آیاتایآیاتای، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره
آیینآیین، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

دخترم آیاتای

یه عالمه عکس

    سلام دختر گلم، مهربون مثل ماهم. یه عالمه عکس هست که باید بزارم. فعلا 40 تاشو میزارم. هنوز گوشی بابایی رو هم خالی نکردم. ایشاله اونم به زودی .                             اینم آدرینا جون دوست داشتنی، یه لقمه کوچولوی ناز. یه فندق خوشمزه.           اینا همه اسباب بازیهای بچگی های شایان و یاسمن جونه که اون چند روزی که خونشون بودیم باهاش حسابی سرگرم میشدی..   ...
8 دی 1392

همینجوری

این سه تا عکس رو یادم رفت بزارم. دو تای اولی که از هنرنمائی یهویی خودمه که دلم خواست کسی یا کسانی ازم تعریف از خودشون دروکنن. سومی هم تیریپ سورپرایزه. عکس از سه ماهگی آیاتای..   اینم اولویه خیلــــــــــــی خوشمزه ام!!!   و بعدم سمبوسه بسیــــــــــــــــــار لذیذ و متاسفانه بسی شوری که درست کردم!!   و اینم آیاتای ناز در سه ماهگی:   قررررررررررررررررربونت برم. ...
26 آبان 1392

آیاتای 29 ماهه + عکس

سلام دختر گلم، زیبای ماه گونه ام. کلی امروز فردا میکردم برای نوشتن آخه خلاصه نویسی نکرده بودم و نمی دونستم اینهمه خاطره شیرینت رو از کجا شروع کنم به نوشتن. خیلی دوستت داریم و از بودن در کنارت غرق در شادی و سروریم. از داشتنت خوشحالیم و خدا رو هزاران بار شاکر.. برای سلامتیت همیشه دست به دعا هستیم و برای عاقبت به خیریت در حال تلاش.. این بار برای اینکه مطالب از ذهنم نپره تند تند می نویسم. شاید مطالب هیچ چیدمانی نداشته باشن. پس ببخشید .. میریم دسشویی، من یواشکی دست میزنم به لباست ببینم یه وقت یه قطره جیش نریخته باشه، زود متوجه میشی و  میگی: من بزرگ شدم خانوم شدم، شورتم شلوارم جیش نمیکنم، آفرین بگو.. من: آفرین عشقم ...
26 آبان 1392

آیاتای شیطون و عکس های نمایشگاه نقاشی

سلام دختر گلم، ازینکه هر روز شاهد بزرگتر شدنت هستیم خیلی شادیم. زیاد زمانهایی پیش میاد که با امین می شینیم و در مورد شما صحبت می کنیم که چقدر خوبی و دوست داشتنی و مهربون و البته زیاد منطقی. و در مواردی بسیار صاحب نظر. ده روز پیش لازم شد که وسایل خونه رو جمع کنیم و یه سم پاشی کنیم که خیالمون راحت بشه، شما هم کلی این وسط آتیش سوزوندی. در حد یه اسباب کشی کار کردیم و زحمت کشیدیم. هر لحظه هم شما در کنارمون بودی و دلمون نمی اومد بذاریمت جایی. به هر حال با کنجکاوی هات و درخواست همکاری کردنت کنار اومدیم تا کار تموم بشه. هنوز یه گوشه هایی از کار مونده که وقت نشده انجامش بدیم. از افاضات شما در طی اون چند روز: پدر درحال تمیز کردن اتاق م...
22 مهر 1392

این روزهات

سلام دخترم، عزیز ماه گونه ام. چند وقتی هست که کمی حجم کار اداره و درگیری های هرساله آخر شهریور و اول مهر ما هر لحظه وقتمون رو میگیره و نتونستم اونجوری که باید از شما عکس بگیرم یا جملات قصارت رو یادداشت کنم. اما زیاد با هم هستیم و کلی قربون صدقه و بازی و به سازت رقصیدن ... شما هم خوشحالی و شاد و این خیلی آرام بخشه. دو هفته پیش عروسی مهدی جون و شیوا جون بود و رفتیم تهران. از قبل تصمیم گرفته بودم شما رو با خودم نبرم عروسی چون میدونستم اذیت میشی و اذیت میکنی. نمیدونم از کجا اینو حس کردی چون از چند روز قبل تو موقعیت های مختلف میگفتی : بلیم عسولی مهدی؟ (مثلا) نای نای کنیم؟ یا (مثلا) لباس اوشگل بپوشیم؟ منم عذاب وجدان گرفتم و مردد ...
3 مهر 1392