فقط عکـــــــــــس
اینم فقط عکس از شما جیگر گوشه مامان بابا
وقتی کلاه رو روی سرت صاف میکنی و اصراااار داری که مدلش اینجوریه
از لیموزین پیاده شدی داری میری مهد زیبای من
اووووف ژست رو ببین خانوم طلا
قربونت برم که بعد از مدتها توی تختت خوابیده بودی و خیلی خوشحال و شادی
اینم ژست های اداره ای
پنج شنبه برات چند جفت کفش جدید خریدم. از توی ماشین که موضوع رو متوجه شدی شروع کردی به پوشیدن و با انگشت هم جلوشونو فشار میدادی ببنی اندازه ت هست یا نه
اینم تاب جدید پارک سیمرغ که پدر یا مادر هم میتونن بشینن با بچه روش. جالب بود.
شما و سارینا شنبه 22 آذر که اربعین بود و نذری آقای گودرزی
وقتی دمپایی های هممون رو باید جفت کنی و کنار هم بزاری
زیر نور زیبای آفتاب توی اتاقت در حال نقاشی کشیدن و دقت زیادی که اخیرا داری توی رنگامیزی و از خط بیرون نزدن. علاقه زیادی داری.
داشتی نقاشی می کشیدی صدا زدی که منم بیام پیشت بشینم. داشتم میومدم گفتی برو دمپاییت رو اونجا درآر پیش مال من آفرین ..
در حال پوشیدن و امتحان کردن کفشات
اتاق آینا و بازی کردن شما دو تا که خیلی همو دوست دارید. آینا خیلی ناز و مهربونه.
رستوران، داری کاملا در سکوت ادای بابایی رو در میاری و اون هر حالتی می نشست شما هم اونجوری می شدی. منم بی کلام ازت عکس می گرفتم و حواست نبود.
وقتی ازت سوال می پرسم و چونه ت رو می خارونی به علامت تفکر
اینم بورد مهد که عکس شما رو زده بودن
اینم عکس شما و کیسه اسباب بازیهات که رفتی کشف کردی که لاک پشتها دارن همدیگه رو بوس می کنن.
این دو تا لاک پشت رو دایی جون مهدی و فریماه جون برای شما خریدن. اول کوچیک تره و بعدشم شما گفتی مامانشم میخوای و فریماه جون زحمت کشیدن و دومی رو هم خریدن و فرستادن. و الان میگی باباشم میخوای.
در حال چیدن پازل های کتاب مزرعه که خیلی وارد شدی توی پازل و خوب انجام میدی عزیز دلم. بابایی بهت چند تا نکته گفتن و دیگه خیلی راحت تر می تونی باهاشون کار کنی.
تنهایی رفتی از سوپر مارکت وسط بازار هرمز شیرکاکائو بخری و همش می خندیدی و فروشنده و بقیه مشتری ها از خنده شما غش کردن .
اینم عکس شب تولد بابای کیان آقا حمید که مهمون بودیم و رفتیم کلبه هور. خیلی خوش گذشت و شما و کیان حسابی بازی کردید. الانم دارید خیره به شمع های کیک نگاه میکنید.
توی عکس زیر هم داشتیم می رفتیم نمایش هوایی توی فرودگاه و شما اصراااار داشتی که این تیپی بیای.
رژ گونه ......
قطار سواری میتا کیش پارک شهر
بعدشم یه سوپ داغ توی رستورانش با یه گیفت خوشگل که به شما دادن
رقص روی میز اداره من
قربوووووووونت برم زیبای من
صبحانه خوردن در اوج شلوغی خونه ... ساعت 7 صبح و شما از 6 بیداری و رفتی با بابایی طلوع رو دیدی و سنگک خریدید و اومدی گفتی میخوام خونه با شما صبحونه بخورم
عکست توی بورد
نمایش هوایی فرودگاه. خیلی خیلی جالب بود. هلی کوپتر و هواپیماهای جنگی و کلی برنامه های جالب.
رفته بودیم شیر ظرفشویی بخریم و شما از هر کدوم از اجناس مغازه یه مدل کوچولوش رو پیدا می کردی و برای خودت می خواستی بخری.
اینم بعد از ظهر عاشورا با ارمیا قهر کرده بودی چون ماشینش رو بهت نمی داد. اونم اومده بود میخواست از جات بلندت کنه که باهاش بازی کنی..
کتابایی که آقای مناوی این دفعه برای شما آوردن و هر کدوم رو چندین بار برات خوندم
رفته بودیم ظرف خاله سولماز رو بدیم و کلاه شما رو ارمیا پوشید و کلی خندیدید.
در حال کمک کردن به بابایی داری چوبهای قرنیز رو از اتاق می بری میزاری بالکن.
اینم موقع اصلاح گیره ها. عکس قبل از این رو زیر تر گذاشتم
آیاتای یک چشمی...
یه پنج شنبه این وسطا بردمت مهد اطلس خاله شبنم رو ببینی دلت وا شه. خیلی چسبیده بودی بغلش عزیزدلم..
بیشتر از 60 تا بود. واقعا کار نفس گیریه..