آیاتایآیاتای، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره
آیینآیین، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

دخترم آیاتای

شعرهای مهد کودک - سری چهارم

مهدکودک اینجا که مهد کودکه                پر از گل های کوچکه بچه هاشون خیلی گلند                 خیلی قشنگ و تپلند مربی های مهربون                دلسوز و خوب و خوش زبون یاد می دن به بچه ها                   از همه چیز از همه جا قصه میگن برایشون           &nbs...
27 دی 1393

خواب های آیاتای - سری چهارم عکس

دختر نازم همه لحظه های خواب شما آنچان سرشار از معصومیته که دوست ندارم از کنارت برم و این زیبایی ها و خوبیهای ناب رو از دست بدم. دو تا عکس اول مربوط به زمانی هست که وسایل خونه تقریبا جمع بودن و یه کم بهم ریخته بودیم. ولی قربون دختر یکی یه دونه برم که چقدر خسته و کوفته بیهوش می شد و براش مهم نبود کجا می خوابه..     این عکسم از قبل مونده بود مربوط به گچساران رفتن شما توی شهریور ماهه.   اینم که یه شب شما خوابت نمی اومد و چون دیر وقت بود گذاشتمت تختت و چراغ رو خاموش کردم و ازت خواستم نیای بیرون و چراغ رو هم روشن نکنی اما ساعت 2 یهویی یه حسی منو بیدار کرد و اومدم بهت سر بزنم که دیدم وسط اتاق روی عروسکات...
9 دی 1393

دختر طلا

سلام دختر نازنازی ما. مهربون و خوش اخلاق. دیگه میخوام زود زود مطالب وبلاگت رو بنویسم که نمونه از دهن بیفته   *پریروز مشخص بود  حسابی گشنه ت شده بعد از ظهر از اداره رفتیم خونه من و بابایی داشتیم صحبت می کردیم، از اتاقت اومدی میگی: مامانی ببخشید غذامون چیه؟ *من خونه نبودم با بابایی رفتی دسشویی، بهش گفتی: بابایی هوا، هوای گرسنگیه * دیروز زیاد میرفتی دسشویی، یه بار هم کامل دسشویی کرده بودی، دوباره یه ساعت بعدش بردمت دسشویی، میگم تموم شد بگو بشورم، میگی: پی پی هم دارم آخه میوه خوردم   * عافیت = عطسه (مثال: مامانی چرا اینقدر عافیت میکنی؟) *  دنبه = بادگلو (مثال: هربار اینکار رو ...
9 دی 1393

کاردستی 4

سلام دختر گلم.. این سری 4 کاردستی هات:   انگور   چکش طرح و اجرا از خودت   کتاب   کفش   این عکس هم که بهت گفته بودم کفشات رو ببر اتاقت بزار سر جاشون، اینجوری چیده بودی  در حد کاردستی لذت بردیم از این کارت... دو جفتشم چهار گوشه دیگه گذاشته بودی که تو زاویه عکس نبودن. ...
7 دی 1393

فقط عکـــــــــــس

اینم فقط عکس از شما جیگر گوشه مامان بابا   وقتی کلاه رو روی سرت صاف میکنی و اصراااار داری که مدلش اینجوریه   از لیموزین پیاده شدی داری میری مهد زیبای من اووووف ژست رو ببین خانوم طلا                     قربونت برم که بعد از مدتها توی تختت خوابیده بودی و خیلی خوشحال و شادی       اینم ژست های اداره ای   پنج شنبه برات چند جفت کفش جدید خریدم. از توی ماشین که موضوع رو متوجه شدی شروع کردی به پوشیدن و با انگشت هم جلوشونو فشار میدادی ببنی اندازه ت هست یا نه &n...
25 آذر 1393

وصف دو ماه غیبت کبری

سلام دختر ناز و مهربونم. این مدت از بودن در کنارت غرق خوشی و لذت هستیم و از لحظه لحظه وجود خوبت بهره می بریم. ببخشید دختر گلم که این دو ماه اخیر اذیت شدی به خاطر کارای خونه، اولاش هتل بودن و یه سر تهران رفتن  و اینا برات تنوع بود اما آخراش دیگه از بی نظمی خونه و خاک و خل و نداشتن آشپزخونه کلافه بودی. بعضی وقتا فکر میکنم هنور خستگی اسباب کشی در نرفته بود که این کار رو شروع کردیم، واقعا همت می خواست که دست تنها من و بابایی این همه کار رو انجام بدیم. همش به دل گرمی وجود شماست که اینقدر مهربونی و ما بزرگترا رو مدیون و وابسته محبت خودت کردی. وقتی میای صورتتو میچسوبی به من و بینی به بینی به چشمام نگاه میکنی و می گی مامانی خیل...
25 آذر 1393

یه عالمه عکس س س س

دختر گلم یادم رفت توی پست قبلی بنویسم که سومین جلسه کلاس چرتکه رو هم پست سر گذاشتی و خیلی دوست داری. تنها مشکلی که هست اینه که دل به یادگیری نوشتن عددهای انگلیسی نمیدی. فقط صفر رو خوب می نویسی اونم بخاطر گرایشت به خطوط منحنیه.بخاطر همینم بعد از گذشتن این ترم، احتمالا چند ماه بینش فاصله میندازم و دوباره ادامه میدیم تا عضلات انگشتات و دستت قوی تر شده باشه. ترم جدید کلاس زبان مهد هم شروع شده و به طرز عجیبی پیشرفت کردی. جلسه اول گفتی (I'm fine thank you) و جلسه دوم گفتی (Whats your name) خلاصه اینکه سریییع می گیری مطلب رو. حالا بریم عکسها رو بزاریم..   عقد - امیر علی جون و هیوا جون    ...
27 مهر 1393

دختر یکی یک دونه

سلام دختر خوشگلم، نازدونه مهربون/ میدونم خیلی وقته دوستاتو منتظر گذاشتم برای نوشتن حال و احوالت.. این مدت حسابی مشغول بودیم و در مواقع غیرمشغولی هم داشتیم به اون مشغولیا فکر می کردیم. به هرحال الان شما یه دختر کوچولی سه سال و چهار ماهه گوگولی هستی که من و بابایی عاشقتیم و بدون لبخندت زندگی نمیشه کرد.. همونجوری که توی پست قبلی نوشتم شما با دایی جون مهدی رفتید و 9 روز بعد ما هم اومدیم برای عقد دایی جون محمد و اونجا حسابی لپ هات گلی شده بود و بهت خوش گذشته بود. کلی لغت زبان جدید یاد گرفته بودی و مثل همیشه دلبری های فراوان چاشنی.. چند تا خاطره از زمانی که خونه خاله بودی برام فرستادن که باید برات بنویسم.. **گو...
26 مهر 1393

خلاصه نویسی دوماهه

سلام دختر نازم، زیبای ماه گونه ام.. الان که دارم برات می نویسم فقط 5-6 روز موندهبه سه سال و سه ماهه شدنت. هر روز مهربونتر و خانوم تر میشی و ما رو از همیشه وابسته تر می کنی. دیشب با دایی مهدی رفتی شیراز و ما تنها موندیم و تازه متوجه شدم که وقتی نیستی، خونه روح نداره و حس هیچ کاری بدون وجودت نداریم. کلی اتفاق گفتنی افتاده توی دو ماهه گذشته و ننوشتن وبلاگت واقعا قابل بخششه چون خیلی خیلی سرمون شلوغ بود و دستمون بند... اولا که مهد شما عوض شد و بیستم تیر ماه دیگه مهد اطلس نرفتید و یه ده روز مهد امور زنان و بعدش هم از شروع تیرماه مهد صدف هستی و بعد از بررسی و تجربه هایی که اخیرا داشتم بنظر میاد اینجا خواهی موند. زیاد بهانه مهد اط...
5 شهريور 1393