آیاتایآیاتای، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره
آیینآیین، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

دخترم آیاتای

ادامه پست و عکس

سلام مجدد به دختر ماه گونه ام و همه عزیزانم. یه مطلبی از امروز صبح بگم تا داغه وگرنه بیات میشه، بردمت حموم و چون کمی خودتو می خاروندی و می گفتی می خاره.. با راهنمایی خانم آقاصی یه قاشق غذاخوری سرکه سفید ریختم توی یه لگن کوچیک و با کلی داستان و کر کر خنده نشوندمت توش، خودمم مثلا نشستم توی یه دونه بزرگترش تا عادی باشه قضیه. خلاصه حموم با همه داستانش تموم شد و منم امروز دیر اومدم سرکار.. داشتم موهاتو برای بار اول بدون استرس با سشوار و برس خشک می کردم (ازین بابت بدون استرس که شما هیچ تلاشی برای فرار نمی کردی و خودتم همکاری می کردی..) تا اینکه فرمودی: باید برم آرایشگاه. فکر کردم اشتباهی شنیدم. پرسیدم کجا؟ دیدم جوابت همون بود. حدس زدم پیرو...
19 فروردين 1393

چند تا خاطره

سلام دخترم، زیبای ماه گونه ام. این روزها از همیشه دلربا تر و شیرین زبونتر هستی.. خیلی عاشقتم، خودم کمی بی حوصله م و گاهی پیش میاد که حس می کنم اگه همین الان بغلت نکنم تموم میشم. خیلی انرژی داری برای منتقل کردن. امیدوارم همیشه همین طور دوست داشتنی و مهربون باشی و برای ما بمونی. خیلی حرفها دارم که برات بنویسم اما یه وقت و یه تمرکز خوب می خواد که من الان ندارم هیچ کدوم رو. زودی برات می نویسم و رمزشم فقط به خودت میدم، فقط خودت. بریم سراغ خاطراتی که وقت کردم یه گوشه بنویسمشون و یادم بمونه.. *** کالسکه عروسکت دستته داری می رونیش و میای.. میگی: آقا من باید سمت کجا برم؟ .. آیاتای خورده می شود... *** آب ریختی روی فرش، ...
18 فروردين 1393

بخشی از عکسهای سه ماه اخیر با توضیحات

دختر نازم بخشی از عکسات رو اینجا میزارم، مطالب رو هم آماده کردم که سعی میکنم قبل از سفر نوروزی بنویسمشون.   آیاتای در حال آب پرتقال گرفتن.   و  با خاله سمیه و عمو رضا که عاشق شما هستن و شما هم خیلی دوستشون داری رفته بودیم مرجان ناهار بخوریم.   در حال بازی پشت مبلها با توپ من .   رفته بودیم خوی برای استقبال آنا که از مکه برگشته بودن، شما و سینا دارید با آهنگ شاد تلویزیون می رقصید. قربون دوتاییتون.     بازی با بابایی و سینا. چقدر از ته دل می خندیدید. قربونت برم من.   یه چند روزی این خنده مخصوص عکس بود. خیلی هم ژ...
26 اسفند 1392

داری بزرگ میشی

سلام دخترم، زیبای ماه گونه ام. میدونم از آخرین پست وبلاگ زیاد گذشته اما سرم شلوغ بوده و از طرفی هم یه عالمه مطلب یه جای گوشیم نوشته بودی از روزهای مختلف و کارهایی که کرده بودی که با یه حرکت شیک یه جا پاکش کردی!! بازم یه چند تا جمله و کار ازت نوشتم اما اون کجا و این کجا. امروز یادم افتاد ه به هرحال باید تا اینجای مطلب رو بنویسم تا بیشتر از این طول نکشیده.. چند تا پست دیگه هم در راهه که به زودی بنویسم، یکی خاطرات مهدکودک به قلم خاله شبنم و دیگری هم عکسهای آتلیه ای .. خب بهتره بدون مقدمه آیتم های مختلف رو بنویسم، چون مطلب اصلی پاک شده، این پست ممکنه خیلی ترتیب و توالی رو رعایت نکرده باشه.. رفته بودیم نمایشگاه توریسم...
29 بهمن 1392

شعر های مهدکودک- سری دوم

سلام دختر گلم، به قول خودت باهوشم. اینم سری دوم شعرهای مهدت که خانم مربیتون زحمت می کشن و خووووب یاد می گیری و برای ما می خونی و ما کیفور می شیم. این از قبل جا مونده، جز اولین شعرهاتونه: پیشی من پیشی ام میو میو                     موش کوچولو بیا جلو چه دندونای تیز داری                      گوشای بلند و تیز داری آهای آهای خبر خبر                &...
17 دی 1392

کاردستی ها 1

سلام دختر گلم، زیبای ماه گونه ام. تصمیم گرفتم عکسهای کاردستی هایی که توی مهد درست میکنی  رو یه جا توی پست های مخصوص خودش بزارم. چند تای دیگه هم بوده که به خونه نرسیده خرابشون میکنی. خدا خیرشون بده واقعا مربی ها رو، چجورری اینا رو از دست شما مصون نگه می دارن که خراب نشن تا زمان تحویل به والدین. به جز عکسهای زیر، اینا رو هم درست کردی که خراب شدن: سیب، پرچم سبز یا حسین و بقیه شم یادم رفته .     ادامه دارد در همین پست.. عاشقتم. ...
11 دی 1392

فرهنگ لغات آیاتایی 2

  ایــباه = اشتباه اماسی = عصبانی داشتم میفتم= داشتم می افتادم تبــــ = کفش ... دیبانه = دیوانه آخای کرچنگ = آقای خرچنگ برزش = ورزش اسبانه = افسانه شیبا جون = شیوا جون ماکاری = ماکارونی خیر (kheer) = ریخت اسبازی = اسباب بازی   ادامه دارد در همین پست ... ...
11 دی 1392

شعرهای مهد کودک

  عروسک خوشگل من عروسک خوشگل من                  بشین کنار دل من شب شد/ لالا کن شب شد/ لالا کن دختر ناز خوب من                    نازنین محبوب من شب شد/ لالا کن شب شد/ لالا کن سرشبی عروسک من                  تو دل مامان و بابا خودشو جا می کنه                  میره لالا م...
11 دی 1392

نوشتن پس از یک غیبت طولانی

سلام دخترم . زیبای ماه گونه ام. واقعا این مدت خیلی شلوغ پلوغ بودم و در بقیه مواقع غیر شلوغی هم که تنبل.. نشده برات بنویسم. تا امروز که مصمم اومدم برای نوشتن. تاریخ آخرین مطلب رو نگاه م خیلی شرمنده شدم. خب توی این یک ماه و اندی خیلی اتفاقات افتاد و خیلی جاها رفتیم و شما خیلی بزرگ شدی. الان که دارم برات مینویسم شما دو سال و شش ماه و 29 روز داری و از شیرین زبونی و بامزگی هرچی بگم کم گفتم. اونقدر مطلب زیاده و ذهن من نا منظم که نمیدونم از کجاش بگم. دو هفته پیش ما برای عیادت عمومی من که تصادف شدیدی کرده مجبور شدیم بریم بهبهان و اونجام که همه دلشون برای شما خیلی تنگ شده بود.کلی بهت حال دادن خلاصه. شب قبل از اینکه بریم من و بابایی رفتی...
9 دی 1392