داری بزرگ میشی
سلام دخترم، زیبای ماه گونه ام.
میدونم از آخرین پست وبلاگ زیاد گذشته اما سرم شلوغ بوده و از طرفی هم یه عالمه مطلب یه جای گوشیم نوشته بودی از روزهای مختلف و کارهایی که کرده بودی که با یه حرکت شیک یه جا پاکش کردی!!
بازم یه چند تا جمله و کار ازت نوشتم اما اون کجا و این کجا. امروز یادم افتاد ه به هرحال باید تا اینجای مطلب رو بنویسم تا بیشتر از این طول نکشیده..
چند تا پست دیگه هم در راهه که به زودی بنویسم، یکی خاطرات مهدکودک به قلم خاله شبنم و دیگری هم عکسهای آتلیه ای ..
خب بهتره بدون مقدمه آیتم های مختلف رو بنویسم، چون مطلب اصلی پاک شده، این پست ممکنه خیلی ترتیب و توالی رو رعایت نکرده باشه..
- رفته بودیم نمایشگاه توریسم و صنعت گردشگری، اونجا به دعوت سازمان منطقه آزاد مهد اطلس هم یه غرفه داشت که پر از بادکنک بود و خاله نازنین و خاله شبنم تمام مدت صورت بچه ها رو گریم می کردن. شما اون روز سرما خورده بودی و زیاد سرحال نبودی، ماهم فکر کردیم روحیه ت عوض بشه، رفتیم. اولأ که از دیدین یه عالمه بچه غریبه دور و بر خاله های محبوبت حسابی رفتی تو خودت و احیانا یه کمً حسودیتم شد، بعدشم هر چقدر من و خاله ها و خانم آقاصی سعی کردیم راضیت کنیم که گریم بشی، قبول نکردی و نهایتا خیلی مظلوم در گوش من گفتی من دوست دارم صورتم تمیز بمونه، نمیخوام نقاشی کنم رو صورتم. الهی من قربونت برم، هیچ وقت از گریم صورت استقبال نمیکنی اما با دیدن گریم بقیه بچه ها خیلی هیجان نشون میدی و تشویقشون میکنی. عزیـــــــــــــــزم.
- بعد از خواب همیشه به ما همزمان سلام میدی و لبخند عاشقانه نثارمون میکنی، میگی سلام مامان بابا. الهی من فدات شم. یا وقتی توی اتاقت داری بازی میکنی و یه چیزی به ذهنت می رسه سریع میای بیرون ما رو صدا میزنی: مامان بابا!! ...
- وقتی با تلفن صحبت میکنی: سلام خوب هستید؟ منم خوبم.
- خاله محترمزنگ زده بود شما هم سرما خورده بودی و اصلا حال نداشتی. گوشی رو گرفتی در جواب احوالپرسی ایشون میگی: نه خاله محترم خوب نیستم سرما خوردم دماغ دارم..
- وقتی هم از مکالمه خسته شدی و یا اصلا از اول نخواستی صحبت کنی گوشی رو میگیری به طرف میگی: سلام خوب هستی؟خدافظ کار نداری؟
- رفتیم حموم، اصراااار داری که به من لیف نزن شامپو هم نمیخوامفقط میخوام آب بازی کنم.. آخه شما کی این چیزا رو یاد گرفتی؟ چقدر زود گذشت!!
- وقتی از یه چیزی خوشت میاد، چه کارتون باشه چه آهنگ یا صحبت با کسی، وقتی تموم شد میگی: مانی خیلی خوش گذشت.
- داشتیم می رفتیم ساحل ناهار بخوریم، کمی بیرون باد بود و می خواستم حتما شلوارت ضخیم باشه، یه شلوار مخمل قرمز برات خریده بودم، گفتم بیا شلوارتو بپوشونم، شلوار رو از من گرفتی انداختی تو کمد گفتی : این شلوار خونگیه به درد من نمی خوره!!!!
- مواقعی که حوصله نداری و میخوای در سکوت دو تایی با هم وقت بگذرونیم، خیلی حالتهای جالبی پیدا میکنی، یکی از همین روزا که خودت حال نداشتی به من میگی: با موبایلت کار نکن!!!
- با تمام ارادتی که به گوشی های موبایل ما داری، اما به محض اینکه زنگ خورد یا مسیج اومد، گوشی رو میاری تحویل میدی. دو سه هفته پیش گوشی من رو آوردی بهم میدی: مامان بفرمائید اس ام اس اومد!!!
- وقتی یه کم نبود هر کدوم از ما توی جمع سه نفریمون طولانی بشه، زودی دست به کار میشی. بابایی دو سه روز کارشون تو اداره طول میکشید، یه بار که ساعت 9 اومد، پاشدی در رو باز کردی و کفش پوشیدی گفتی من برم بابایی رو پیدا کنم..
- رفته بودیم ناهار رو ساحل بخوریم، پاشدی کفشاتو پوشیدی میگی: من میرم قدم بزنم!!! بعدشم توی یکی از همین قدم زدنهات که طولانی شد، یه ربع دنبالت گشتیم تا بلآخره یه جا پیدات کردی در حالی که خیلی شیک داشتی دست تو جیب می رفتی و با دیدن ما خندیدی گفتی من دارم قدم می زنم!!! منم که از نگرانی داشتم هلاک می شدم یه دعوای حسابی باهات کردم به این امید که دیگه تکرار نشه.
- ازونجایی که به شیر ارادت خاصی داری به خصوص از نوع پاکتی، یه شب بهت گفتم اگه دختر خوبی باشی و زود بخوابی فردا برات شیر کوچولو میخرم، کلی خوشحال شدی و با هیجان و .. گفتی: "من نمیذارم سینا شیر بخوره، اگه بخوره می زنمش." من سریع چپ چپ نگات کردم شما هم سریع حرفتو خوردی و گفتی: ایبا شد دعباش میکنم (اشتباه شد دعواش میکنم).
- من چند روز رفتم تهران که برای خونه و اتاق شما کلی خرید کنم و شما موندی کیش پیش بابایی، ظاهراً اصلا سراغی از من نمیگرفتی و خیلی هم دختر خوبی بودی. تا اینکه یه روز قبل از برگشتم، مقدار زیادی از وسایل رو از طریق فرودگاه فرستادم، بابایی هم میاد فرودگاه که تحویل بگیره، اول چمدون رو می بینی و از اونجایی که خیلی به چمدونامون تعصب داری، حسابی ذوق میکنی. بعد می بینی که من نیومدم، میگی: بابایی مامانی تهران گیر کرده بریم پیداش کنیم بیاریمش. الهی من فدات شم. وقتی هم که اومدم خیلی از دیدنم ذوق کردی و همش نشسته بودی تو بغلم اما اصلا به من نگاه نمی کردی. هی صدات می زدم و تا یادتمیفتاد منو محکم بغل می کردی و با تمام توان فشار می دادی اما بازم بهم نگاه نمی کردی. تو این لحظه ها بابایی گفت شاید قهر کرده ،پرسیدم آیاتای با مامانی قهر کردی: خیلی محکم گفتی: نه من با مامانی قهر نکردم!
- وقتی یه چیز خوبی میگی یا حداقل به نظر خودت خیلی خوبه ،بعدش رو به ما با یه حالت پز دادنی می گی: من صحبت کردم. قرررربونت برم من.
- از دیدن وسایل جدید خیلی ذوق کردی و خوشحال بودی و هی بالا پایین می پریدی، خیلی این صحنه ها دیدن داشت. فرمایشات زیاد هم که داری و ما کلی همیشه می خندیم به صحبتهات.
یه عالمه عکس داری که اونا رو باید جدا بزارم. خیلی خوب و دوست داشتنی هستی. عاشقتیم.
ایشاله زودی عکسهات و پست های دیگه رو می زارم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی