آیاتایآیاتای، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره
آیینآیین، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

دخترم آیاتای

ادامه ماه هفتم آیاتای جان

1390/10/23 20:24
نویسنده : مادر آیاتای
1,519 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به آیاتای جانم و به همه خاله ها و عموهای عزیز آیاتای. از تأخیری که پیش اومد تا بتونم وبلاگ رو به روز کنم باید پوزش بخوام. اول کامپیوتر ویروس گرفت و کلی وقت گرفت و بعد هم چند روزی اینترنت خونه مشکل پیداکرد. خلاصه اینکه الان در خدمت هستم با ادامه عکسهای هفت ماهگی آیاتای جان و کمی هم میخوام از مرام جالب این دختر گل بگم .

دخترم این روزها در واقع از زمان ورود به هفت ماهگی سرعت یادگیری خیلی بالاتر رفته و هر روز شاهد یک حرکت جدید از سوی شما هستیم. هنوز شش ماهگیت تموم نشده بود که به محض اینکه صدات میزدیم آغوشت رو محکم باز می کردی به این معنی که بغلم کنید و ما رو تو رودروایسی مینداختی و البته الان شدیدتر . کلی به این کارت می خندیم . بعضی صداهای خاص برات معنی دار شدن و خیلی دوستشون داری و واکنشهای جالب نشون میدی مثل صدایی که موقع غذاخوردن به نشانه "به به" من در می یارم و کلی ذوق میکنی و محکم دهنت رو باز میکنی . منم که با دیدن این صحنه ضعف میکنم .یا صدای "قندی" گفتن نازنین جون توی مهد یا خانم راکعی عزیز و تا یادم نرفته بگم امروز من صدای خانم آقاسی رو تقلید کردم که بهت میگه "ماماش" و شما کلی خندیدی و البته دنبال صاحب صدا میگشتی ..

پدر رفته بودن مأموریت و وقتی برگشتن رفتار شما خیلی خیلی جالب بود. اولأ که اون شب از هیجان هیچ غذایی نخوردی و فقط درگیر پدر بودی در واقع به جز اون کسی رو نمی دیدی و عکسهایی رو میزارم که با چه حالت جالبی خم شده بودی روی چمدون اسباب بازیهایی که پدر آورده بود، اما همزمان حواست هم به اون بود و تا دور میشد با نگاه تعقیبش میکردی و کلی بیخودی میخندیدی، حتی وقتی پدر حواسش جای دیگه بود شما الکی میخندیدی و منم که حسابی حسودیم شده بود، شما رو بردم خوابوندم خیال باطل  کلافه... البته برای خنده بود نه اینکه جدی باشه ..

این روزها عادت کردی به سحرخیزی و صبح زود سرحال و خندان بیدار میشی و من هم بایدحتی روزهای تعطیل زود بیدار شم و به احوالات شما رسیدگی کنم .

الان روز جمعه است، شما هفت ماهت داره تموم میشه و الان بیشتر از یک ماهه که داری غذا میخوری و هربار غذاخوردن جالبتر از دفعه قبل .. یاد گرفتی با دهنت صدا در بیاری موقع غذا خوردن و با اینکار کلی لباسهای منو کثیف میکنی و البته لباسهای خانم مربی رو ..

هفته پیش تولد هم کلاسیت سینا جون بود و من شما رو بردم مهد و از اون روز هم یه عکس میزارم که یادگاری بمونه . توی پست بعدی میخوام در باره مهد بگم و اینکه چقدر همه مهربونن و چقدر هم به ما لطف دارن . .

و حالا یه تعداد عکسهای یادگاری از شما دختر خوب و دوست داشتنی ..

وقتی آیاتای با حرص و ولع خاصی دستهاشو میخوره :

 

و وقتی آیاتای خیلی حرفه ای میخواد با کی بورد روروئک آهنگ بزنه و اینکار رو با دهنش انجام میده :

 

اینجا آیاتای رو میبینیم که با خودشیفتگی خاصی داره خودشو توی آینه میبینه و ذوق میکنه ..

 

عکس زیر مربوط به روزیه که مادر کلیدهاشو گم کرده بود و ما موندیم توی حیاط خونه تا پدری کلید بیاره، شما هم که با دیدن گلهای حیاط کلی ذوق میکردی، توی یه حرکت خم شدی و چند تا از گلها رو چیدی  و منم گذاشتم گوشه کلاهت، اینم عکس یادگاریش :

 

آیاتای در حال آواز خوندن:

 

و بازم آیاتای خوشگل ما :

 

و اینم عکس تولد سینا توی مهد که آیاتای جان هم حضور داشت :بهتره معرفی کنم از سمت چپ : خانم رضایی مربی آیاتای جان که سینا رو بغل کرده، شیوا جون که یه کوچولوی گوگولی رو بغل کرده که من اسمش رو نمیدونم و سمت راست هم کمک مربی جدید مهد که آیاتای رو بغل کرده و البته من اسم ایشون رو نمیدونم . به هرحال از همگی اونا تشکر میکنیم .

 

این هم از آیاتای که نشسته بود پیش چمدون اسباب بازی ها و وسایل کمک آموزشی که پدر از تهران آورده بود و مونده بود از کجا شروع کنه :

 

آیاتای وقتی حاضر شد ه بریم بیرون و بدلیل تأخیر بقیه اصلأ اعصاب نداره :

 

و وقتی کار آیاتای از بی اعصابی به گریه هم کشیده شد ..

 

امیدوارم لذت برده باشید ..

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

مامان طاها
9 دی 90 14:36
عکس نی نی های بهاری تو وبلاگه طاهای من اطلاعات بیشتر : سلام به همه مامانهایی که نی نی هاشونو تو بهار 90 به دنیا آوردن. من در نظر دارم عکسه تمام نی نیهای بهاری رو با آدرس وبلاگشون تو وبلاگه محمد طاها بزارم اینجوری زودتر و بهتر با مامانهای بهاری و نی نیهاشون زودتر آشنا میشیم و میتونیم از نظراته همدیگه استفاده کنیم هر کی مایل به این کاره تو قسمت نظرات وبم نظر بده که با عکس نی نیه اون شروع کنیم.
مامان طاها
9 دی 90 14:39
آیاتای گلتون تقریبآ هم سن و سال طاهای منه خوشحال میشم بیشتر با هم آشنا بشیم.
مامان طاها
9 دی 90 15:02
چیزی لازم نیست فقط آدرس یکی از عکسهای آپلود شده دختر گلتو بهم بده.
زهرا
9 دی 90 17:34
ای جان چه جیگریبوس بوس چقدم خوشتیپ
بیتا
14 دی 90 15:38
kheili ghashang bod axat ayatay jo0o0o0n. bo0o0o0se gonde
نازنين
14 دی 90 23:35
موش نخورتت نانازي
فاطمه
16 دی 90 22:39
سلام مامانی جونی خیلی لطف کردین به ما هم سری زدین دخمل شما خیلی دل نشینه خدا واستون نگهش داره مراقبش باشید هر سوالی که داشته باشید میتونید از من بپرسید میتونم به شما کمک کنم
مامان زهرا
20 دی 90 10:44
سلام خاله شماچقدر شکری ماشاا...نازناز خانممیدونستی شما ودخمر من هم سن هستید؟با اجازه مامان مهربونت لینکت کردم.خوشحال میشیم به وبلاگ ما سر بزنینبوس بوووووووووووس قندعسل


مرسی خاله.باشه حتما سر میزنیم .
مه رخ
21 دی 90 21:49
ای جانممممممممممممم این دختره یا عسله ماشالااااااااااا خدا حفظش کنه