معرفی آیاتای و منش جالبش
سلام به آیاتای خوشگلم..
برای جبران ننوشته های این 6 ماهه ی گذشته, میخوام مختصر از عادات و روحیاتت بنویسم که یادمون نره. جگر گوشه ی مادر، شما توی بیمارستان نفت تهران به دنیا اومدی.با این جزئیات:
روز 10 خرداد 1390
ساعت 10:52 دقیقه صبح.
اتاق عمل شماره 3 با حضور خانم دکتر صداقت و کادر اتاق عمل و حضور دکتر بیهوشی و کارشناس خون گیری موسسه رویان. وبیرون از اتاق عمل هم مادربزرگ (مادر پدری) و خاله احترام حضور داشتن و بقیه هم با تماسهای مکررشون عملأ انگار اونجا بودن ..
عزیز دلم زمانی که شما به دنیا اومدی کل بخش اطفال از بی سابقه بودن همچین نوزاد خوشگلی میگفتن حتی دکتر میگفت توی اینهمه عملی که تو طول پزشک شدنش انجام داده هرگز بچه ای به این خوشگلی و تمیزی به دنیا نیاورده .. خلاصه همه عاشقت شده بودن هرچند من احساس میکردم همه چیز خیلی عادیه شاید چون قبل از این اصلأ به نوزادا نزدیک نشده بودم.. و الان که دقت میکنم صحبتهای دکترم رو قبول دارم..
خلاصه اینکه روز بعد از به دنیا اومدن شما، پدر کارهای ترخیص ما رو انجام دادن و نزدیک ظهر برگشتیم خونه.اونجا مادربزرگ منتظر بود و برای ما اسپند دود کرد .. شما رو توی بیمارستان حموم کردن و وقتی هم اومدیم خونه یک روز درمیون حموم میشدی و البته 10 روزه که شدی هم یه حموم کامل و مفصل تر شدی( والبته هنوزم یک روز در میون حمومت میکنم و شما عاشق آب هستی . تو حموم خیلی لذت می بری و به هیچی اعتراض نمیکنی ).
آیاتای جان شما 17 روزه بودی که ما برگشتیم کیش خونه مون و به قول پدری کلی شور و هیجان دادیم به خونه ..
زیاد جزئیات رو نوشتن حوصله رو سر میبره.. میخوام از خودت بگم عزیزم..
اولین خصیصه ای که در شما خیلی بارزه و شاید اون باعث میشه که همه رو جذب کنی، خوش رو بودنه که با یه خنده ی دلبرانه دل همه رو میبری .. حتی اگه برای یک لحظه از خواب بپری و دوباره خوابت ببره تو این لحظه یه لبخند میزنی و همه رو عاشق خودت میکنی .
اصلأ نق نمیزنی و تا دو ماهگی که اولین واکسنت رو زدیم در واقع گریه بلد نبودی. بعد از اونم که کمی روز واکسنت بی تابی کردی و با گریه های سوزناکت دل ما رو حسابی سوزوندی، بازم همون آیاتای خوب و صبور قبلی بودی و البته هنوز هم .
الان که در آستانه شش ماهه شدن هستی هنوز همون خوش رویی رو داری و پدر و من ازینکه شما همچین روحیه ای داری خیلی خیلی خوشحال و شاکریم ..
حیف شد داشتم خوب می نوشتم، اما شما الان از خواب بیدار شدی و من باید به شما برسم.
دوستت داریم آیاتای جان.
ادامه دارد ..