روزهای اخیر آیاتای جون ...
سلام آیاتای عزیزم، دختر خوبم.
این روزها شما خیلی شیطون و بانمک تر از همیشه هستی و حسابی آداب دلبری رو میدونی و ما رو کلی با کارات شاد می کنی. چند روز پیش پدر برای مسابقات رفتند سفر و من و شما تنها موندیم.
ادامه مطلب رو ببیـــــنیــــــم ...
احساس می کنم بی حوصله شدی و گاهی اوقات واقعاً فکر می کنم بهانه پدر رو می گیری.توی خونه حوصله ت سر میره و از در خونه میزنیم بیرون و از پله ها میریم پائین کلی ذوق می کنی و الکی با صدای بلند می خندی.الهی من فدای تو. تاب تاب عباسی هم که خیلی دوست داری و تنها چیزی که موقع بستن پوشک شما میتونه نگهت داره این شعره که من بخونمش وگرنه شکمتو باد می کنی و میدی بالا و اجازه نمیدی پوشکو ببندم و کلی دست و پا میزنی و میخوای پاشی بری. چند روز پیش دیدم دستمالهای جعبه دستمال کاغذی توی هال رو داری خالی می کنی.با عصبانیت ایستادم بالای سرت، تا منو دیدی، زود شروع کردی دستمالها رو یکی یکی با انگشتای کوچولوت هل میدادی بره توی جعبه. من دقیقاً این شکلی شدم: .
البته مواقعی هم هست که دستمالها رو خالی می کنی و وقتی من میرسم بالای سرت خودتو موش می کنی و تمام سعیت رو میکنی منو بخندونی. تازه یکی هم به من تعارف می کنی. موقع دادن یا گرفتن هر چیزی میگی :اِدِه، یعنی بده. و از وقتی ما موقع دادن وسایل به شما گفتیم بفرمائید ،شما هم یه چیزای نامفهومی می گی و من ضعف می کنم. با شهرزاد جون که صحبت می کردیم میگفتن بچه ای که مثل شما بخشنده باشه یا به اصطلاح دستش باز باشه ندارند، منم گفتم خب آیاتای جون همه چیزو سریع میده اما زودم پس می گیره، که مامانشون فرمودند همین که میده یعنی دستش بسته نیست و من کلی خوشحال شدم. چون بچه های خسیس رو دوست ندارم. چند روزی میشه که یکی از فامیلهای مادر (بنده) اومدند کیش و چندباری من و شما رفتیم دنبالشون و با هم رفتیم گردش. به همین دلیل من صندلی شما رو از توی ماشین جمع کردم که جای بقیه باشه، دو روز پیش که میخواستیم بریم دنبالشون و بریم رستوران و همچنین دیروز که شما رو بردم مهد، نشستی روی صندلی جلو و کمربندتم بستم، تا رسیدن به مقصد با آهنگ غمگین (آهنگ د.ل د.یو.ن.ه ش.ه.ر.ام ش.ک.وه.ی) دست زدی و من دلم کباب شد و تصمیم گرفتم از مجموع آهنگهای کودکانه ای که داریم برات یه سی دی بزنم بزارم ماشین. اما دیروز عصر که میخواستم شما رو ببرم تاب تاب عباسی اصلا زیر کمربند نمیموندی و با هزار سختی از زیرش در میومدی و تازه به منم اخم می کردی که چرا کمربند منو بستی.. و خیلی خوشحال و خندان پامیشدی پیش شیشه می ایستادی و از ارتفاع بیرون رو میدیدی و ذوووووق... اینجوری :
تازه برگشتنی از زیر کمربند دراومدی و با آهنگ همچین میرقصیدی که دیدنــــــــــــــــــی!!!
دیروز هم روز پدر بود و مسئولین و مربی های مهد بازم زحمت کشیده بودن و یه هدیه از طرف شما برای پدرها دادن که عکسش رو میزارم برای یادگاری. منتظریم پدر بیان و هدیه هاشونو تقدیم کنیم. البته پدر قول دادن که مقام میارن، اگه اینجوری باشه که من و شما بهشون جایزه هم میدیم به خاطر افتخار آفرینیشون.
و عکسهای این چند روز...
اول هدیه شما برای روز پدر:
و عکسهایی از فعالیت های شما توی ماشین؛ اول دست زدن با آهنگ غمگین:
و دیدن بیرون و رقص سر پائی:
و عکس های زیر هم مربوط به روز اول از سال دوم زندگی شیرین شماست که داشتی با اسباب بازیهات بازی می کردی، اومدم عکس بگیرم، هربار گفتم آیاتای بخند، یه ادایی در آوردی:
اول اخم :
و مقوله ی زبون:
و بازم زبون:
و موش شدن :
و این یکی: ؟؟؟؟؟
و یه عکس ناز هم از خوابیدن شما در روزهای آغازین سال دوم:
الهی من فدای تو...