آیاتایآیاتای، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره
آیینآیین، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

دخترم آیاتای

وصف دو ماه غیبت کبری

سلام دختر ناز و مهربونم. این مدت از بودن در کنارت غرق خوشی و لذت هستیم و از لحظه لحظه وجود خوبت بهره می بریم. ببخشید دختر گلم که این دو ماه اخیر اذیت شدی به خاطر کارای خونه، اولاش هتل بودن و یه سر تهران رفتن  و اینا برات تنوع بود اما آخراش دیگه از بی نظمی خونه و خاک و خل و نداشتن آشپزخونه کلافه بودی. بعضی وقتا فکر میکنم هنور خستگی اسباب کشی در نرفته بود که این کار رو شروع کردیم، واقعا همت می خواست که دست تنها من و بابایی این همه کار رو انجام بدیم. همش به دل گرمی وجود شماست که اینقدر مهربونی و ما بزرگترا رو مدیون و وابسته محبت خودت کردی. وقتی میای صورتتو میچسوبی به من و بینی به بینی به چشمام نگاه میکنی و می گی مامانی خیل...
25 آذر 1393

دختر یکی یک دونه

سلام دختر خوشگلم، نازدونه مهربون/ میدونم خیلی وقته دوستاتو منتظر گذاشتم برای نوشتن حال و احوالت.. این مدت حسابی مشغول بودیم و در مواقع غیرمشغولی هم داشتیم به اون مشغولیا فکر می کردیم. به هرحال الان شما یه دختر کوچولی سه سال و چهار ماهه گوگولی هستی که من و بابایی عاشقتیم و بدون لبخندت زندگی نمیشه کرد.. همونجوری که توی پست قبلی نوشتم شما با دایی جون مهدی رفتید و 9 روز بعد ما هم اومدیم برای عقد دایی جون محمد و اونجا حسابی لپ هات گلی شده بود و بهت خوش گذشته بود. کلی لغت زبان جدید یاد گرفته بودی و مثل همیشه دلبری های فراوان چاشنی.. چند تا خاطره از زمانی که خونه خاله بودی برام فرستادن که باید برات بنویسم.. **گو...
26 مهر 1393

خلاصه نویسی دوماهه

سلام دختر نازم، زیبای ماه گونه ام.. الان که دارم برات می نویسم فقط 5-6 روز موندهبه سه سال و سه ماهه شدنت. هر روز مهربونتر و خانوم تر میشی و ما رو از همیشه وابسته تر می کنی. دیشب با دایی مهدی رفتی شیراز و ما تنها موندیم و تازه متوجه شدم که وقتی نیستی، خونه روح نداره و حس هیچ کاری بدون وجودت نداریم. کلی اتفاق گفتنی افتاده توی دو ماهه گذشته و ننوشتن وبلاگت واقعا قابل بخششه چون خیلی خیلی سرمون شلوغ بود و دستمون بند... اولا که مهد شما عوض شد و بیستم تیر ماه دیگه مهد اطلس نرفتید و یه ده روز مهد امور زنان و بعدش هم از شروع تیرماه مهد صدف هستی و بعد از بررسی و تجربه هایی که اخیرا داشتم بنظر میاد اینجا خواهی موند. زیاد بهانه مهد اط...
5 شهريور 1393

کلاً...

دختر گلم خیلی وقته از کارات و صحبتهات چیزی ننوشتم. الانم نمیدونم از کجا شروع کنم. خیلی دلبر و باهوشی، نمیشه هیچ رقم از دستت فرار کرد. قاطی پاتی (از نظر زمانی) هرچی به ذهنم رسید می نویسم البته بر اساس یادداشتهایی که دارم . هرکدوم هم عکس داشت با عکس.. توی این عکس داشتیم از باشگاه میرفتیم خونه، طبق معمول اصرار داشتی که بیرون از سالن یه کم بشینیم و با هم صحبت کنیم.. داشتیم صحبت می کردیم که متوجه شدم با خودکار روی کفشت یه کوچولو خط خطی کردی، پرسیدم این چه کاریه؟ میگی: نـــــــه مامانی من فقط نبشتم تــب (کفش) خوشگلم دوستت دارم .   - مامانی!!!! - بله؟    -من و تولدم تو آسانسور بودیم که گرگه رو دیدم داشت تولد...
7 تير 1393

اخیراً...

سلام دختر خوبم امیدوارم وقتی بزرگ شدی و داری این مطلب رو میخونی اوضاع زندگیت وفق مراد باشه، و هنوز ما در کنارت باشیم. ماه گونه، بابایی و من خیلی دوستت داریم و از داشتنت با تمام سلولهامون داریم خدا رو شکر میکنیم و قدردانی.. سعی می کنیم در کنار اداره زندگی، وقت و توجه خاصی به شما داشته باشیم و همیشه لبت رو خندون ببینیم. بازم من کار پزشکی داشتم و دو روز شما رو با بابایی تنها گذاشتم، ازینکه اینقدر درک و شعورت بالاست و شرایط رو می پذیری خیلی خیالم راحته و یادم به این اخلاق و روحیاتت که میفته یه نفس عمیق می کشم و خدا رو شکر میکنم که در کنار خیلی نداشته های عاطفی از جمله پدر و مادر.. عوضش خدا یه فرشته در کنار...
17 ارديبهشت 1393

ادامه پست و عکس

سلام مجدد به دختر ماه گونه ام و همه عزیزانم. یه مطلبی از امروز صبح بگم تا داغه وگرنه بیات میشه، بردمت حموم و چون کمی خودتو می خاروندی و می گفتی می خاره.. با راهنمایی خانم آقاصی یه قاشق غذاخوری سرکه سفید ریختم توی یه لگن کوچیک و با کلی داستان و کر کر خنده نشوندمت توش، خودمم مثلا نشستم توی یه دونه بزرگترش تا عادی باشه قضیه. خلاصه حموم با همه داستانش تموم شد و منم امروز دیر اومدم سرکار.. داشتم موهاتو برای بار اول بدون استرس با سشوار و برس خشک می کردم (ازین بابت بدون استرس که شما هیچ تلاشی برای فرار نمی کردی و خودتم همکاری می کردی..) تا اینکه فرمودی: باید برم آرایشگاه. فکر کردم اشتباهی شنیدم. پرسیدم کجا؟ دیدم جوابت همون بود. حدس زدم پیرو...
19 فروردين 1393

چند تا خاطره

سلام دخترم، زیبای ماه گونه ام. این روزها از همیشه دلربا تر و شیرین زبونتر هستی.. خیلی عاشقتم، خودم کمی بی حوصله م و گاهی پیش میاد که حس می کنم اگه همین الان بغلت نکنم تموم میشم. خیلی انرژی داری برای منتقل کردن. امیدوارم همیشه همین طور دوست داشتنی و مهربون باشی و برای ما بمونی. خیلی حرفها دارم که برات بنویسم اما یه وقت و یه تمرکز خوب می خواد که من الان ندارم هیچ کدوم رو. زودی برات می نویسم و رمزشم فقط به خودت میدم، فقط خودت. بریم سراغ خاطراتی که وقت کردم یه گوشه بنویسمشون و یادم بمونه.. *** کالسکه عروسکت دستته داری می رونیش و میای.. میگی: آقا من باید سمت کجا برم؟ .. آیاتای خورده می شود... *** آب ریختی روی فرش، ...
18 فروردين 1393

داری بزرگ میشی

سلام دخترم، زیبای ماه گونه ام. میدونم از آخرین پست وبلاگ زیاد گذشته اما سرم شلوغ بوده و از طرفی هم یه عالمه مطلب یه جای گوشیم نوشته بودی از روزهای مختلف و کارهایی که کرده بودی که با یه حرکت شیک یه جا پاکش کردی!! بازم یه چند تا جمله و کار ازت نوشتم اما اون کجا و این کجا. امروز یادم افتاد ه به هرحال باید تا اینجای مطلب رو بنویسم تا بیشتر از این طول نکشیده.. چند تا پست دیگه هم در راهه که به زودی بنویسم، یکی خاطرات مهدکودک به قلم خاله شبنم و دیگری هم عکسهای آتلیه ای .. خب بهتره بدون مقدمه آیتم های مختلف رو بنویسم، چون مطلب اصلی پاک شده، این پست ممکنه خیلی ترتیب و توالی رو رعایت نکرده باشه.. رفته بودیم نمایشگاه توریسم...
29 بهمن 1392

نوشتن پس از یک غیبت طولانی

سلام دخترم . زیبای ماه گونه ام. واقعا این مدت خیلی شلوغ پلوغ بودم و در بقیه مواقع غیر شلوغی هم که تنبل.. نشده برات بنویسم. تا امروز که مصمم اومدم برای نوشتن. تاریخ آخرین مطلب رو نگاه م خیلی شرمنده شدم. خب توی این یک ماه و اندی خیلی اتفاقات افتاد و خیلی جاها رفتیم و شما خیلی بزرگ شدی. الان که دارم برات مینویسم شما دو سال و شش ماه و 29 روز داری و از شیرین زبونی و بامزگی هرچی بگم کم گفتم. اونقدر مطلب زیاده و ذهن من نا منظم که نمیدونم از کجاش بگم. دو هفته پیش ما برای عیادت عمومی من که تصادف شدیدی کرده مجبور شدیم بریم بهبهان و اونجام که همه دلشون برای شما خیلی تنگ شده بود.کلی بهت حال دادن خلاصه. شب قبل از اینکه بریم من و بابایی رفتی...
9 دی 1392