آیاتایآیاتای، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره
آیینآیین، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

دخترم آیاتای

آیاتای و هفده ماهگی + ادامه سری عکس های دریا

سلام دختر عزیزم. دختر گلم این روزها با کارهای عجیبت ما رو واقعا متعجب میکنی. الان اومدم برات بنویسم و امیدوارم یادم مونده باشه، باید یه فکری به حال این موضوع بکنم که خاطرات ریز و بامزه ت رو یه گوشه بنویسم تا موقع ثبتش تو وبلاگ نخوام زیاد فکر کنم (قابل توجه شیرازی های عزیز ). این روزها بیشتر حس میکنم دختری، چون خیلی به ظاهرت اهمیت میدی و وقتی داریم حاضر میشیم برای بیرون رفتن، خیلی صبور میمونی آماده ت کنم و خودتم کمک میکنی. اولا که به محض دیدن وسایلت دست من، میای میشینی و دستاتو میگیری بالا که بلوزتو دربیارم، بعدشم وقتی اولین تکه لباس رو پوشوندم، دومی رو میدی که بپوشونم.. هر تغییری که توی ظاهرت حس میکنی زود میری جلوی آینه با صدای ب...
8 آبان 1391

یه پست طولانی از احوالات آیاتای جان + عکس های دریا

سلام دختر عزیزم، دختر ماه گونه ام .. اولا که ببخشید این مدت فرصت نشده بود برات مطلب بزارم و نتیجه ش اینه که این پست خیلی طولانی میشه احتمالا .. این روزها از همیشه بامزه تر و دلربا تر هستی. خیلی کارهای جالب داری و از خنده های قشنگت حسابی ما رو بهره مند میکنی. کارهای جالب دیگه ای یاد گرفتی از جمله: آیاتای خجالت بکش: سرتو میندازی پائین و یه لبخند یواشکی هم اون زیر میزنی. آیاتای غنچه شو: دستاتو میاری پیش پیشونیت و به هم میچسبونی. به زبون ترکی: آیاتای موهات کو، چشمک بزن، دهنتو بازکن، زبونت کو .. همه رو درست انجام میدی. آیاتای آذری برقص:به سبک رقص آذری دستاتو اینور اونور میکنی یا میزاری پیش کمرت و تکون میخ...
25 مهر 1391

خبرای جدید از آیاتای در شرف شانزده ماهگی

سلام دخترم، دختر ماه گونه ام. بیست روزی میشه که مطلب جدید برات نذاشتم و دلیلش هم اینکه که رفته بودیم عروسی عذرا جون و 12 روزی نبودیم. وقتی هم برگشتیم یه عالمه کار هم توی خونه و هم اداره، طبیعیه که دیگه توان و وقت مناسبی برای ادامه نمی موند. اما به هر حال الان هستم برای شرح حال اخیر شما دختر گلمون. هنرهای جدیدی که یاد گرفتی خیلی خیلی جالبن. کارهایی که میگیم و انجام میدی ایناست: آیاتای تعجب کن؛ چشماتو گرد میکنی و صدای هِـــــ ممتدی درمیاری آیاتای الکی بخند؛ ها ها ، ها ها (با صدای بلند) آیاتای گریه کن؛ مشتاتو میزاری روی چشمات و میمالونی و میگی یـــی یــی ... آیاتای عشوه بیا؛ پشت چشم نازک میکنی و سرتو می چ...
7 مهر 1391

پست اختصاصی استخر آیاتای و ...

سلام دخترم، دختر ماه گونه ام. دخترم توی این پست یه کم از دستت شاکی هستم و میخوام بنویسم که بدونی همیشه هم همه چیز بهینه نیست و ازین روزها هم برامون داشتی. دو روز گذشته تب داشتی و خیلی بی حال و بدخلق بودی. دو شب اومدم اتاقت خوابیدم و شما رو هم از تختت آوردم بیرون که پیشم باشی و راحت تر حواسم بهت باشه که تبت بالا نره. تا خود صبح بیچاره شدم هر دوشبش چون توی خواب و بیداری گذشت و سپیده صبح رو دیدم و ازینکه بیقرار بودی حسابی ناراحت و غمگین. راستش من کلافه شدم و اگه پدری نبود که هر از گاهی اهرم بزاره، سخت میگذشت. اصولا از اینکه بچه گریه کنه خوشم نمیاد و همیشه ازین بابت که شما گریه نمیکنی خوشحال و خندان بودم. اما اخیرا خیلی زود گریه می...
17 شهريور 1391

برگشت غرور آفرین آیاتای به کیش

سلام دختر عزیزم. دختر گلم شما روز جمعه بیستم مرداد ماه با خاله افسانه و دایی محمد و شایان جون رفتی خونشون . خاطره زمانی رو که با اونا گذروندی فریماه جون زحمت کشیدن و نوشتن. و اما بعد از اون ها رو الان من برات مینویسم. بعد از 19 روز دوری و دلتنگی روز چهارشنبه هشتم شهریور ماه، زمانی که ما برای عروسی یکی از اقوام به اهواز رفته بودیم و شما هم با خاله اومدید اونجا، همدیگه رو دیدیم. اون لحظه های آخر تا برسیم به هم خیلی سخت می گذشت و دلم داشت تاپ تاپ میزد و البته پدر هم خیلی اصرار داشتن که شما اول بیاید توی خونه همدیگه رو مفصل ببینیم و بعد بریم عروسی. بالاخره طوری شد که وسط راه به هم ملحق شدیم و عجب ملحق شدنــــــــــــــی!!! شما بغل خاله بودی...
12 شهريور 1391

عکس های جدید

سلام دخترم، عزیز دلم. جات تو خونه خالیه و ما هردومون انگاری یه چیزی کم داریم. توی "ادامه مطلب" عکسهای این دو هفته رو گذاشتم و توضیح هرکدوم و خاطره ش رو هم بالاش می نویسم. عکس زیر مربوط به یه بعداز ظهر هستش که شما توی تختت و توی اتاق خودت خواب بودی و دیدم صدات میاد که داری حرف میزنی (مثلا) و با عروسکات بازی میکنی. دوربین رو آوردم و یواشکی ازت عکس گرفتم، اما چون شما بیدار بودی و ظاهرا منتظر، بازم یه خنده دلبرانه کردی و زود پاشدی وایسادی و دستاتو دراز کردی که بغلت کنم. توی عکس زیر هم شما ژولی پولی بودی و میخواستم ببرمت حموم، اصلا هم اجازه عکس گرفتن نمیدادی :   و بعد از حموم: یه لنگه کفشتو ...
21 مرداد 1391

آخرین اخبار از آیاتای جان + سورپرایز

سلام دخترم، دختر ماه گونه ام. این چند وقته خیلی درگیر بودیم که باعث شد بین پست قبلی و این پست، فاصله بیفته. آخرین اخبار فعالیتهای شما دختر دوست داشتنیمون رو تا اونجایی که از حوصله متن خارج نشه، مینویسم. توی صحبت کردن یه پیشرفتهایی داشتی.مثلا میگم عشق مادری، جوووون مادری.. و بهت میگم بگو من، شما هم میگی من . چه هیجانی داشت اولین بار که گفتی من، داشتم غش می کردم. یا مثلا به همه چی اشاره میکنی و یه صوتی داری منحصر به فرد اینجوری: ووووووی .. و توی حرکات و رفتار هم خیلی نکته داری. با دقت و احتیاط کامل راه میری و به یه پستی بلندی که می رسی کاملا محتاط از کنارش یا از روش رد میشی و حتی الامکان کاری نمیکنی که بخوری زمین ی...
20 مرداد 1391