برگشت غرور آفرین آیاتای به کیش
سلام دختر عزیزم. دختر گلم شما روز جمعه بیستم مرداد ماه با خاله افسانه و دایی محمد و شایان جون رفتی خونشون . خاطره زمانی رو که با اونا گذروندی فریماه جون زحمت کشیدن و نوشتن. و اما بعد از اون ها رو الان من برات مینویسم. بعد از 19 روز دوری و دلتنگی روز چهارشنبه هشتم شهریور ماه، زمانی که ما برای عروسی یکی از اقوام به اهواز رفته بودیم و شما هم با خاله اومدید اونجا، همدیگه رو دیدیم. اون لحظه های آخر تا برسیم به هم خیلی سخت می گذشت و دلم داشت تاپ تاپ میزد و البته پدر هم خیلی اصرار داشتن که شما اول بیاید توی خونه همدیگه رو مفصل ببینیم و بعد بریم عروسی. بالاخره طوری شد که وسط راه به هم ملحق شدیم و عجب ملحق شدنــــــــــــــی!!! شما بغل خاله بودی...