آیاتایآیاتای، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره
آیینآیین، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

دخترم آیاتای

داری بزرگ میشی

1392/11/29 10:44
نویسنده : مادر آیاتای
1,805 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دخترم، زیبای ماه گونه ام.

میدونم از آخرین پست وبلاگ زیاد گذشته اما سرم شلوغ بوده و از طرفی هم یه عالمه مطلب یه جای گوشیم نوشته بودی از روزهای مختلف و کارهایی که کرده بودی که با یه حرکت شیک یه جا پاکش کردی!!

بازم یه چند تا جمله و کار ازت نوشتم اما اون کجا و این کجا. امروز یادم افتاد ه به هرحال باید تا اینجای مطلب رو بنویسم تا بیشتر از این طول نکشیده..

چند تا پست دیگه هم در راهه که به زودی بنویسم، یکی خاطرات مهدکودک به قلم خاله شبنم و دیگری هم عکسهای آتلیه ای ..

خب بهتره بدون مقدمه آیتم های مختلف رو بنویسم، چون مطلب اصلی پاک شده، این پست ممکنه خیلی ترتیب و توالی رو رعایت نکرده باشه..

  • رفته بودیم نمایشگاه توریسم و صنعت گردشگری، اونجا به دعوت سازمان منطقه آزاد مهد اطلس هم یه غرفه داشت که پر از بادکنک بود و خاله نازنین و خاله شبنم تمام مدت صورت بچه ها رو گریم می کردن. شما اون روز سرما خورده بودی و زیاد سرحال نبودی، ماهم فکر کردیم روحیه ت عوض بشه، رفتیم. اولأ که از دیدین یه عالمه بچه غریبه دور و بر خاله های محبوبت حسابی رفتی تو خودت و احیانا یه کمً حسودیتم شد، بعدشم هر چقدر من و خاله ها و خانم آقاصی سعی کردیم راضیت کنیم که گریم بشی، قبول نکردی و نهایتا خیلی مظلوم در گوش من گفتی من دوست دارم صورتم تمیز بمونه، نمیخوام نقاشی کنم رو صورتم. الهی من قربونت برم، هیچ وقت از گریم صورت استقبال نمیکنی اما با دیدن گریم بقیه بچه ها خیلی هیجان نشون میدی و تشویقشون میکنی. عزیـــــــــــــــزم.
  • بعد از خواب همیشه به ما همزمان سلام میدی و لبخند عاشقانه نثارمون میکنی، میگی سلام مامان بابا. الهی من فدات شم. یا وقتی توی اتاقت داری بازی میکنی و یه چیزی به ذهنت می رسه سریع میای بیرون ما رو صدا میزنی: مامان بابا!! ...
  • وقتی با تلفن صحبت میکنی: سلام خوب هستید؟ منم خوبم.
  • خاله محترمزنگ زده بود شما هم سرما خورده بودی و اصلا حال نداشتی. گوشی رو گرفتی در جواب احوالپرسی ایشون میگی: نه خاله محترم خوب نیستم سرما خوردم دماغ دارم..
  • وقتی هم از مکالمه خسته شدی و یا اصلا از اول نخواستی صحبت کنی گوشی رو میگیری به طرف میگی: سلام خوب هستی؟خدافظ کار نداری؟
  • رفتیم حموم، اصراااار داری که به من لیف نزن شامپو هم نمیخوامفقط میخوام آب بازی کنم.. آخه شما کی این چیزا رو یاد گرفتی؟ چقدر زود گذشت!!
  • وقتی از یه چیزی خوشت میاد، چه کارتون باشه چه آهنگ یا صحبت با کسی، وقتی تموم شد میگی: مانی خیلی خوش گذشت.
  • داشتیم می رفتیم ساحل ناهار بخوریم، کمی بیرون باد بود و می خواستم حتما شلوارت ضخیم باشه، یه شلوار مخمل قرمز برات خریده بودم، گفتم بیا شلوارتو بپوشونم، شلوار رو از من گرفتی انداختی تو کمد گفتی : این شلوار خونگیه به درد من نمی خوره!!!!
  • مواقعی که حوصله نداری و میخوای در سکوت دو تایی با هم وقت بگذرونیم، خیلی حالتهای جالبی پیدا میکنی، یکی از همین روزا که خودت حال نداشتی به من میگی: با موبایلت کار نکن!!!
  • با تمام ارادتی که به گوشی های موبایل ما داری، اما به محض اینکه زنگ خورد یا مسیج اومد، گوشی رو میاری تحویل میدی. دو سه هفته پیش گوشی من رو آوردی بهم میدی: مامان بفرمائید اس ام اس اومد!!!
  • وقتی یه کم نبود هر کدوم از ما توی جمع سه نفریمون طولانی بشه، زودی دست به کار میشی. بابایی دو سه روز کارشون تو اداره طول میکشید، یه بار که ساعت 9 اومد، پاشدی در رو باز کردی و کفش پوشیدی گفتی من برم بابایی رو پیدا کنم..
  • رفته بودیم ناهار رو ساحل بخوریم، پاشدی کفشاتو پوشیدی میگی: من میرم قدم بزنم!!! بعدشم توی یکی از همین قدم زدنهات که طولانی شد، یه ربع دنبالت گشتیم تا بلآخره یه جا پیدات کردی در حالی که خیلی شیک داشتی دست تو جیب می رفتی و با دیدن ما خندیدی گفتی من دارم قدم می زنم!!! منم که از نگرانی داشتم هلاک می شدم یه دعوای حسابی باهات کردم به این امید که دیگه تکرار نشه.
  • ازونجایی که به شیر ارادت خاصی داری به خصوص از نوع پاکتی، یه شب بهت گفتم اگه دختر خوبی باشی و زود بخوابی فردا برات شیر کوچولو میخرم، کلی خوشحال شدی و با هیجان و .. گفتی: "من نمیذارم سینا شیر بخوره، اگه بخوره می زنمش." من سریع چپ چپ نگات کردم شما هم سریع حرفتو خوردی و گفتی: ایبا شد دعباش میکنم (اشتباه شد دعواش میکنم).
  • من چند روز رفتم تهران که برای خونه و اتاق شما کلی خرید کنم و شما موندی کیش پیش بابایی، ظاهراً اصلا سراغی از من نمیگرفتی و خیلی هم دختر خوبی بودی. تا اینکه یه روز قبل از برگشتم، مقدار زیادی از وسایل رو از طریق فرودگاه فرستادم، بابایی هم میاد فرودگاه که تحویل بگیره، اول چمدون رو می بینی و از اونجایی که خیلی به چمدونامون تعصب داری، حسابی ذوق میکنی. بعد می بینی که من نیومدم، میگی: بابایی مامانی تهران گیر کرده بریم پیداش کنیم بیاریمش. الهی من فدات شم. وقتی هم که اومدم خیلی از دیدنم ذوق کردی و همش نشسته بودی تو بغلم اما اصلا به من نگاه نمی کردی. هی صدات می زدم و تا یادتمیفتاد منو محکم بغل می کردی و با تمام توان فشار می دادی اما بازم بهم نگاه نمی کردی. تو این لحظه ها بابایی گفت شاید قهر کرده ،پرسیدم آیاتای با مامانی قهر کردی: خیلی محکم گفتی: نه من با مامانی قهر نکردم!
  • وقتی یه چیز خوبی میگی یا حداقل به نظر خودت خیلی خوبه ،بعدش رو به ما با یه حالت پز دادنی می گی: من صحبت کردم. قرررربونت برم من.
  • از دیدن وسایل جدید خیلی ذوق کردی و خوشحال بودی و هی بالا پایین می پریدی، خیلی این صحنه ها دیدن داشت. فرمایشات زیاد هم که داری و ما کلی همیشه می خندیم به صحبتهات.

یه عالمه عکس داری که اونا رو باید جدا بزارم. خیلی خوب و دوست داشتنی هستی. عاشقتیم.

ایشاله زودی عکسهات و پست های دیگه رو می زارم.

پسندها (2)

نظرات (16)

مانی محیا
29 بهمن 92 11:25
قربونش برم من. خداییش صحنه دردناکی بود چمدون بدون مامان . تصورش برامون سخته. خووو عکس چیزایی که خریدی بذار برامون ببینیم. طالبی کاش یه هفته زودتر میومدی خرید. محیا هم که نبود. میرفتیم حسابی میگشتیم. حیف که تعطیلات میای و من هم میرم شمال. بسلامتی ایشالا
مادر آیاتای
پاسخ
خدا نکنه. آره خیلی دردش گرفته بچه م. ایشاله وقتی چیدمان تموم شد میزارم اول از اتاق آیاتای بعدشم خونه.. آره خب منم یه جوری برنامه میزارم که نهایت استفاده از وقتم بشه.
مانی محیا
29 بهمن 92 11:25
راستی طالبی جاااااان ناپرهیزی کردی پست گذاشتی..
mAhyA
29 بهمن 92 16:48
سلاااااام اوووووف بابا چه عجب کلی دلمون تنگیده بود دیگه داشت می ترکید عزیزمممم با اون شیرین زبونیاش یعنی عاشقشم که نذاشته صورتشو گریم کنن خیلی خوشم اومد آخخخخخی دلم آتیش گرفت چمدون مامانو دیده ولی خودشو نه بازم باریک الله به خانم بودنش که گریه سر نداده ایشالله تا همیشه سایتون بالا سرش باشه
مادر آیاتای
پاسخ
سلااام عزیزم. ببخشید زیاد منتظر موندید. آره طفلی خیلی خانوووم شده. هر روز هم به رخمون میکشه. مرسی.
mAhyA
29 بهمن 92 16:49
راستی منتظر عکس هستیم بیش از حد و اندازه مجاز
مادر آیاتای
پاسخ
چشم زودی میزارم.
ﻓَﺮے ﻣﺂ
30 بهمن 92 8:06
خب خب خب چه عججججبببب یعنی اون قسمت ک می گه شلوارم خونگیه اخر قرتی بازی های یک دخملک ناززززه بابا ناسلامتی نی نی وبلاگه ،پیشنهاد بدید ایکون زدن به تخت سینه و قربون صدقه رفتن و بذارن ، برای صحبتهای ایاتای لازمه حقیقتا
مادر آیاتای
پاسخ
خیلی قرتی بازی. امروز صبح هم می خواستم اتفاقا همون شلوار مخمل کبریتی رو بپوشونم از حموم اومده بود که بره مهد ،گفت شلوار قهوه ای خوشگل میخوام. این خوب نیست.بعدشم تا من رومو برگردوندم سه سوت رفت گذاشت کمد خودش و در رو بست و مثل جن برگشت سر جاش.
Arnika
2 اسفند 92 18:15
اشتباه شد دعواش می کنم خیلی باحال بود خندیدم باز هم خوبه یکی دو روز بدون شما می مونه .. ولی تورو خدا بچه رو تنها نذار غصه می خوره دختر گلی
مادر آیاتای
پاسخ
مرسی. واقعا راه دیگه ای نداشتم. باید میرفتم و اون خونه خودمون راحتتر بود و منم کارم سریعتر پیش میرفت.. ایشاله بزرگ که شد دیگه ازین دستا مشکلات نداریم..
✽ستایـــِش فرشتـــه اـے از بِهشت✽
4 اسفند 92 9:36
به سلامتی خریداتون مبارک باشه به خوبی و خوشی استفاده کنین به به عجب دختر خانوم با کمالاتی شدن این آیاتای خانم ان شالله خدا حفظشون کنه
مادر آیاتای
پاسخ
مرسی عزیزم. لطف دارید. خداوند ستایش جون رو حفظ کنه.
فریماه جون
5 اسفند 92 18:05
سلام سلام. اومدم دیدم پست جدیده الهی دختر کوچولوی خوب که هیچوقت با مامانش قهر نمیکنه. آفرین
مادر آیاتای
پاسخ
سلامو والله واتس آپ حواس برا آدم نمیزاره که..
مامان یکتا
6 اسفند 92 13:49
سلام عزیزم. الهی فداش بشم که گفته مامان تو تهران گیر کرده.... چقدر این بچه ها مهربونن. اونجایی که گفته من میخوام صورتم تمیز بمونه هم واقعا جای تقدیر داشت. ببوس این دختر جیگرو
مادر آیاتای
پاسخ
سلام خانوووم. خدا نکنه خاله جون. خیلی مهربونن، عین فرشته هان.. مرسی.
افسانه مامان آرتان
10 اسفند 92 1:10
سلام شب خوش خداحفظ کنه براتون این ناز گلی رو خانومی این کد سن بالای وبلاگو از کجا می تونم پیداکنم
مادر آیاتای
پاسخ
عزیزم تو وبتون جواب دادم. به وبلاگ ما خوش اومدید.
انسیه مامان امیرعلی
13 اسفند 92 12:19
ماشالله دخملیت بزرگ شده
مادر آیاتای
پاسخ
ممنون انسیه جون.
انسیه مامان امیرعلی
13 اسفند 92 12:20
خانومی اگه براایاتای جون ازکارهای من خواستی وبلاگمویه نگاه بنداز http://manvanamadiham.blogfa.com/ اگرم نپسندیدی نظربذاری حتمااااااااااا وبلاگ امیرعلی هم بروزه منتظرتونم
مادر آیاتای
پاسخ
اومدم دیدم عزیزم. خوشگلن. سر فرصت نظر میزارم برات.
انسیه مامان امیرعلی
13 اسفند 92 12:39
من منتظر عکسمااااااااااااااا
مادر آیاتای
پاسخ
بله حتما میزارم. به زودی.
مامان مهرسا
18 اسفند 92 17:41
ای جانم : مامان تهران گیر کرده مطلب مربوط به لباس پوشیدن هم که همه جاییه بچه ها تو این سن می خوان خودشون تعیین کنن که چی بپوشن و این طبیعیه.
مادر آیاتای
پاسخ
اصن خیلی باحالن.
خاله نرگس
26 اسفند 92 1:47
ماشاله به شما دلم خیلی برات تنگ شده انشاله سال خوبی داشته باشی عزیزم با کلی موفقیت
مادر آیاتای
پاسخ
مرسی نرگس جون شما هم همینطور.
✽ستایـــِش فرشتـــه اـے از بِهشت✽
26 اسفند 92 12:37
با آرزوی بهترین ها برای شما عزیزان پیشاپیش عیدتون مبارک اینم عیدی ما به شما http://s2.picofile.com/file/7718166127/tarahaan_ir_norooz_92_3_.gif
مادر آیاتای
پاسخ
سال نو شما هم مبارک باشه عزیزم.مرسی بابت عیدی.