آیاتایآیاتای، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره
آیینآیین، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

دخترم آیاتای

این روزها از آیاتای جان ...

1390/10/23 20:25
نویسنده : مادر آیاتای
1,502 بازدید
اشتراک گذاری

دوستان و آیاتای عزیزم سلام.

الان ساعت 8 شب روز 19 دی ماه نود هست و آیاتای جان از اونجایی که توی مهد فقط مشغول بازی و دلبری هست و یک لحظه هم خواب نداره، اومده خونه و بیهوش افتاده. و پدرشون هم در مأموریت به سر میبرن، من تنها شدم و فرصت شده کمی به وبلاگ آیاتای برسم.

این روزها هر لحظه کارهایی از آیاتای میبینیم که کلی برامون جالبند.

فریماه حون توی پست قبلیش در مورد عادت آیاتای به بازی کردن با گوشش گفتن و من تازه یادم افتاد که چقدر زود به زود عادتهای جالبش عوض میشه.

از اول که نوزادها هیچ تکونی نمیخورن و معمولأ هرجور خوابونده بشن همونجوری ثابت هستن،آیاتای خیلی جالب دستش میرفت زیر سرش و مثل آدم بزرگها میخوابید. و بعد ازاون عادت کرده بود که دو دست به حالت تسلیم بود و اگه غیر از این تغییر میدادیم نمیخوابید.بعد از اونم مصادف با عروسی داداشم و فریماه جون، حدود 3 ماهگی آیاتای بود که با گوشش بازی می کرد و داداشم حسابی نگران بود که نکنه یه گوشش بزرگ بشه. که حتی توی مسافرت که بودیم ، توی شهر ماسوله، به خاطر سردی هوا، کلاه سرش گذاشته بودم و و خوابونده بودم که اونقدر دنبال گوشش گشت که از زیر کلاه در آورد .این هم عکسش:

پدر آیاتای هارد رو با خودش برده و من چند روز بعد سند و مدرک این کار آیاتای رو میزارم براتون .باور کنید موجوده .

 

بعد از اونم که عادت کرده به اینکه سرش رو تا منتها الیه میبره بالا طوری که انگار داره بالا یا پشت سرش رو نگاه میکنه و اونجوری میخوابه (و من نگران آرتروز هستم که بگیره) و حتمأ هم یه عروسک کوچولوش باید دستش باشه که آخر سر هم وقتی خوابش برد معمولأ باید بریم لاشه ی عروسک رو از زیر گوشش یا از زیر دست و پاش بر داریم تا خانم گلی بتونه راحت بخوابه.

یه چیز جالب پستونک خوردن آیاتای بود که اوائل اصلأ حاضر نبود بخوره و من کلی پز دادم که بچه م شعور داره و حاضر نیست یه کار بیهوده رو هی تکرار کنه منظورم مکیدن پستونک بود. تا اینکه همین فریماه جون و البته پدر آیاتای اونقدر حوصله به خرج دادن تا اینکه آیاتای رو به پستونک عادت دادن. وگرنه طفلک خیلی روحیه مستقلی داشت، بدون هیچ کمکی میخوابید و هیچ کس رو درگیر خودش نمی کرد و هیچ چیز. البته الان هم فقط موقع خواب پستونک میخوره. به عبارتی وقتی پستونک میزاریم دهنش سریع ژست خواب میگیره و تلاش میکنه بخوابه. و این خوابیدن بدون دردسرش کلی کمک کرده به راحتی ما.

از عادتهای جدید آیاتای یکیش هم اینه که وقتی میخنده دماغشو حسابی چروک میکنه و ما دل ضعفه می گیریم .چون خیلی بانمک میشه ماچ. یه عکسم باید شکار لحظه ها بگیریم از این مدلش و بزاریم برای خودش و دوستای گل وبلاگش. این عکس رو موفق شدم بگیرم:

 


 

وقتی میره جلوی آینه فکر میکنه یه بچه دیگه اس و کلی ذوق میکنه و می خنده و آواز میخونه و با اونی که توی آینه اس حرف میزنه. البته اینکه آیاتای بچه ها رو از آدم بزرگا تشخیص میده حداقل مربوط به دو یا سه ماه پیشه. و البته به لطف مهده که اونجا خیلی بچه هست و فکر کنم روزی یک بار آیاتای رو میارن بیرون تا هوایی بخوره، بچه ها رو میبینه و مربیشون دو ماه پیش میگفتن وقتی آیاتای رو می برن اتاق اسباب بازیها، کلی هیجان نشون میده و ذوق میکنه .الان هم که توی رورئکش میزاریم و حرکت میکنه، میره جلوی آینه و این اداها رو توی آینده در میاره که کلی باعث شادی ما میشه.نیشخند

جدیدأ هم به غذا خوردن ما حسابی واکنش نشون میده و میخواد بیاد پیش ما .منم میزارمش روی میز ناهار خوری و دور از وسایل که نکشه همه رو بریزه، چون یکبار اینکارو کرد. بعدهم به چشیدن غذای ما خیلی علاقه داره و با ملچ ملوچ تست میکنه .

الان آیاتای روزی دو وعده سوپ یا آش میخوره که توش گوشت قرمز یا مرغ، عدس یا ماش، هویج یا سیب زمینی، جعفری و گشنیز هست و در نهایت کره. روزی یه بار هم حریره بادام میخوره و یه وعده پوره میوه مثل سیب یا گلابی و یه وعده پوره سبزیجات مثل سیب زمینی یا هویج . یک روز در میان هم یه زرده تخم مرغ آب پز که با کره و کمی آب جوش نرم شده .

گاهی هم متفرقه ممکنه چیزای دیگه رو بهش بدیم بخوره. مثلأ چند بار شله زرد خورده. یا گاهی بهش سوپ قلم هم میدم و همینطور فرنی نشاسته.آخه دختر گل ما از صبح تا شب تمرین آواز داره و گاهی واقعأ صداش می گیره و لازمه یه چیزی بدیم گلوش نرم بشه .

از همه بیشتر حریره بادام رو دوست داره که تا هفته پیش روزی دو وعده کامل میخورد اما برای اینکه تنوع مواد غذاییش حفظ بشه، الان روزی یه وعده میخوره.

بد نیست یه خاطره در مورد آواز خوندن آیاتای بگم. اوائل که آیاتای رفته بود مهد توی کلاس شیرخواره ها کلا 6 تا بچه بودن و کوچکترین عضو کلاسشون آیاتای بود. اون که اینجوری آواز میخوند، مربیش تعریف کرد که بقیه بچه ها که همه بین یک سال تا یک سال و نیمه هستن، با صدای آواز خوندن آیاتای دست میزدن. من و پدرش که اینو شنیدیم حسابی خندیدیم. واقعأ جالب بود.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

متین مامی ایلیا
20 دی 90 2:28
عزیزم، خیلی نازه، قربونش برم
فریماه جون
20 دی 90 9:32
ای ول به فریماه جون.حالشوببر ملوسک من.لذتها راباید تجربه کرد. ولی پروژه فریماه جون در مورد آدرینا کوچولوبا شکست مواجه شد.نمیدونم کجای کار اشکال داشت.
مامان سينا
20 دی 90 14:14
خاطرات كودكي تنها چيزهاي باارزشي هستند كه هميشه دلپذير و رويايي باقي مي مانند. شايد سالها بعد، فرداهايي بعدتر، با نگاهي دوباره به عكس ها، نوشته ها و گفته ها يادمان بيايد كه چقدر پاك و معصوم بوديم و خدايي در اين نزديكي با ما چه مهربان بود و مادري به مهرماني او كه فرشته وار در كنار ما بود. آياتاي مهريان روزي بزرگ خواهي شد و دست مادر را خواهي بوسيد بخاطر ثبت زيباترين لحلظات زندگيت و شاد خواهي زيست چرا كه مي داني از بدو تولد نگاه هاي مهربان هميشه حافظ تو بوده اند.[hr
ممنونم خیلی زیبا و با لطف سرشار نوشتید و جمله هاتون به دل نشست..
بابای مهتا
21 دی 90 7:45
سلام خیلی ممنونم که به وبسایت مهتای من هم سر زدید قدمتون روی چشام ایشالا که شما داغ عزیزاتون رو نبینید وهمیشه شاد شاد باشید و عزیزکوچولوتون همیشه سرزنده شاد و سلامت باشه بازم از این همه اظهار لطف ومحبت ممنونم که واقعاً تسکین آلام دیگران می شوید.
فریماه جون
21 دی 90 16:54
سلام.مامان آیاتای کوچولوما منتظر پست آیاتای وحمام هستیم باعکساش ومخصوصا توحوله حمام دوست داریم ببینمش.یه عکس ازعروسک دوستش وقت خواب برامون بذار.مممممممممممممنون.گلمومحکم ببوس.مثه بوسای فرنازجون هاااااا


سلام.باشهحتمأ تا نیم ساعت دیگه میزارم.
سمانه مامان کیمیا
21 دی 90 22:56
چه دخمل ملوسی چه اسم تک و جالبی داره یعنی چی؟


سمانه جان یه پست در این مورد گذاشتم.
بیتا
26 دی 90 10:09
kheili naze khandehash
خاله همكار
28 دی 90 8:47
واي قربون اون خندش برم ......
Zahra
25 بهمن 90 0:18
فرزانه جون خیلی ناز شده. این خندیدنشا نیم ساعت نگاه می کردم. به حرفم گوش کردی که هرعکسی می ذاری یه اسپندم براش دود کنی؟ این که تو مهد آواز می خونده بقیه دست می زدن خیلی بامزه بود کلی خندیدم. خیلی دلم می خواد از نزدیک ببینمش ببوسش