روزهای ماه یازدهم آیاتای جان..
سلام آیاتای عزیزم
امروز بعد از کمی تأخیر میخوام از کارهای جالب و غافلگیرانه این روزهات بنویسم که چه شیطون و بانمک شدی.
اول اینکه توی مهد ظاهرأ خیلی برات وقت میزارن، یعنی اینجوری بگم که خیلی ازشون انرژی میگیری. چون دوستت دارن و ظهر که تحویلت میگیرم گزارش کارهای اون روز و چطور غذا خوردنت رو میدن، لابه لای صحبت هاشون متوجه میشم که حسابی بهت میرسن. دستشون درد نکنه. از همین جا گرم و صمیمی ازشون سپاسگزاری می کنم. خلاصه اینکه توی مهد خیلی چیزا یاد گرفتی. مثلأ امروز با موزیک شاد تلویزیون خودتو تکون میدادی و من ذوق مرگ .. حالا چجوری دست زدن و ذوق کردن همزمانت بماند که چه میکنی با احساسات ما ..
بعد هم اینکه تمرین ایستادن میکنی، دستات رو مثل قهرمانها میبری بالا و اینجوری میخوای تعادلت رو حفظ کنی، چند ثانیه می ایستی و با زبون بیرون از دهن، خودتو پرت میکنی روی کسی که نزدیکت باشه. برای سرپا ایستادن خیلی تلاش میکنی و کلی بشین پاشو ... تا اینکه خسته میشی و با احتیاط کامل دنده عقب یه جای خوب میشینی کمی نشستنی بازی کنی..
دخترم شما یه بازی میله و حلقه داری که یه میله سفیدرنگه به شکل خرطومی و تعدای حلقه با سایزهای مختلف که باد یاد بگیری این حلقه ها رو به ترتیب درست توی میله بزاری. تا یک هفته پیش استفاده شما صرفأ حمل حلقه ها در همه حالات و همه جا با خودت بود و خبری از میله نبود تا اینکه حدود یک هفته پیش دیدم داری حلقه ها رو توی میله میزاری و کار جالبترت اینه که حلقه های کوچیک که تا آخر میله نمیرن رو با دست محکم میکوبی روش تا بفرستی پائین یا اینکه درش میاری یه دونه دیگه میزاری. یعنی 10 ماه و یک هفته بودی که تونستی این مسأله رو تشخیص بدی. دیشب دیدیم که حلقه ها رو از پات رد میکنی و با اصرار میخوای توی هر دوپات حلقه بفرستی. الهـــــــــــــــــی بگردم..
وقتی میزاریمت توی روروئک، خسته میشی و هرکس از کنارت رد شد گردنت رو کج میکنی و ناز میکنی تا دلش به رحم بیاد و نجاتت بده، غافل از اینکه مادر هماهنگ کرده..
وقتی احساساتی میشی حمله میکنی و دهنت رو میزاری رو صورت ما. وااای که چه لذتی داره مادر تو بودن.
این روزها سوژه زیاد داری برای عکس انداختن اما دوربین رو می بینی زود تغییر حالت میدی و مشغول مهندسی بازی میشی و میخوای دوربین رو به هر طریق بگیری. عکسام زیاد نیست اما یه تعداد رو برات می زارم عزیزم .
این یکی از همون حلقه هائیه که گفتم هرجا میری همراهت هستن، موقع چهاردست و پا رفتن، موقع غذاخوردن، موقع خوابیدن ...
و گل دختر در حال استخون خوردن و چه با لذت ..
و حتی موقع استخون خوردن هم ذوق میکنی و موش میشی عزیزم :
و عکس زیر مربوط به زمانیه که داشتی با یه ژست خیلی ملوس میخوابیدی ، با دوربین اومدم بالای سرت، زود حس کردی و چشماتو بازکردی و خندیدی، فدای خنده های ناز تو ..
و وقتی ناز خوابیدی:
دوستت دارم عزیز دلم ..