آیاتایآیاتای، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره
آیینآیین، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره

دخترم آیاتای

دختر طلا

1393/10/9 11:40
نویسنده : مادر آیاتای
2,441 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر نازنازی ما. مهربون و خوش اخلاق.

دیگه میخوام زود زود مطالب وبلاگت رو بنویسم که نمونه از دهن بیفته چشمک

 

*پریروز مشخص بود  حسابی گشنه ت شده بعد از ظهر از اداره رفتیم خونه من و بابایی داشتیم صحبت می کردیم، از اتاقت اومدی میگی: مامانی ببخشید غذامون چیه؟ خندونکبغل

*من خونه نبودم با بابایی رفتی دسشویی، بهش گفتی: بابایی هوا، هوای گرسنگیه تعجبقه قههقه قهه

* دیروز زیاد میرفتی دسشویی، یه بار هم کامل دسشویی کرده بودی، دوباره یه ساعت بعدش بردمت دسشویی، میگم تموم شد بگو بشورم، میگی: پی پی هم دارم آخه میوه خوردم قه قههتعجبدرسخوان

 

* عافیت = عطسه (مثال: مامانی چرا اینقدر عافیت میکنی؟)

*  دنبه = بادگلو (مثال: هربار اینکار رو می کنی و ما متوجه نشدیم سریع میای خبر میدی: مامانی دنبه کردم)

* لگا = نگاه (همچنان میگی لگا)

* چورتی= چرتکه

 

* آدرس تمام مسیرهای ترددمون رو می دونی و می شناسی، یه کم اینورتر اونورتر بریم سریع پامیشی و یادآوری میکنی. با بابایی بیرون بودی ظاهرا ازت پرسیدن مهدت کجاست گفتی مهد صدف تو خانه گستره خندونک

 

* بابایی رفته شرکت یا اداره؟

* هفته پیش یه روز اصلا حال نداشتی بری مهد و هرچقدر اصرار می کردم با بی حصولگی قبول نمی کردی پاشی تا حاضرت کنم. منم از حرصم که دیرم شده بود داشتم با مانتو و مقنعه برات می رقصیدم اولاشم باز روی خوش نشون نمی دادی ولی منم از همه انرژیم اول صبحی استفاده کردم تا اینکه بالاخره کلی خندیدی و  پاشدی و به خیر گذشت. هرچند تا ساعت 10 طول کشید و بعدش خودم سر درد گرفتم. ولی خب بچه داری مدرن دست آدمو بسته خندونک

 

چند تا هم عکس ازین روزایی که گذروندی..

 

دو هفته پیش ترنم جون  بعد از مهد اومدن پیش ما تا غروب و کلی با هم بازی کردید و کارتون دیدید .

اونقدر آجیل خوردید و بخصوص پسته که من غش کرده بودم از خنده. هر کدوم در حالت عادی عمرا اینقدر آجیل نمی خوردید..

 

کلا با شال های من خیلی بهت خوش می گذره، اونقدرم خوب سر می کنی که انگاری 30 سالته.

 

این عکسام مال روزی هستش که خاله مارال اومدن شما رو بردن خونه شون و من و بابایی تند تند مشغول تمیز کاری و جمع و جور کردن شدیم . بعدشم ناهار خوشمزه پختن و برای ما هم آوردن . کلی بازی کرده بودید با آینا و حسابی بهتون خوش گذشته بود.. این عکسم توی سرسره ازتون گرفته مارال جون هنرمند.

 

 

تازه خونه رو چیده بودیم و هنوز کلی کار داشتیم و شما با پلنگ صورتی جاهای مختلف خونه می رفتی و میذاشتی و می نشستی روش بیچاره رو...

 

دمپایی هات رو پوشوندی به عروسکت و داری بهش یاد میدی راه بره قربونت برم مهربونم.

 

توی عکس زیر هم آخرای شبه رفتی از کشوت یه شورت تابستونه پیدا کردی و پوشیدی با خوشحالی می گی مامانی این دیگه اندازمه، هرچند که اندازه نیست اما موضوع اصلی فصل بود که دو روزه از پات در نمیاری و باهاشم می خوابی..

 

و تولد آینا جون که توی رستوران Mita Kish Kids بود و حسابی لپاتون گل انداخته بود. ما شما رو تحویل دادیم و رفتیم بعد از اتمام هم اومدیم دنبالتون. کلی به خاله مارال زحمت دادید شماها که کوچولوتر بودید ولی خودش خیلی راضی بود از اینکه به بچه ها خوش گذشته..

 

 

قربونت برم که از همه کوچیکتری شما و ارمیا.

 

عکسای پرنسسی زیر هم که حاضر شدیم بریم شب یلدا خونه خاله سولماز و شما کلی اونجا بهت خوش گذشت. فدای دختر زیبا و پر انرژیم بشم.

 

گیس موها چشمکخندونک

 

و بازی های شب یلدا و یه هزار تا عکس سلفی که با روژینا جون و ارمیا جون گرفتید..

 

 

 

 

و پیک نیک های مرتب این روزهای ما که عکسهاش زیاده و باید توی یه پست دیگه بزارم همه رو..

فعلا یه دونه رو میزارم هرچند پشت به دوربینه ولی خب خالی از لطف نیست راضی

پسندها (1)

نظرات (7)

z
10 دی 93 20:00
چه کار خوبی کردی دختر که زود پست گذاشتی. الان من قربون صدقه کدوم عکسا و کاراش برم، نمیدونم. اون عکسی که عینک گذاشته بالا سرش معرکست
مادر آیاتای
پاسخ
با پشتکار فراوان موفق شدم
طوبی
11 دی 93 10:14
عزیز دلم عاشقتم فدای تک تک عکسات بشم فرزانه جون مرسی میخوای زود به زود وبلاگ رو بروز کنی واقعا انرژی میگیرم با عکسا و مطالب فدای 3 تاتون
مادر آیاتای
پاسخ
فدای تو مهربون . ماهم از بدنت انرژی می گیریم
ﻓَﺮے ﻣﺂ
13 دی 93 12:02
وااااای هوای گرسنگیه ، یعنی جیگرشو برم من اخه عکس پرنسس خانم بسیار زیباست
مانی محیا و دوقلوها
20 بهمن 93 13:59
جیگر خاله. دلم برات یه ذره شده.. شما هم مثل همه چیز که این روزها ازش دور شدم. بخاطر مشغله. ببخش آیاتای قشنگم
مادر آیاتای
پاسخ
مرسی مریم جونم. ماهم دلتنگتونیم. قربونت برم.
arnika
1 اسفند 93 18:16
خوش به حالتون وسط زمستون می رید پیک نیک ما اینجا کل سال کف می کنیم تا یه کم هوا ولرم بشه بتونیم خودمونو گول بزنیم بگیم خب تابستونه بریم بیرون تا فصل گرما تموم نشده ایشالا که همیشه خوش باشید
مادر آیاتای
پاسخ
وای ما از شرجی و گرما و شما از سرما تعادل نداریم. از الان کولر زدیم دیگه، فکر کن ن ن ...
arnika
1 اسفند 93 18:18
این بچه داری مدرن ات منو کشت می دونی من همیشه اینطور موقع ها چه فکری می کنم و آرووم میشم؟ می گم من به خاطر این بچه است که میرم سر کار. منظورم در نهایت هست. پس اگه اون بخواد خوشحال نباشه نرفتنم بهتره حالا یه روز که هزار روز نمیشه. بعد که خودم آروم میشم می بینم اونم تغییر رویه میده و همه چی به خوبی و خوشی تموم میشه. البته روش شما جدید تره
مادر آیاتای
پاسخ
دلیل کار کردن رو خوب اومدی والله. منم همش این دلیل رو پیش خودم مرور میکنم اما بازم پیش میاد که ما هم تکمیل ظرفیت بشیم و بریدن و اینا..
arnika
4 اسفند 93 19:10
آره تکمیل ظرفیت رو قبول دارم