آیاتایآیاتای، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره
آیینآیین، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

دخترم آیاتای

چند تا خاطره

1393/1/18 15:58
نویسنده : مادر آیاتای
1,912 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دخترم، زیبای ماه گونه ام.

این روزها از همیشه دلربا تر و شیرین زبونتر هستی.. خیلی عاشقتم، خودم کمی بی حوصله م و گاهی پیش میاد که حس می کنم اگه همین الان بغلت نکنم تموم میشم. خیلی انرژی داری برای منتقل کردن. امیدوارم همیشه همین طور دوست داشتنی و مهربون باشی و برای ما بمونی.

خیلی حرفها دارم که برات بنویسم اما یه وقت و یه تمرکز خوب می خواد که من الان ندارم هیچ کدوم رو. زودی برات می نویسم و رمزشم فقط به خودت میدم، فقط خودت.

بریم سراغ خاطراتی که وقت کردم یه گوشه بنویسمشون و یادم بمونه..

*** کالسکه عروسکت دستته داری می رونیش و میای.. میگی: آقا من باید سمت کجا برم؟ .. آیاتای خورده می شود...

*** آب ریختی روی فرش، برای بار دوم ناراحت شدم از دستت، تازه حاضرجوابی هم می کنی، یواشکی به امین می گم چقدر پررو شده!!! جلوی من وایسادی میگی: من پررو نیستم، من آیاتای ذیحق هستم.

*** اومدی میگی: آقا من باید برم چمدون خودمو بیارم برم مستقیم تعجب من: برو   آیاتای: مگه شما آقا هستید؟ تعجبتعجبتعجب

*** داری با خودت بازی میکنی، حالا فاز بازیت چیه نمیدونم، اما با هیجان به عروسکات میگی: اووه ترسناک، فرار کنید این ترسناکه.

*** امین مریضه و خوابیده، شما هم گذاشتم تختت که بخوابی ولی ماشاله اونقدر حرف می زنیییییییی که .... اومدم می گم آرومتر، میگی باشه، همناسه (همسایه) ها خوابن؟ میگم نه بابایی مریضه خوابیده. میگی: آها داره انتساحت(استراحت) میکنه؟ میگم بله. اومدم آشپزخونه و کاملا بی صدا دارم سوپ درست میکنم و آب میوهمی گیرم، داد می زنی: من شیــــــــر میخوام. میگم باشه میارم داد نزن. میگی: پس من منتظرمااا..

*** داری پپا پیگ می بینی. یه اپیزود که تموم شده تو فاصله تا شروع بعدی میگی: بچه ها به من گفتن آیاتای بی ادب. ما دوتا سریع واکنش نشون دادیم که کدوم بچه ها؟ کی؟ کجا؟ به سختی جواب می دادی و این چند کلمه دستگیرمون شد : من بی ادب کردم بچه ها گفتن آیاتای بی ادب. کدوم بچه ها؟ -: بچه های کلاس خاله شبنم. منم امروز زنگ زدم و از خانم آقاصی پرسیدم گفتن موردی نبوده و احتمالا چون تازه این کلمه رو یاد گرفتی می خواستی هی ازش استفاده کنی..

***از خواب بیدار شدی میگی: من آیاتای ذیحق هستم، ایشون بابایی ذیحق و شما مامانی طالبی، میگم خب. میگی: ما ذیحقیم فقط شما طالبی هستید!!!! یول

*** بابایی میخواد ببره شما رو دسشویی، میگه نباید چیزی با خودمون ببریم توی دسشویی، میگی آره میدونم، تبیت(کثیف) میشه، بابایی: بله درسته، شما: بله به خرسی بگو بشینه رو اپن تا ما بیایم، این بهترین دوستمه (اشاره به خرسی) ...بغل

فعلا باید برم چون دیرم  شده، بقیه ش رو میام می نویسم..بغل

پسندها (2)

نظرات (2)

arnika
18 فروردین 93 18:19
elahi ghorboonet beshe khale ba un behtarin doostettttttt
مادر آیاتای
پاسخ
خدا نكنه خاله جون.
فریماه جون
18 فروردین 93 18:45
عزیزم فدای خودت و خرسی دوست شما. خدا بده شانس ما ذیحقیم , فقط شما طالبیبوووس برای آیاتایی راستی عکس فیس بوکی که ما نبودیم.
مادر آیاتای
پاسخ
آره والله خدا بده شانس.. نه بابا، منظورم اون دوستاييمونن كه ميان كيش و ميرن عكساشونو ميزارن فيس بوك ولي اطلاع نميدن. مورد داشتيم طرف پيغام هم داده كه چون تهران خونه ما نميايد ماهم نيومديم.. بابا اصلا قابل قياس نيستن