آیاتایآیاتای، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره
آیینآیین، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

دخترم آیاتای

از آیاتای این چند روز..

1391/3/23 17:08
نویسنده : مادر آیاتای
1,863 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر گلم، دختر ماه گونه ام.

اول از همه بگم که خیلی دوستت دارم و برنامه تنها رفتن به تهرانم که کنسل شد، مطمئن باش یکی از دلایلش شما بودی.هرچقدرم با خودم صحبت کرده بودم و راضی شده بودم که دو شب بمونی پیش پدر و من برم و برگردم، وقتی بلیط گیر نیومد و شنیدیم که ت.ه.ر.ان ممکنه شل.و.غ بشه، و پدر به من گفتن اگه میشه بزارم براهفته بعد که همه با هم بریم، مثل خوشحالا خندیدم و با آغوش باز استقبال و نیشم باز شد: نیشخند این شکلی..

 

ادامه مطلـــــــــــــــــــب ...

از وقتی وارد سال دوم شدی، مثل اینکه متوجه موضوع باشی، به نحو بارزی شیطون تر شدی و پر جنب و جوش و ماشاله باهوش تر. هیچی رو نمیشه ازت مخفی کرد، این اخلاقت به پدری رفته. همیشه دختر خاله هات (فرشته جون، مریم جون، عذراجون، طوبی جون و یاسمن جون و دختر عمه ها مینا جون و فردخت جون) میگن که ما از دست امین چیکار کنیم که همیشه ما رو میبینه و ظاهرا کلی ازشون سوتی می گیره. اما اینم بگم که دوستشون داره (خیلــــــــــــــــی) و اونا هم شاید بیشتر از من که خاله یا عمه شون هستم، اونو دوست دارن، بیشتر مواقع هم که دلتنگی باعث میشه زنگ بزنن، میگن که دلشون برای امین تنگ شده بوده تا من.. البته منم خوشحال میشم. اینجوری: زباننیشخنداز خود راضی

این روزها اتفاق خاصی نیفتاده به جز اینکه حرکات خیلی شیرین و دوست داشتنی شما، هر روز ما رو شیفته تر از قبل می کنه.چند روز پیش پدر مجبور شدن با نوار چسب مشکی روی دکمه و چراغ پاور رسیور رو بپوشونن چون اونقدر از غروب تا شب هر روز که از خواب بیدار میشدی، این دکمه رو میزدی و خاموش روشن می کردی که عنقریب بود بسوزه. چندشب پیش فلش مموری که به رسیور وصل بود، توجه شما رو جلب کرد و با اصرار زیاد میخواستی درش بیاری، پدری هر ترفندی بلد بود که شما رو سرگرم کنه، به کار بست و زمان زیادی باهات بازی های هیجان دار و پر سروصدا انجام داد که یادت بره، ما یادمون رفته بود اما شمانه، و به محض اینکه از دست پدر رها میشدی مثل فنر از جا میپریدی و میرفتی که درش بیاری. البته آخر سر هم وقتی ما یکی دو ثانیه غافل شدیم، با سرعت نور درش آوردی و گذاشتی دهنت، مثل پستونک مک میزدی. دیروز هم یکی از پستونک های قدیمیت رو نمیدونم چجوری از تو کیف بیرونی من پیدا کردی(وقتی داشتی خالیش می کردی)، منم مشغول کامپیوتر بودم، دیدم داری بازی می کنی و پستونکم گذاشتی دهنت و تند تند مک میزنی.کلی خندیدم، آخه عجیب بود شما به جز یه مدل پستونک که الان نمونه ش رو گیر نمیاریم، هیچ پستونکی رو نمیخوری، اینم از رموز خلقته... یااینکه رفتی سراغ کیف من و خیلی بی صدا کارت بیمه ورزشیمو درآوردی و وقتی رسیدم نصفشو خورده بودی و رسیده بودی به عکسم. همچین کارت رو مثل یه لقمه نون مچاله کرده بودی توی مشتت و داشتی می خوردی که دوربین اون وسط کم بود. کلی التماس کردم که حداقل عکسمو نخور.دهنتو باز کردی و زبون مبارک رو دادی بیرون، یکی دو تیکه از مقوای کارت رو درآوردم، بعد خنده کنان فرار کردی که کارت رو از دستت در نیارم. منم که هاج و واج مونده بودم : تعجبکلافهاوه

چند تا عکسم از کارای مهم این روزهات میزارم. البته دو تا عکسش مربوط به دفتر مهدت میشه که دادم شبنم جون برات کارای مهمت رو بنویسه. کنار هر کدوم توضیحش رو مینویسم.

 

دخترم عکس زیر از عروسک سیندرلایی هستش که من برات خریده بودم (بهمن ماه که شما هفت- هشت ماهه بودی) اما اخیراً از جعبه درآوردیم و گوشه اتاق گذاشتیم، خیلی بزرگه شاید از من کمی کوتاهتره، اما برای عکس گرفتن ازش همش امروز و فردا کردم، آخر سرم چند روز پیش از کنارش رد شدم (رد شدنهای من... کلافهابله) و باعث شدم بخوره زمین و بشکنه. (اخه صورتش شکستنی بود). اما بقیه اعضاش سالم بود. چه لباس وکلاه و موهای خوشگلی. دیگه سیندرلا بود خب.. خلاصه منم عصبانی شدم و به پدر گفتم بندازه دور. فدای سرت که شکست اما اونو با کلی خیالبافی خریده بود که قسمت نشد اصلا شما بشناسیش.. البته لباس خوشگل و کلاه وموهاشو نگه داشتم.چون میدونم توی یه سنی دختر بچه ها عاشق اینجور چیزا برای خاله بازیشون هستن. عکس زیر هم بعد از شکستنه که پدر گفتن حداقل یه عکس یادگاری ازش داشته باشیم.

 

عکس زیر هم مربوط به وقتی هستش که مهمون داشتیم و با هم رفتیم کاریز: شما خیلی خوشت اومد و چند تا عکس یادگاری گرفتیم که البته همین یه دونش به زور قابل گذاشتن توی وبلاگت بود:

 

و عکس زیر هم مربوط به ساحل مرجان (یه کم این ور تر ساحل حافظیه) هستش که بعد از ظهر 15 خرداد با سبد چایی و تنقلات با شما و پدر رفتیم یه کم اونجا نشستیم و اومدیم..

 

و عکسهای زیر هم مال روز جمعه س (19 خرداد) که ما داشتیم به همت پدر، خونه تکونی و تمیز کاری می کردیم، شما هم این سبد رو گیر آوردی و بازی می کردی اما با صدای جیغ و گریه ت اومدم سراغت دیدم شکلاتت افتاده بوده توش، خم شدی اونو بیاری، افتادی و گیر کردی توی سبد. کلی خندیدم به تلاشت و خوشم اومد از دیدن تنازع برای بقا در یک موجود یک ساله نا بالغ.. تا دوربین بیارم اومده بودی بیرون. اما با نگاه عصبانی به من و پدر چپ نگاه کردی که بهت خندیدیم .

 

و.. این نگاه خشمگینت به پدره که از پیش اوپن آشپزخونه داره بهت میخنده:

 

و عکس زیر هم مربوط به دی جی بازیت با پدر هستش. خیلی بامزه پدر که داشتن موزیک گوش میدادن با هدفون، از گوش اون در آوردی و اینکه تشخیص دادی مستقیم توی گوش خودت بزاری خیلی لذت داشت، بعدم با شنیدن صدای آهنگش خودتو تکون دادی. ما غش کرده بودیم از ذوق و از خنده..

و دی جی 2:

 

و عکس زیر هم از شما وقتی جلوی موهات ریخته بود توی چشمات (نیشخندنیشخند) و مجبور شدیم برای جلوگیری از ضعیف شدن چشمهای نازت، کمی کوتاهشون کنیم (بماند با چه سختی اینکاروکردیم) :

 

خب حالا میرسیم به نقاشی های مهد که شبنم جون و شهرزاد جون عزیز و دوست داشتنی زحمت کشیدن و این لحظات خوب رو برای شما و ما ماندگار کردن. برای نگه داشتن این دفتر تمام تلاشمو میکنم اما یه نسخه ش رو هم اینجا داشته باشیم بد نیست، توضیحات هر عکس توش هست، دیگه من بیشتر از این توضیح نمیدم:

 

وعکس دوم:

واقعأ خوبه که همینجا ازشون تشکر ویژه بکنیم. امیدوارم آیاتای جان شما بزرگ که شدی، اونقدر برای خودت و جامعه ت مفید باشی که اگه به طور خصوصی و جدا نتونستی از افراد زحمت کش زندگیت تشکر کنی، حداقل از فایده های دیگه ت بهشون سودی برسه. و از ته دل آرزو میکنم که روزی که اسم تو رو می شنون با افتخار بگن که تو رو میشناسن و روزی با هم بودید. از مسئولین و مربی های مهدت از بدو شروع زندگی اجتماعیت گرفته، تااااا همه ی افراد دیگه زندگیت و تا همیشه.

دوستت داریم یه عالمه.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (23)

مامان ساینا
23 خرداد 91 22:16
دوست عزیزم دوست دارم بدونی تنها وبی که میرم و مطالب رو کامل و با دقت تمام می خونم اینجاست. ماشاله آیاتای جون خیلی شیرین و دوست داشتنیه. همه اینهایی که نوشتی کلی اتفاق خاصه. خیلی جالب بود. می بوسمت آیاتای جونم. دی جی کوچولو


وااای عزیزم چقدر شما به ما لطف دارید. منم مطالب وبلاگ ساینا جون رو با دقت میخونم. کلا کارهای نی نی ها برام جالبه. اما راستش یه کم تو نظر دادن تنبلم که سعی میکنم جبران کنم. خودم از بازخورد دادن خیلی خوشم میاد و ازین به بعد هربار اومدم بازخورد میدم.می بوسمتون.
مامان کوروش
24 خرداد 91 7:38
قبلا می گفتن بچه ها حافظه شون کوتاه مدته و زود همه چیو فراموش می کنن ما که همی چین چیزی ندیدیم ، گویا تو هم نمی بینی ! وقتی به یه چیزی گیر می دن ولللللللللللللل نمی کنن
برای چی به بچه ام می خندی خو ، چه نگاهی وای غش کردم از خنده
جیگملش و با اون هدفون تو گوشش
تو هم مثل من هنر نمایی می کنی موهای دخملی رو خودت کوتاه می کنی !
عزیزم برات نوشتم ادرس بده تاب چه قابل برات بفرستم


فدات بشم عزیزم.شما همیشه لطف داری خانومی.هفته بعد میایم تهرونتون، میرم خرید کلأ.....
مامان مهرسا
24 خرداد 91 9:36
واي كه چقد اين دخمله بامزسخدا حفظش كنه


فدات عزیزم.همچنین مهرسایی شما رو.
مامان سونیا
24 خرداد 91 10:10
ماشاالله هزار ماشاالله خوشگل روز به روز با نمک تر و شیطون تر و ناناز تر میشه


مرســـــــــی خاله جون. برای خاله مهربونم.
مانی محیا
24 خرداد 91 10:39
جیگلشو بخوره خاله. از طرز نوشتنت حال میکنم طالبی. بارها بهت گفتم. طالبی خصوصی داری..


قربونــــــت.
مامان آرشیدا کوچولو
24 خرداد 91 17:47
عرررررروسسسک ناز من عاشگ شیطونیاتم
بارون
26 خرداد 91 18:32
عسلی من چه ناز نشسته با هدفون
صونا
28 خرداد 91 0:25
با مامان سونیا خیلی خیلی موافقم.
آیاتای جونم مادریت اونقدر گفتارشون شیرین و فصیحه که واقعا آدم هظ میکنه وقتی مطالب رو می خونه دیگه شیرینی و بانمکی شما کوچولوی دوست داشتنی هم بماند که چه تاِثیری در جذب افکار عمومی دارد


صونا جون شما لطف داری عزیزم. آخر هفته میبینیم همو؟فردا میایم تهران و پنج شنبه میایم کرج.
متین مامی ایلیا
28 خرداد 91 0:56
ماشالا عزیزم که اینقدر باهوشی دوست دارم شیرین عسل
صونا
29 خرداد 91 4:52
واقعا؟؟؟؟؟ یعنی میاین تولد حانیه؟ خیلی عالیه میبینمتون


بله برنامه مون اینه .امروز من و آیاتای میایم.فدات شم. میبوسمت.
نرگسی
30 خرداد 91 11:14
آخی چه بد شد که عروسکه شکست .. ای جونم آیاتای شیطون بلا .. چه جالبه دفتر مهد آیاتای جون .. دستشون درد نکنه .. یادگاریه خیلی خوبی میشه براش ..


واقعا خیلی حیف شد.این دفترو خودمم خیلی دوست دارم.
مامان مهراد
30 خرداد 91 14:21
چه با مزه
مامان آتین
31 خرداد 91 0:09
آفرین به این دخمل باهوش و ناناس
تهران خوش بگذره


مرسی مامان آتین جون.
arnika
31 خرداد 91 14:02
salam
vaghean fekr kardan be inke hatta ye rooz ham nabinimeshoon adamo narahat mikoneh... mana aslan adame ehsasati nistam ama intori shodam dg.. daram say mikonam intori nabashan chon be har hal bozorg mishan miran peye zendegie khodeshoon dg
axash ham ghashng boodan
che kae ghashangi kardiii khateraate mahdesho sabt kardiii kheili jaleb bood



فدات شم زهرا جون. بله منم کاملا موافقم و دارم با خودم صحبت میکنم که اینجوری نباشم سعی میکنم یه امتحان کنم ببینم اولین بار چجوری میشه. خبرشو بهت میدم.
عمو شهرام
2 تیر 91 0:19
سلام. زشتر از خودت اول مامانت وبعد بابات.


ای جوووونم عمو شهرام.عموشهرام جون شما نظر بده حتی شده ازین نظرا.
یاسمن جون
2 تیر 91 0:24
سلام نفسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسم دلم برات یه ذره شده امیدوارم هرچی زودتر ببینمت


سلام یاسمن جون.منم دلم برای شما خیلی تنگ شده.تازه من بزرگ شدم و الان میتونم کم کم راه برم.
خاله افسانه
2 تیر 91 0:35
سلام گلم اول از مامانت تشکر میکنم که واست وبلاگ برای ثبت خاطراتت درست کرده
جگگگگگگگگگگگگر خاله عششششششششششششششششششق خاله جونننننننننننننننننننننننننننننننننننن خاله دلم واست تنگ شده عزیزم قربونت برم



ای واااای خدای من. من و اینهمه خوشبختی محاله... خاله مادرم داره باهام کار میکنه که وقتی میگی عشق خاله من بگم "من" . تا وقتی بیام پیشتون یاد می گیرم.
asalnini
3 تیر 91 10:56
سلام. به آیاتای نازنین و مامانش. ببخشید من یه سری راهنمایی میخواستم در زمینه خرید سیسمونی وهیچ کس بهتر از شما مامانا نیست که به عینه تجربه داشته اید والبته تجربه نزدیک. جهت خرید سیسمونی نوزاد( سری کامل:تخت پارک - کریر - کالسکه - روروئک - صندلی غذا - صندلی ماشین و ساک) و لوازم بهداشتی. شما چه مارکی پیشنهاد میدید وراضی بودید؟البته علاوه بر کیفیت و جنس تنوع رنگ وشکل ظاهر هم مد نظره. اطلاعات که تا به امروز از منابع مختلف جمع شده. مکسی کوزی شیک و قشنگه اما گرونه. حدودای 700 - 800 تومان میشه. مادر کر هم خوبه ولی متاسفانه الان همش چینی ه ولی اصلش انگلیسیه و عالیه. قیمتش از مکسی کوزی کمی ارزان تره. (لباساش عالیه و حرف نداره ... حتی چینیش) در رده سوم، گراکو و فارلین خوبه و از لحاظ قیمت مناسب تره . (اما ایمنی مکسی کوزی و مادر کر رو نداره) مامالاو بی کیفیته. خوشحال میشم اگه امکانش باشه اطلاعاتی در اختیار من بذارید. والبته اگر بصورت تلگرافی جواب بدید. ممنون میشم.
فریماه جون
4 تیر 91 10:58
سلام. به آیاتای عزیز. بعد از مدتها بالاخره دیدمت. دلم تنگیده بود.بوووووووووس
مهشید
5 تیر 91 12:19
عاشق اون نگاه عصبانیشم ... ای جانم ... دلم براش تنگ شده بود ...
صونا
5 تیر 91 14:50
آیاتای جونم غیبتت زیاد شده هااااااااااااااا. دلمون تنگ شده.پست جدید میخوایم


سلام صونا جونم. الان دارم براش مطلب جدید می نویسم.فدات.برات ادری ایمیلم رو اس ام اس می کنم.بوس
فریماه جون
6 تیر 91 8:21
دقت کردی چقدر کارای بچه ها در هر مقطع زمانی شبیه همه. واقعا قدرت خدایی.
مطالبو که میخوندم کارای تارا تداعی میشد واسم. اون دکمه تی وی در یه چشم بهم زدن تا برسیم بیست بار فشارداده بود. اون پیچهای گازو بگو که تا مامان میرسید کلی زیر غذاش زیاد شده بود وااااااااااای من میمیرم واسه این کاراشون.
شیرینی من.
وای چه پیک نیکی چه زیرانداز پرخاطره ای.این زیر انداز حس خوبی بهم میده. شوشوم واسه اولین بار زرنگی کرد و به دنبال حقش رفت.


آره واقعا.جاتون خالی ما کلی باهاش لذت می بریم.البته امینو میشناسی که؟خیلی خوب از وسایل نگهداری میکنه.عین اولش نو مونده با وجود اینکه همه جا باخودمون بردیم.حتی مسافرت طولانی پارسال..