آیاتای جان جشنواره غذاهای اقوام ایرانی
سلام آیاتای عزیزم
امروز میخوام درمورد چند روز گذشته برات بنویسم که چه کارایی کردی و بهت خوش گذشت.
چهار شنبه 13 اردیبهشت رفتیم جشنواره غذای اقوام ایرانی که خیلی خوب بود و بسی خوش گذشت. البته شما زیر چشمت بادمجونی شده بود و ما ناراحت بودیم اما خودت خوب بودی و از فضا خوووووب استفاده کردی. اونجا از استانها و شهر های مختلف اومده بودن و غذاهای محلیشون رو پخته بودن و به نمایش گذاشتن و بعد از بازدید و بعد از اینکه اقوام ترک، عرب و کرد رقص های محلیشون (یا به قول مجری برنامه "حرکات آئینی" )رو انجام دادن، اجازه چشیدن میدادن و اگه هموطن های مهربونمون میزاشتن هرکس بتونه از همه مزه ها بچشه خیلی عالی بود که متأسفانه چون حس خوردن غذای رایگان بعضی ها رو هل کرده بود، یه کم آدم غمگین می شد. به هر حال یه تعداد عکسهای شما رو که با اقوام مختلف انداختی برات میزارم یادگاری بمونه، فقط دخترم همیشه یادت باشه که همیشه همه جا از حق خودت دفاع کن، و نه از چیز دیگه ای به تصور حق خودت. امیدوارم اونقدر درکت بالا باشه در آینده که بتونی فرق این دو تا رو تشخیص بدی .
ادامه مطلب داریـــــــــــــــــــــــــــــم ...
اول دو تا عکسی رو که از ماه یازدهم جا مونده بود میزارم و مربوط به سفر یکی دو هفته پیش تهرانمون هستش خونه خاله مریم و عمو بابک. شکار لحظه هاست از حرکت خیلــــــــــــی با مزه ای که یک ماه میشه یادگرفتی و انجام میدی. عاشقتیـــــــــــــــــم عزیزم.
الهی فدای اون اداهات بشم که دل ضعفه می گیرم از دیدنشون.
عکس زیر هم همینطور مربوط به چیتگر هستش که عمو بابک گرفته از دختر زیبای خفته ی من.
آیاتای جون وقتی پاکیزه و زیبا از حموم اومده داره برای شیطنت های بعدی تدبیر می کنه.
و عکس های جشنواره؛ آیاتای جونم اینجا در آغوش یک هموطن خوزستانی هستی که ما رفتیم توی چادری که بنا کرده بودن نشستیم و یه قهوه و یه چایی به سبک خوزستانی ها (عربهای خوزستان) خوردیم و خیلی جالب بود. همشون با شما عکس انداختن چون فهمیدن یه رگه خوزستانی هستی هرچند نژاد ها متفاوت بود اما توی غربت یه همشهری آدم رو ذوق مرگ می کنه و اینجا این اتفاق افتاد. منم دو تا رو برات میذارم اینجا عزیزم. خاطره ی رفتن به مهمونی این دوستان هم اینه: قهوه رو که آوردن من اتفاقی با دست راست گرفتم اما بغل دستی من که از غرفه بوشهر اومده بودن اونجا، دست چپشو دراز کرد که آقا خوزستانیه گفتن لطفأ با دست راست بگیرید، بعدم که اومدن فنجون ها رو ببرن، گفتن اگه بازم قهوه میل دارید فنجونتون رو بگیرید تا براتون بریزیم و اگه دیگه نخواستید باید فنجون رو موقع تحویل دادن تکون بدید. خلاصه اینکه یه قهوه خیلی تلخ خوردیم و بعدشم فنجون رو تکون دادیم که دیگه نمیخوایم. بعد ازاونم توی استکانهای کمر باریک برامون چای شیرین آوردن و با سینی های حصیری هم خرماهای شیره و کنجد مالیده پذیرایی کردن. جالبه که اگه نخورید هم ناراحت میشن. تجربه خوبی بود.
و هموطن های کرد :
و هموطن های بوشهری :
عکس های غرفه تبریز:
عکس های غرفه کردستان:
غرفه گیلان:
غرفه عشایر قشقایی سمیرم:
غرفه اصفهان (بریونی لذیذ اصفهان) :
غرفه آذزبایجان غربی/مهاباد:
خب گلم امیدوارم لذت برده باشی و عکس ها گویا بوده باشن. حالا دقت میکنم میبینم از غذای بعضی غرفه ها عکس ندارم . اشکالی نداره انشاله سال بعد. اما دخترم شما آش ماست تبریزی ها رو (که با یه سبزی کوهی درست میشه و مادربزرگ هم درست میکنه) خیلی دوست داشتی و مجال ندادی مادر یه مزه کنه و یه پیاله رو خودت خوردی. جالبه یه کم بین قاشق ها فاصله می افتاد دستپاچه میشدی و توی کالسکه ت پا میشدی می ایستادی و دستمو میکشیدی. نوش جونـــــــــــــــــــــت.
دیشب هم با همکار مادر و خانواده محترمشون رفته بودیم شاندیز و اونجا چند تا عکس از شما و ترنم جون که از شما 15 روز کوچیکتره انداختیم که میزارم برات بمونه یادگاری. وقتی بزرگ شدی و با ترنم جون دوست شدی شاید برات جالب باشه بدونی دوستت کوچولو بوده چه شکلی بوده .
دختر گلم به خدای مهربون میسپارمت.