آیاتایآیاتای، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره
آیینآیین، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

دخترم آیاتای

تولد مادر آیاتای جون.

1391/2/28 23:29
نویسنده : مادر آیاتای
2,370 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

 

تاریخ اصلی مطلب: پنج شنبه 28 اردیبهشت 91:

سلام آیاتای جان، دختر عزیزم.

امروز تولد مادری (بنده) بود و پدر دیشب سورپرایز کردن و علیرغم مشغله زیاد یه کیک خوشگل و ... خریدن و شب سه تائی جشن گرفتیم.

 

با هم بریم ادامه مطلــــــــــــــــــــب ...

امروزم رفتیم ماشین خریدیم و پدر به مناسبت امروز گفتن حتمأ به اسم من باشه. من که برام مهم نبود اما چون ایشون اینجوری دوست داشتن، رفتیم کارای اداریشو انجام دادیم. جالبه بدونی دخترم که توی این 10 سال آشنایی پدر و من، همیشه بدون استثناء روز 28 اردیبهشت برامون خیلی خوب و خوش یمن بوده و کلی خاطرات خوش برامون رقم خورده. ناچار شدم  امروز هم که پنج شنبه بود شما رو بزارم مهد. بعدش هم دو نفری رفتیم یه رستوران دنج و تلاقی چند چیز خوب رو با هم جشن گرفتیم. شرمنده دخترم که شما رو نبردیم، به دو دلیل ، یکی اینکه اونجا شما حوصله ت سر می رفت و احتمالا شروع می کردی به فعالیت های خطرناک و دوم هم اینکه دوست داشتیم یه کم خلوت کنیم. هرچند پدری اونجا یه کم با احساسات من بازی کرد و من فکر اینکه شما رو بذارم جایی و بریم سفر خارج رو از سرم بیرون کردم. تازه اونجا هم کلی مثل سلندی پیتی اشک ریختم و زود دسر رو خوردیم که بیایم مهد دنبال شما .

چند تا عکس از این چند روز میزارم برای یادگاری:

 

توی دو تاعکس زیر هم شما به یه روش جدید غریبی می کردی. دوست مادر فرناز جون که داشتن برای همیشه از کیش می رفتن با خاله سمیه اومده بودن برای دیدن شما و خداحافظی، اما شما یه گریه زاری راه انداختی که نگو .. گریه هم که تموم شد میخواستم بزارمت زمین و برم برای دوستام وسایل پذیرایی بیارم که شما قایم شدی وسط پای من و چسبیدی به من. منم یه جوری خودمو ازت جدا کردم و پاشدم اما شما سرت رسید به زمین و حاضر نبودی پاشی. خیلی خندیدم. اما از طرفی هم دلم سوخت که اینقدر گریه کردی ناراحت. بیچاره اون جرأت نداشت با ما هم صحبت کنه بهش نگاه می کردی و می زدی زیر گریه، اونم چه گریه ی سوزناکیگریهگریه..

 

الهی من فدای تو...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (15)

مامان آتین
28 اردیبهشت 91 22:16
تولدت خیـــــــــلی مبارک عزیزم
برات آرزوی بهترینهارو دارم
اون دخمل شیرین اداتم از طرف من ببوس



مرسی عزیزم. منم آتین جون رو می بوسم..
امین-پدری
29 اردیبهشت 91 0:09
تولدت مبارک همسر نازنین و مهربانم
واقعا" که این روز 28 اردیبهشت خیلی خاصه برامون.وقایع خیلی جالبی همیشه رخ میده.
امروز رفتار و حرکات آیاتای جان هم عجیب بود.اولین راه رفتنش امروز اتفاق افتاد.چقدر با ذوق امشب با پدری بازی میکرد.بدون اینکه ما متوجه بشیم سوئیچ ماشین جدیدو از تو ماشین برداشته بود و بعد کلی گشتن دیدیم دست خانمه.تازه باهاش کلی بازی کرد انگار میدونست موضوع چیه.خلاصه ایام ایام مولودیه.اول مادر بعد پدری بعدش دختر گلمون.تولدمون مبارک...


مرسی عزیزم. تولد خودتم پیشاپیش مبارک.آیاتای و من دوست داریم.
مامان ساینا
29 اردیبهشت 91 22:21
به به تولد بارونه. تولد خانواده آیاتای جون مبارک.
مامان کوروش
30 اردیبهشت 91 10:53
فرزانه جونم تولدت خیلی مبارک و ماشین هم خیلی خیلی مبارک باشه عزیزم
حالا ایاتای خوشگل رو می پیچونی ؟
منم وقتی تنها با همسری جایی می رم وجدان درد می گیرم و هی یاد کوروش می کنم


آره فریماه جون. اگه بدونی چه عذاب وجدانی گرفتم!! غذای به اون شیکی و خوشگلی رو نتونستم بخورم. فقط یه لقمه. جات خالی اسمشم اینقدر سخت بود که نگو. اسمش "تورنودو با سس فلفل تند" بود. خلاصه پیچوندم اما پشیمون شدم.
مامان کوروش
30 اردیبهشت 91 10:54
ایییییییییییییی جانممممممممممممم
به اون پوشکت که زده بیرون ، خاله غریبی نکن بیا پیش خودم


آآآی که نمیدونی چه گریه ای می کرد. صورتش خیس اشک بود. دلم براش کباب شد. کلا اراده به گریه کنه غدد اشکی خیلی فعال و .. سریع شیر آب باز میشه. )
فردی از قوم شوهر
30 اردیبهشت 91 14:11
اومده بودم دوباره تولدتو بهت تبریک بگم دیدم طفل معصومو پیچوندی. خواستم بکشمت. 9 سال با هم تنها غذا خوردین یه تیکه گوشت نشد بچسبه به تنت. این تو عکست با اون پاهای قلمی که گذاشتی کاملا معلومه. حالا خوبه یه ساله اومده.. آخرین بارت باشه. پس ما چی بگیم که اول باردار شدیم و بعد فرصت کردیم بریم زیر یه سقف. فکر بد نکنین. ما عروسی کردیم اما از هم دور بودیم..حالا در نقش مامان محیا هم برات نظر میذارم


نه بابا راست میگی؟نگفته بودی!!! خدا نکشت خانواده شوهر. خوبه والله!!اون عنوانت تو حلقم.
مانی محیا
30 اردیبهشت 91 14:14
به به ماشین نو مبارک. خوبه فردا با شیرینی تشریف میارین تهران دیگه. پس یه راست بیاید خونه ما لطفا..تولدت مبارک طالبی جان!! کلک... همه چی رو کش میدی میندازی 28 اردیبهشت، طفلک امین چکار میتونه بکنه جز اینکه به اسم شما بزنه. حالا چی شد بالاخره تونستین از قبلیه بالاتر بزنین ؟؟؟ شوخی کردم خیرشو ببین و البته باهاش با آیاتای جان برید بگردید ونه تنها


فدات خواهـــــــــــــر!! نه تو مایه های قبلیه س.طفلک امین؟ دلت هم بخواد. بهترین اتفاقات زندگیش تو اردیبهشت افتاده، اونم از نوع بیست و هشتمش..
متین مامی ایلیا
30 اردیبهشت 91 17:42
تولدت مبارک فرزانه جون ایشالا سالیان سال در کنار اقای همسر و دخمل گلت با شادی زندگی کنی


سلامت باشید عزیزم.درکناردوستان خوبی مثل شما..
متین مامی ایلیا
30 اردیبهشت 91 17:44
عزیزم چه گریه ای میکنه، انگار بچه ها هر چی بزرگتر میشن وابستگی شون به پدر و مادرشون بیشتر میشه
خاله سمیه
31 اردیبهشت 91 17:31
الهی که من دورت بگردم ناز گله خاله که انقد اذیتت کردیم اون شب. عزیز دلمی . الان که پستهای مادر جونت رو خوندم دلم بیشتر برات غش رفت عزیز دل خاله. تولد مادر جونیتم مبارک . ان شاالله تولد 100 سالگیش رو شما براش جشن بگیری.
نرگسی
2 خرداد 91 19:01
تولدتون مبارک البته با تاخیر .. ایشالله که همیشه شاد و سلامت باشید .. ماشین نو هم مبارک .. عزیز دلمممممممممممممممممم آیاتای جونی بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس
بابای آروین جان
5 خرداد 91 15:57
سلام تولدتون مبارک باشه صدسال به این سالها ایشالا همیشه خوشبخت و تندرست باشید و عاشقانه در کنار هم بمونید . تاخیر مارو به بزرگی خودتان ببخشید .راستی ماشین نو هم مبارک، دست همسر گلتون درد نکنه ، آیاتای جونو از طرف ما ببوسین.


سلام از ماست.بابای آروین جون کم پیدایید. امیدوارم شما هم خوب و خوش و خرم درکنار هم روزگاربگذرونید.
صونا
8 خرداد 91 5:07
سلام فرزانه جون.تولدت (با تاخیر ) خیلی مبارک شمام که اردیبهشتی هستی همه اردیبهشتی ها بی نظیرن (خودتحویل گیری )


ممنونم صونای عزیزم. کم پیدایی خانومی.
مامان کورش
23 خرداد 91 17:38
سلام عزیز دلم توللللدددت با تاهیر مبارک باشه امیدوارم تولد صد سالگیت در کنار بچه هات وهمسرت بگیری وماشین نو هم مبارکت باشه


ممنونم عزیزم.لطف داری دوست خوبم. بابت همه تبریکاتون.منم میام پیشتون.توی اولین فرصت.
فریماه جون
6 تیر 91 8:07
سلام. به سلامتی ماشین خریدید؟ مبارکتون باشه ایشاااااااله( به قول هیوا).
بالاخره موفق شدم این پستو بخونم وشمعهارو ببینم.قشنگند. اون ظرف گردقهوه ایه که شمعهای کوچولوداره چی بید؟ جالبه!!!!!!!


اون 12 تومنه.من یه دونه از اون توپی 2 تومنی های کرم رنگ رو توش گذاشتم.