آیاتایآیاتای، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره
آیینآیین، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

دخترم آیاتای

آیاتای 29 ماهه + عکس

1392/8/26 14:32
نویسنده : مادر آیاتای
3,210 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر گلم، زیبای ماه گونه ام.

کلی امروز فردا میکردم برای نوشتن آخه خلاصه نویسی نکرده بودم و نمی دونستم اینهمه خاطره شیرینت رو از کجا شروع کنم به نوشتن. خیلی دوستت داریم و از بودن در کنارت غرق در شادی و سروریم. از داشتنت خوشحالیم و خدا رو هزاران بار شاکر.. برای سلامتیت همیشه دست به دعا هستیم و برای عاقبت به خیریت در حال تلاش..

این بار برای اینکه مطالب از ذهنم نپره تند تند می نویسم. شاید مطالب هیچ چیدمانی نداشته باشن. پس ببخشید ..

  • میریم دسشویی، من یواشکی دست میزنم به لباست ببینم یه وقت یه قطره جیش نریخته باشه، زود متوجه میشی و  میگی: من بزرگ شدم خانوم شدم، شورتم شلوارم جیش نمیکنم، آفرین بگو.. من: آفرین عشقم .. آیاتای: آفرین عشقم و ادامه داردددددد
  • اومدی شرکت، با میخ منگنه ها دستت پاره شده و خون اومده و حسابی می سوزه (اینو از شدت گریه و اشک های تیلیق تیلیقت میشد فهمید) هزاران ناله و عشوه.. باباجونم اومده رفتی بغلش برای اونم کلی گریه و توضیح و اینا... یه کم آروم شدی و داری از پنجره بیرون رو نیگاه میکنی یه دفعهچشمت خورده به خورشید میگی: اورشید نیگا کن، دستم اوف شده انگشتم خون میاد ... و منم از این حرکتت گریه م گرفت . آخه دختر چه میکنی با این احساسات ما !!
  • یه چیزی رو داشتی تند تند تعریف می کردی، ما هم برای اینکه هیجانت بیشتر بشه هی آخ و آخ میگفتیم و ذوق و وق نشون می دادیم، یهویی برگشتی گفتی: آره خاله شبنم اینو توضیح میده هر روز!!!!!! ما:چشم خاله شبنم: مژه
  • باباجون رفته بود مأموریت، برگشتنی برات دوچرخه سفارش داد و چند روز بعد رسید. هرکی ازت می پرسه میگی : بابام رفت محموریت (مأموریت) تیـــــران برام دوچرخه خرید ..
  • وقتی در مورد چیزی ازت می پرسیم و مثلا میخوای ما رو بپیچونی یه کم قاطی پاطی حرف میزنی و بعدش می چرخی میشینی جلوی ما و یه نفس عمیق می کشی و می گی: خب دیگه چه خبر؟! ما:قهقهه خبر:خنثی 
  • با کارتون باب اسفنجی (که خدا زد پس سر من و رفتم برات دو تا سی دیشو گرفتم) رسماً دمار از روزگار ما در آوردی. و البته پپا پیگ از قلم نیفته که نهایت تنوع اینه که اینا با هم عوض شن..
  • انگلیسی تا ده میشمری..تشویق
  • انگلیسی تمام رنگها رو بلدی و اخیرا هی از من می پرسی و منم جواب میدم و بعد هر کدوم هی می گی آفرین مامانی..
  • اشکال هندسی رو می شناسی و توی دسشویی تمرین میکنی (با مثال زدن کاشی های سرویس)..
  • معمولا اوقات فراغتت رو در حال پز دادن به من  می گذرونی : - من دختر خوبیم. - من آیاتایی دیحق هستم. - من شعر می خونم (و البته می خونی واقعاً) - من به حرف مامانم گوش میدم. - من به حرف خاله شبنم گوش میدم..
  • شعر جدیدی که یاد میگیری خاله شبنم می نویسه میزاره کیفت و منم یواشکی ازش آهنگ شعرو می پرسم و وقتی رفتیم خونه میگم بیا با هم بخونیم و از شنیدن شعر جدیدت از زبون من این شکلی میشی : نیشخند منم خوشحااااااااااال:خنده
  • با عروسکات عصبانی میشی و سرشون غر میزنی، میام اتاقت میگم آیاتای؟؟؟!!! میگی: من اماسی هستم، میگم قرار بود هممون همیشه؟ میگی خوشحال باشیم.. برای دفاع از خودت میگی: احمدی میاد میگه چه خبره؟ اینجا چه خبره؟ (احدی منظور خانم احمدی یکی از نیروهای مهده که کمی درشت هیکله و شما ازش حساب میبرید و ظاهراً وقتی شلوغ میکنید میاد بهتون میگه اینجا چه خبره؟).بغل
  • مرتب با هم نکات اخلاقی رو مرور میکنیم مثل : من:با دهن پر؟ آیاتای: صحبت نکن.    من: به حرف مامانت ؟؟ آیاتای: گوش کن ... و یه عالمه چیزای دیگه که بابایی از این هماهنگی بین ما تعجب میکنه و میخنده..
  • جدیداً ازت می پرسیم آیاتای ما کجا زندگی میکنیم؟ میگی کیش. چند روز پیش به باباجون گفتی : بابایی کیش امنیت داره . فکر کن!!!!!!!!!!!!!!!!!! بابایی وقتی برگشت خونه این شکلی بود:هیپنوتیزم و بعدم ظاهرا بهت گفته کیش این چیزا رو داره.. (برات شمرده) . دیروزم من پرسیدم، گفتی کیش کشتی داره، قایق داره، دریا داره، آرامش داره و امنیت داره.. منم شکل بابایی شدم دقیقاً!!

 

و حالا یه عالمه عکس:

 

پیک نیک با خانواده ترنم جون:

چه آتیشی سوزوندید!! اشک ما رو در آوردید دیگه..

 

تفریحات سالم شما توی اداره من!!!

 

و اینم دوچرخه شما:

 

و تلاش برای وصل کردنش:

 

و از مجموعه داستانهایی که ما داریم با سرکار خانوم و رنگ انگشتی هات!!

و اینم صبحونه ای که مادر و دختری رفتیم با هم نون بربری تازه خریدیم و سبد صبحونه به دست رفتیم یه جای سرسبز و  توی هوای عالی نشستیم با هم خوردیم . تا اومدیم به باباجون زنگ بزنیم بگیم در مأموریت هستی نگران ما نباشی یه وقتا!!! آیاتای خانوم دست به کار شد و آنچنان عیش ما رو مکدر نمود که دست و پامونو داغ گذاشتیم بدون همراه ازین کارا نکنیم. دوستان اونقدر داستانش پرهیجان و حال بهم زن و اشک دربیاره که ازتون خواهش میکنم پیگیری نکنید که مجبور نشم تعریفش کنم..

ولی خود صبحونه داشت قشنگ می چسبید!!! ای آیاتای!!!!

 

و اینم مناظری که یه ربع بعد خراب شد حسابی..

و ..

 

و اینم عکس دلخراشی از خوابیدن شما وقتی مادر برای ورزش بیرون از خونه بود و نصف روی فرش و نصف روی زمین خوابت برده بود و البته روایته که داشتی در مورد مادر حرف میزدی و مادر با ماشین پیچیده توی پارکینگ که وسط صحبت خوابت برد و شام نخورده دل ما رو کباب کردی:

فردا صبحش ساعت 6 بیدار شدی و حسابی گشنه ت بود و اصرااااار داشتی بریم پارک صبحونه بخوریم. حالا اگه به شما خوش گذشته بود خداروشکر اما من که خاطره اون روز رو حالا حالاها فراموش نمیکنم.. دلم نمیومد بهت نه بگم و از طرفی هم روز کاری بود و باباجون زودتر رفته بود سرکار.. منم شما رو  بردم یه جا با هم صبحونه املت خوردیم و داشت کار مثل اون روز به جاهای باریک می کشید که زود حساب کردم و گاز ماشینو گرفتم و رسوندمت مهد و موقع تحویل دادن بهشون گفتم یه چیزیت در حال ریزشه... اینم عکسای اون روز صبح و شما که داشتی از خوشحالی اون محیط روی تخت معلق میزدی!!

خوشحاااال

 

اونجا فضای خیلی قشنگی و دل بازی داره و یه بار من و بابا جون شما رو پیچوندیم گذاشتیم مهد و رفتیم یه املت با خیال راحت خوردیم. اما اون روز از شرمندگیت در اومدم و دیگه عذاب وجدان ندارم..

 

بازم پیگیری که کی میریم صبحونه پارک بخوریم؟

 

و اینم املت مذکور:

 

اینم وقتیه که حسابی از بابایی سواری گرفتی و اصرار داری شما به بابایی سواری بدی. آماده شدی قربونت برم که بابایی مثلا بشینه روی کمرت:

 

وقتی بابایی مثلا نشست روی کمرت از شدت خنده غش کردی. اون شب خیلی از خنده هات لذت بردیم. محشر بوووووود.

 

اینم قارچ که توی مهد توی ساعت کاردستی درست کردید: آوردم خونه غش کرد اما خیلی خوشگل و واقعی بود..

اینم هواپیمایی که خودت درست کردی. الهی من فدات بشم. تازه میخواستی سوار شیم همگی و به قول خودت باهاش بریم "تـــران"

 

و دو عکس زیر هم از تولد خاله شبنم - شما و هلیا:

 

بقیه عکسها هم میره توی پست بعدی که همین الان میزارم چون مربوط به سری خواب هستن..

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

فریماه جون
26 آبان 92 17:23
اومدم بگم من اپیدم چند روزه.دیدم ای شما هم اپیدید به کلبه مجازی ما بیایید. افرین به ایاتای خانوم که بزرگ شده.خانوم شده.دوچرخه هم مبارک.اماسی نشو.بیخیال.اورشید خانم دختریو ببوسش.لذت بردیم.
مادر آیاتای
پاسخ
من اومدم ظهر و ديدم و بعدش اين پست ها رو گذاشتم، مرسي فريماه جون.
فریماه جون
26 آبان 92 17:32
شکل خوابیدنش توی سینی مثه دوران جنینی بود.[شوخی[ واقعا میچسبه وقتی از عروسک به عنوان بالشت استفاده میشه.حس خوبی داره. خوب بخوابی.خوابهای طلایی ببینی.
مادر آیاتای
پاسخ
دقيقا عين جنين خوابيده بود، مرسي مهربون
مانی محیا
27 آبان 92 13:51
جگرشو. این مطالب فردا سروقت خوانده میشود. طالبی تو که نمیخوای تعریف کنی چرا هی تو هر پاراگراف راجع بهش حرف میزنی. سریع برام تو وایبر بنویس پلیز./ خلاصش هم قبوله
مادر آیاتای
پاسخ
مرسی. باشه دیگه چیکار کنم خب!! ازین به بعد تو وایبر مینویسم.
مامي کوروش
28 آبان 92 9:21
عزيزمممم اندشتت اوخ شده اخه ، به قول کوروش بده بوس کنم خوب شه اون ديگه چه خبر اخرش بود و فرزانه جوووون اخه تابلو معلومه ديگه مريم جون احتمالا پ ي پ ي يا ج ي ش فرمودن ، فک کنع تو پارک ووووويييييي . لباس تميز داشتي همراه ات ؟
مادر آیاتای
پاسخ
آیاتای می گرده یه خال پیدا کنه بگه اوخ شده بوس کن خوب بشه..آره فریماه همونایی که گفتی اما آخه امیدواارم هیچوقت در این حد برا کسی پیش نیاد.. کفشاشو در بیاره و پاشو بزاره توشو و تا بجنبی با اون پای ...ی بره رو زیراندااز و و و ....داغون اصن یه وضی.
mAhyA
28 آبان 92 13:45
جیگر طلااااااا عاااااااااشق عکس اولی و خرمن طلای موهاشم ماشالله ماشالله چشم بد ازش دور باشه اون صبحون خوردناتونم خیلییییی عالی بود و حس خوبش از پشت مانیتور به ما هم رسید واقعا هم که کیش مثل بهشته من یکی که عاشقشم
مادر آیاتای
پاسخ
مرسی محیا جون. شمام بیاید با هم بریم صبحونه بخوریم بیرون.. این فصلش دقیقا همونیه که گفتی، عالیه.
arnika
4 آذر 92 16:17
khob dige che khabaraaaa?? kheili bahal bood
مادر آیاتای
پاسخ
یعنی هربار من و پدرش می ترکیم از خنده. خیلی باحااااااله این تیکه ش.
خاله نرگس
7 آذر 92 17:05
اتفاقا من هفته پیش که رفته بودم مشاوره گفت به هیچ وجه چکشون نکنین برای خیس بودن به اعتماد به نفسشون برمی خوره. الهی من فدای توضیح دادنت به خورشید بشم. دل منم کباب شد. جاااااااااااانم فدای خوب دیگه چه خبرت بشممممممممممممم و البته قیافه منم همون شکلی شد از اینکه کیش امنیت داره نوووووووووش جونت صبحانه خوشمزه و البته دوچرخه مبارک ببین با رنگ انگشتی ها چه کرده. فداااااااااااااای خوشگلیات. می بوسمت
مادر آیاتای
پاسخ
مرسي نرگس جون، منم فقط دسشويي رفتني يواشكي دست ميزنم به شورتش كه اون فرمايشاتشو ميگه... خدا نكنه خاله جون، ماهم شما رو ميبوسيم
محيا كوچولو
19 آذر 92 22:05
براي آياتاي باهوش و زرنگ خيلي خاله دلمون براي كارها و عكساي آياتاي تنگ شده بود
مادر آیاتای
پاسخ
مرسی عزیزم. ماهم دلمون برای شما تنگ میشه..