس بگیرم، اینم از خنده شما. کاملا مشخصه زورکی بوده و فقط برای ضایع نکردن مادره.

 

و کار کردن شما با آیپد. خودمو به هزار قسمت مساوی تقسیم کردم که منو نگاه کنی عکس بگیرم اما اصلا توجه نکردی.

 

عکس زیر هم از اسباب بازی آموزشی جدیدی هست که پدر خریدن برای شما و دوستش داری.

 

بازم سرگرمی شما با پارچه ها و این بار خشک کن بعد از شستنت. داشتی با دقت زیادی تا مچ پاتو می پوشوندی. فدات شم.

بدون شرح..

مثل دختر قرطی های زمان قدیم هم هی باز و بسته ش میکنی و پرو پاچه هم که بیرووون...

 

بازم کفش های منو پوشیدی و داری سعی میکنی در ساختمون رو باز کنی بری بیرون. آخه دخترم شما چرا از هیچی نمی ترسی؟

 

اینجا هم که از مبل بالا رفتی و پشت مبل گیر کردی. کلی ناله و جیغ و داد.. اومدم مبل رو کشیدم جلو، یه نفس کشیدی و رفتی پشت میز وسط که از دست خودت تکیه دادیم به دیوار و بازم نجات و ..

تازه شکلک هم درمیاری..

وقتی از مهد میای و بیقرار شیر خوردن هستی.. سرپایی...

 

اینم عکس امیرعلی کوچولوی خاله زینب که شما خیلی دوستش داری و میخوای بغلش کنی و ببوسی. واقعا هم که دوست داشتنیه. ناز و تپلی.

 

و شن بازی های شما با اون همه وسایل مخصوصش. دست عموجون درد نکنه رفت از بازار خرید چون همه یادشون رفته بود مال بچه هاشون رو بیارن و اینجوری کلی سرگرم شدید . شب بعدم آوردن و بازم من فراموش کردم مال شما رو ببرم. با نورا و صبا و سام حسابی مشغول بودید و همتون کثیف و داغون شدید. ساعت 4 صبح مجبور شدم ببرمت حموم و امان از دست شما چون حاضر نبودی از حموم بیای بیرون.. جیغ و داد دیگه شده بود 5 صبح .. منم بنفش از عصبانیت و خستگی..

 

و اینم از شما و نورا جون که سخت مشغول بازی هستید و با هم دیگه هم کاری نداریدوو

 

و رفتی نشستی توی کمد.. الهی من فدای مظلومیتت..

 

امیدوارم تونسته باشم تاحدودی حق مطلب رو ادا کنم..

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

farhad
27 فروردین 92 0:15
برای تبادل لینک با ما ابتدا ما رو با نام ● Çocuk Dünyası ● لینک کرده و به ما اطلاع دهید تا ماهم شمارو لینک کنیم
مامی کوروش
27 فروردین 92 9:13
ای وای خاله قزی کجا می ری با اون حجاب کامللللل اخه ، نکن این کار و ما پسر دارها رو کشتی تو اخه ! شیطون ببین گیر کرده باز بلا می ریزه ، قربون اون کفش پوشیدنش /
فریماه جون
29 فروردین 92 17:49
سلام. اومدم بگم من آپ کردم دیدم اوه چه خبره.
توصیفت در مورد چادر سر کردنش عالی بود.عزیزم رفتی تو کمد چیکار آخه. حوصله ات سر رفته.
دایی جون مهدی: اعتراض، عکس بیشتر بذار. یه پست فقط عکس بذار. دوست داریم دخـــــــــــــترم


ممنون، باشه بیشتر عکس میزارم.
هانیه
31 فروردین 92 12:11
وای من جیگرتو بخورم با اون پیرهن رنگی رنگیت و با اون استیل شیر خوردنت دلم برات تنگ شده ایاتای خوردنی مخصوصا برا شکلک دراوردنات


ممنون هانیه جون.من تازه متوجه شدم اسمت با این ه نوشته میشه.
مامان سونیا
1 اردیبهشت 92 16:37
ای جان دلم قربون اون شیر خوردنت برم من چه چادری هم سرت کرده مامانی خیلی قشنگ توصیف کرد چادر سرکردن خانم قرطی رو
چه شن بازی میکنه خدا آخه چقده قشنگی دخمل اون نازو اداهات منو کشته


خاله جون مهربون لطف دارید به آیاتای.
خاله نرگس
4 اردیبهشت 92 11:36
من به قربونت برم یعنی اونقدر خوشگل شدی که نگو. هلوی خوشمزه من.
عاشق اون موهای طلایی و ادا و اطفاراتم.
معلومه به حوله علاقه خاصی داری.
نگران نباش فرزانه جون. منم موندم تو کار ساینا اونهم از هیچی نمی ترسه.
اسباب بازی جدید هم مبارک.
همیشه شاد و خوش باشید


خدا نکنه خاله نرگس جون. اتفاقا دیروزم باز حوله رو گرفته بود و از خودش جدا نمی کرد. وای این نترسیشون منو میترسونه جداً. ممنون شما هم شاداب و سلامت باشید همیشه.
صونا
5 اردیبهشت 92 1:40
ای جوووووووووووونم عاشق اون زورکی خندیدنشم آخه

صونا جون ممنون از ایده قشنگت. حتما اجراش میکنم.
مانی محیا
9 اردیبهشت 92 8:25
طالبی گلم کم پیدایی.. دلمون تنگ شد بخدا . دیگه پست و وبلاگ و اینا کارساز نیست. اومدی تهران ببینمت..


فدات شم مریم جون. حتـــــــــــــما..
صونا
11 اردیبهشت 92 0:11
خواهش میشه عسیسم
مامان ترنم
30 اردیبهشت 92 13:54
واییییییییییییی خیلی خوردنی هستی خاله .دوستت دارم


مرسی مریم جون.
انسیه
4 خرداد 92 10:59
فداش بشم ایاتای جونو بااین مامان تنبلش


میزارم عزیزم. بیا بخون.