آیاتایآیاتای، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره
آیینآیین، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

دخترم آیاتای

آیاتای و فرآیند حموم رفتن..

سلام به آیاتای عزیزم و همه بینندگان عزیز وبلاگش. به درخواست فریماه جون که البته پیشنهاد خیلی خوبی بود، امروز تصمیم گرفتم از حموم رفتن آیاتای و کارای مربوطه اش عکس بگیرم و یادگاری بمونه وبلاگش اما چون پدرش نبود، نتونستم حین حموم کردنش عکس بگیرم. و به این ترتیب از بقایای وسایلش توی حموم عکس گرفتم و از لوسیون زدن و لباس پوشوندنش.. با هم عکساشو ببینیم : و یکی از وسایل بازیش توی حموم :   و الان آیاتای با حوله آبیش )به دلیل مسائل شرعی بعضی قسمتها سانسور شدن):   الان آیاتای جان رو لوسیون زدم و میخوام لباسهاشو بپوشونم..   و مرحله آخر لباس اصلی و آماده میشه برای ورود پدری و...
29 دی 1390

پتوی بچگی پدر آیاتای

سلام آیاتای جونم. اول از همه می خواستم بگم که خیلی دوستت دارم، البته یه حسی هستش که اسمش دوست داشتنه اما جنسش با همه دوست داشتنهای دیگه فرق میکنه. دایره لغت خیلی محدوده و فعلاً فقط همون "عشق مادری" که از قدیم گفتن رو باید استفاده کنیم . الان ساعت 8.5 شب روز 28 دی ماه نوده و شما از خواب بعد از ظهرت بیدار شدی و یه کم حریره بادام و سرلاک و پوره سیب و نهایتأ یه شیشه شیر خوردی و دوباره خوابیدی. الهی من فدات شم که اینقدر نازی. اومدم بالا سرت و دیدم مطابق معمول همیییییشه یه پات رو از پتو گذاشتی بیرون ( و روی پتو )  و در خواب نازی.. زود دوربین رو آوردم و چند تا عکس ازت گرفتم چون این مدت فراموش می کردم در مورد خوابیدنت چیزی بنویسم. البته...
28 دی 1390

عروسک موقع خواب آیاتای

سلام. راجع به اون عروسکی صحبت کردم که موقع خواب آیاتای باهاش بازی میکنه تا بخوابه. الان میخوام عکس های داغ و تازه ای که همین الان از آیاتای در حال خواب گرفتم رو بزارم.عروسک بیچاره رو اینقدر خورده که جونی براش نمونده. تا یادم نرفته بگم که این عروسک رو وقتی آیاتای برای اولین بار رفت خونه رویا جون، نارین جون بهش داد برای یادگاری. ولی آیاتای دیگه داره تمومش میکنه.     چون قبلأ عکس پاهای آیاتای رو گذاشته بودم، بد نیست عکس دستاشم بزارم.   و اینا هم عکس های دیشب آیاتای هستن که رفته بود با رورئک جلوی تلویزیون اما پشت بهش، وایساده بود و روش رو برمی گردوند نگاش میکرد. هر روز نیم ساعت آموزش...
25 دی 1390

صبح روز جمعه..

دیشب وقتی پدر آیاتای و مادربزرگش اومدن آیاتای خواب بود و وقتی بیدار شد خیلی گرسنه بود و اعصاب نداشت. خلاصه بنده خدا مادربزرگش خیلی ضدحال خورد چون آیاتای یه جورایی همش تو قیافه بود تااینکه دوباره خوابید و صبح شارژ و سرحال بیدار شد و الان ادامه رو براتون تعریف میکنم . امروزم مثل بقیه روزها آیاتای جان سحرخیز، ساعت 6.5 بیدار شد و شروع کرد به آواز خوندن. منم برای اینکه پدرش بتونه بخوابه، آوردمش بیرون و بهش شیر و بیسکوئیت مادر دادم که خیلی دوست داره . چند تا عکس هم ازش گرفتم که بد نیست ببینید .. ساعت 6.5 صبح و آیاتای خندان :     داره بیسکوئیت مادر میخوره و ظاهراً خیلی لذت می بره ..   کم...
25 دی 1390

این روزها از آیاتای جان ...

دوستان و آیاتای عزیزم سلام. الان ساعت 8 شب روز 19 دی ماه نود هست و آیاتای جان از اونجایی که توی مهد فقط مشغول بازی و دلبری هست و یک لحظه هم خواب نداره، اومده خونه و بیهوش افتاده. و پدرشون هم در مأموریت به سر میبرن، من تنها شدم و فرصت شده کمی به وبلاگ آیاتای برسم. این روزها هر لحظه کارهایی از آیاتای میبینیم که کلی برامون جالبند. فریماه حون توی پست قبلیش در مورد عادت آیاتای به بازی کردن با گوشش گفتن و من تازه یادم افتاد که چقدر زود به زود عادتهای جالبش عوض میشه. از اول که نوزادها هیچ تکونی نمیخورن و معمولأ هرجور خوابونده بشن همونجوری ثابت هستن،آیاتای خیلی جالب دستش میرفت زیر سرش و مثل آدم بزرگها میخوابید. و...
23 دی 1390

چرا آیاتای؟

سلام سلام سلام بازم من دیر مطلب نوشتم . امروز میخوام در مورد اینکه "چرا اسم آیاتای رو گذاشتیم آیاتای" صحبت کنم. ما از اول اطلاع از بارداری دنبال اسم های خوب میگشتیم و چندین سی دی و کتاب و کلی سایت های ایرانی و خارجی و حتی کردی و .. و کلی وبلاگ رو زیر و رو کردیم. خب برای اسم انتخاب کردن برامون چند چیز خیلی مهم بود مثل معنی خوب، تلفظ خوب و راحت ( برای بزرگترها ) ، تک بودن و البته معنی دور از دسترس. تا اینکه به اسم تائیس برخوردیم و تصمیم گرفتیم بزاریم تائیس. خیلی تحقیق کردیم در موردش یکی دو تا کتاب خوندیم و کلی هم از اینترنت مطلب خوندیم تا اینکه پدر آیاتای گفتن از این اسم به دلایلی زیاد راضی نیستن. بد نیست کمی در موردش توضیح...
23 دی 1390

ادامه ماه هفتم آیاتای جان

سلام به آیاتای جانم و به همه خاله ها و عموهای عزیز آیاتای. از تأخیری که پیش اومد تا بتونم وبلاگ رو به روز کنم باید پوزش بخوام. اول کامپیوتر ویروس گرفت و کلی وقت گرفت و بعد هم چند روزی اینترنت خونه مشکل پیداکرد. خلاصه اینکه الان در خدمت هستم با ادامه عکسهای هفت ماهگی آیاتای جان و کمی هم میخوام از مرام جالب این دختر گل بگم . دخترم این روزها در واقع از زمان ورود به هفت ماهگی سرعت یادگیری خیلی بالاتر رفته و هر روز شاهد یک حرکت جدید از سوی شما هستیم. هنوز شش ماهگیت تموم نشده بود که به محض اینکه صدات میزدیم آغوشت رو محکم باز می کردی به این معنی که بغلم کنید و ما رو تو رودروایسی مینداختی و البته الان شدیدتر . کلی به این کارت می خندیم . ب...
23 دی 1390

اولین مسافرت آیاتای کوچولو.........

سلام به آیاتای نازنین... از امروز منم به جمع نویسنده های خاطراتت اضافه شدم. ولی متاسفانه من همیشه کنارت نیستم که در جریان تمام احوالاتت باشم ولی تا حدی که بتونم انجام میدم من عاشق تمام نی نی ها مخصوصا نی نی خوشگل ومامانی و آروم  خودم هستم عزیزم. به قول دایی مهدی که میگه دخخخخخخخخترم  دختر کوچولوی مایی.       امیدوارم راضی باشی خانم کوچولو. شما تقریبا 2ماه و23 روز داشتی که با مادر واسه اولین باراومدی بهبهان شهرمادر وخونه دایی ها وخاله هاوعروسی دایی مهدی. تو روزهای عروسی واقعا سنگ تموم گذاشتی ومادر وپدروهمراهی کردی   .آروم بودی وساکت وگذاشتی که مادرحضور فعال داشته باشه...
23 دی 1390

مهدکودک گلهای اطلسی - جزیره زیبای کیش

  امروز میخوام به قولی که به مسئولان زحمتکش مهدکودک گلهای اطلسی دادم عمل کنم و در مورد اون جایی که آیاتای نصف بیشتر روز رو میگذرونه توضیح بدم..اونها برای آیاتای و تمامی بچه هایی که اونجا هستن خیلی زحمت میکشن، خیلی مهربونن و دل مشغولیشون و دغدغه عمده شون همیشه و همه جا بچه هاست . اواسط مهر ماه 90 ، زمان اتمام مرخصی زایمان من که رسید، نگرانی و دلشوره آرامشمون رو گرفته بود و همش به آیاتای و اینکه کجا باید بذاریمش فکر می کردیم. این مسأله خیلی مهم بود و طبیعتأ ما حق داشتیم نگرانش باشیم. تا اینکه یه دوست خوب مهد اطلس رو معرفی کرد و از یک هفته جلوتر روزی چند ساعت آیاتای رو می بردیم تا به محیط عادت کنه و اینکار خیلی مؤثر بود هم برا...
23 دی 1390