آیاتای جان ما در ماه هفتم ..
سلام گلم ..
میخوام برات تعریف کنم که وقتی واکسن شش ماهگی رو زدی چه سخت گذشت .
عزیزم صبح روز پنج شنبه دهم آذر ماه نود, پدر رفته بود تهران و ما با همکار مادر (فرناز جون) رفتیم بیمارستان برای اینکه مادر سرما خورده بود و باید آمپول می زد و سری دوم آزمایش بانک خون بند ناف رویان رو تکرار می کردیم.. خلاصه اینکه بعد از اونجا رفتیم بهداشت و من به شما قطره استامینوفن دادم و بعد که حسابی خواب آلود شدی واکسنت رو زدیم و گریه ی کوتاه و برگشتیم بیمارستان چون شما سرماخوردگی خفیف هم داشتی .. بعد از ویزیت برگشتیم خونه و تا بعداز ظهر حالت بد نبود اما از بعداز ظهر گریه های سوزناکت شروع شد و هیچ راهی برای آروم کردنت جواب نمی داد .. و تا شنبه صبح همینجوری پهنای صورتت خیس اشک بود و من سرماخوردگی خودم رو هم فراموش کرده بودم. البته پدرجان پنج شنبه شب برگشتن پیش ما و من و پدر خیلی ناراحت بودیم که شما اینقدر بی تابی اما واکسن، سرماخوردگی و البته حریره بادامی که مادر از روی تازه واردی اشتباه درست کرده بود و باعث شد شما رودل کنی همه با هم باعث دو روز ناسازگاری شد. و خدا رو شکر از فرداش بهتر شدی و دوباره خنده های دلبرانه شروع شد. من خیلی نگران بودم که نکنه اون مرز شش ماهگی که تو پست قبلی در موردش صحبت کردم همچین تحول بدی رو ایجاد کرده باشه که این حدس درست نبود و شما شدی همون آیاتای خوش رو و ناز پدر و مادر .
به تازگی رفتیم برای شما روروئک خریدیم و وای که چه هیجانی داشتی و دیدن اون صحنه ها خیلی خیلی لذت داشت . اونقدر سرگرم روروئک بودی که صدای ما رو که صدات می زدیم نمی شنیدی..
و حالا عکس های هفت ماهگی شما دختر ناز و مهربون تا این تاریخ که هنوز در هفت ماهگی هستی ..
آیاتای جان بازم در حال مبارزه با کوتاه کردن ناخن هاش :
الهی قربون ذوق کردنت برم ؛
اینم روز نذری آب گوشت همکار مادر (آقای گودرزی) که شما تو کالسکه منتظر شیشیه شیرت بودی که پدر از خونه بیاره ..
و اینجا هم در آغوش هستی جان، روز عاشورا رفته بودیم درخت سبز ..
آیاتای جان در حال آواز خوندن ..
و اینجا آیاتای جان روی روروئک جدیدش ؛
خب آیاتای جان امیدوارم شما و بازدیدکنندگان محترم وبلاگت از وبلاگ، مطالب و عکسها راضی باشید ..