عکس های پست قبلی
آیاتای در حال دیدن کارتون. (کلیله و دمنه - لاک پشت پرنده/ دوستای برنده)
توی عکس زیر که یادم رفت خاطره ش رو بنویسم، شما ظهر نخوابیدی و من اگه شش تا شکلک مو کشیدن () هم بزارم باز جواب نمیده که چقدر شلوغ کردی، خسته و کوفته نشسته بودی روی مبل و تلویزیون تماشا می کردی. جالب اینکه حداقل دو هفته ای بود که تلویزیون ما به جز برای پخش کارتون اصلا روشن نشده بود، ما هم داشتیم یه برنامه مهیج می دیدیم. خلاصه اینکه شما اونقدر مظلوم نشسته بودی و خیره به صفحه که پدر احساساتی شد و گفت آیاتای بیا پیشم بشین. رفتی کنارش و باز به تلویزیون نگاه می کردی خیـــــــــــــره. ما هم برامون عجیب بود که چرا این برنامه برای آیاتای اینقدر باید جالب باشه! تا اینکه من صدات زدم گفتم آیاتای غذا می خوای؟ روتو برگردوندی به من نگاه کردی یه لبخندم زدی و دوباره روتو آروم برگردوندی. و باز و باز و باز. نگو داری تو حالت نشسته چرت میزنی. پدر گفت برو بخوابونش سر جاش. اما من پریدم دوربین رو آوردم و از این صحنه ها فیلم گرفتم و ازت پرسیدم غذا میخوای و ... و دو سه دقیقه بعد مثل اینکه گرمای بدن پدر برات خوشایند بوده باشه، دیگه خوابت برد و از پشت افتادی روش. ما هم غش غش خندیدیم. خیلی خیلی دوست داشتنی بودی. توی عکس مشخصه. الهی من فدات بشم عروسک .
جفت کردن دمپایی های من و کفش های خودت .. آدمو شرمنده میکنی دخترم.
جمع و جور کردن خونه و اسباب بازیها به سبک آیاتای!!! اسب رو گذاشته بالای مبل!!
ساحل ...
عکس های زیر هم که از حوله آشپزخونه س که مثلا تا کردی. جالبه که هی تلاش می کردی تا کنی و نمیتونستی یا باز می شد، بعد جیغ می زدی ازون بنفشها میومدم میدیدم با حوله درگیری!! این ظاهر حوله تا شده س که اومدی به من تحویل دادی. بعد اونورشو نگاه کردم خندم گرفت. بازش کردم دیگه مردم از خنده!!
توی عکس زیر حاضر شده بودیم بریم شام بیرون با خانواده امیر جون. پدر یه کم دیر اومد و شما شیر خواستی. منم برخلاف میلم شیشه رو دادم دستت. رفتی اتاق خودت دیدی نمیتونی بری توی تخت، همون کنار تخت دراز کشیدی روی زمین و من برات یه بالش گذاشتم. کلا هر وقت شیشه رو میدم دستت به اولین زمین پوشیده که رسیدی میخوابی و میخوری. از مراحلش عکس گرفتم که اول نشستی و کفشتو در آوردی و بعدش خوابیدی...
عکس های زیر هم نمونه ای از این کارته که میری از توی کشو، لباس درمیاری و مثلا می پوشی. حتی شلوار رو هم میخوای از سر بپوشی. اولی تیکه پایین بیکینی خودته و دومی شلوارک پدر!! چیزای دیگه هم میپوشی که به دلیل مسایل اخلاقی نمیشه عکساشو گذاشت!
و یک عکس زیبا از پیک نیک روز یک شنبه 22 / 11
توی عکس زیر هم تا ما برسیم، از یه جای مرتفع (اما شنی) رفتی پایین به تنهایی. توی عکس کاملا مشخصه که نشستی و خودتو سر دادی روی زمین. خیلی خیلی خدا بهت رحم کرد دخترم. اما خیلی هم خندیدیم. از جای باسن مبارک که کوچولوئه و ردش تا پایین مونده.(با فلش قرمز شروعش رو مشخص کردم)
توی پیک نیک ظهر خوابیدی و توی این عکس بیدار شده بودی تازه و هنوز در مرحله لبخند و دلبری قبل از برخاستن بود. یه خاطره جالب از این خوابیدنه، داشتی شیر میخوردی و منم خوابونده بودمت روی پا و داشتم تکون میدادم آروم آروم که یه لحظه دست از شیر خوردن کشیدی و خطاب به آقا محمد گفتی "عمو! عمــو؟!!" اونم گفت جانم عمو؟ شما هم به زبون خودت یه چیزایی گفتی و با دستتم توضیح دادی و دوباره شیر خوردن رو ادامه دادی. وااااای که چقدر خندیدیم و برام هنوز سواله که چی میخواستی بگی که صداش زدی و خیلی هم بی تفاوت انگار که منظورت رو رسونده باشی، دوباره به شیر خوردن ادامه دادی. الهی من قربونت برم.
و این هم زیبا روی با اون عشوه های منحصر به فرد در غروب کیش:
در حال محبت کردن به عروسک :
و رسیدگی از این نوع. عروسک رو نشوندی رو صندلیت، کتاب حیوانات که خودت خیلی دوستش داری گذاشتی روی پاهاش و همینطور صندل خودت که خیلی دوستش داری و داری تخم مرغ ها رو هم از جاش درمیاری که بدی بهش. الهی من قربونت برم که اینقدر بخشنده ای و همه چیزا رو برای همه میخوای و نه فقط برای خودت. امیدوارم همیشه اینجوری بمونی.
این عکس آخر هم از خوابیدن شما توی ماشین.
امیدوارم لذت برده باشی دخترم و البته همه دوستای خوب و گلمون.