آیاتای جان ما در ماه هفتم ..
سلام گلم .. میخوام برات تعریف کنم که وقتی واکسن شش ماهگی رو زدی چه سخت گذشت . عزیزم صبح روز پنج شنبه دهم آذر ماه نود, پدر رفته بود تهران و ما با همکار مادر (فرناز جون) رفتیم بیمارستان برای اینکه مادر سرما خورده بود و باید آمپول می زد و سری دوم آزمایش بانک خون بند ناف رویان رو تکرار می کردیم.. خلاصه اینکه بعد از اونجا رفتیم بهداشت و من به شما قطره استامینوفن دادم و بعد که حسابی خواب آلود شدی واکسنت رو زدیم و گریه ی کوتاه و برگشتیم بیمارستان چون شما سرماخوردگی خفیف هم داشتی .. بعد از ویزیت برگشتیم خونه و تا بعداز ظهر حالت بد نبود اما از بعداز ظهر گریه های سوزناکت شروع شد و هیچ راهی برای آروم کردنت جواب نمی داد .. و تا شنبه صبح ه...