آیاتایآیاتای، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره
آیینآیین، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

دخترم آیاتای

شیطنت های ماه دهم آیاتای جان..

1390/12/19 20:36
نویسنده : مادر آیاتای
1,836 بازدید
اشتراک گذاری

سلام آیاتای عزیزم و سلام به همه دوستای خوب و با معرفتمون..

این روزها خیلی کارای جالب میکنی و آدم دوست داره چشماش تبدیل به دوربین فیلم برداری بشه و از همه ای لحظه هات یه یادگاری برات نگه داره اما امکانپذیر نیست و تا اونجایی که حوصله رو سرنبره میتونم برات اینجا در موردشون بنویسم.

خیلی خوب به نگاه ها توجه میکنی . مثلا وقتی چیزی رو میبری سمت دهنت و من فقط با تعجب نگات میکنم زود برش میگردونی و دیگه دهنت نمیذاری درحالیکه قبلا وقتی حواسم پرت میشد برش میگردوندی به دهنت. و یا هرکار خطرناک دیگه ای رو..تشویقتشویق (من و پدر به شما افتخار میکنیم )

 

به روابط من و پدر خیــــــلی دقت میکنی. دیشب من و پدری همدیگه رو بغل کردیم و شما مشغول بازی با اسباب بازیهات بودی و به محض متوجه شدن نگاهت وحشت زده شد و با چشمای گرد شده به ما نگاه کردی و نزدیک بود گریه کنی که ما خندیدیم و شما هم با صدای بلنــــد حسابی خندیدی و باز به ما نگاه می کردی و با صدای بلند می خندیدی و تازه با صدا ذوق می کردی. تا نیم ساعتی حواست به ما بود خلاصه..چشمابرو

این با صدا ذوق کردن رو تازگیا انجام میدی و خیلی با مزه س. هروقت احساس میکنی ما میخندیم زود شما هم ذوق میکنی و مشخصه که بچه پایه ای هستی. الهی من فدای تو ..چشمکماچ..

بیرون که میریم برای بعضی ها حسابی می خندی و ذوق میکنی و دلبریـــــــــــها... اما بعضیها رو اصلأ. تازه اخم تندی هم براشون میکنی.. نمیدونم چه سرّی داره اینکارت.متفکر؟!!

صبح امروز ما داشتیم صبحونه میخوردیم و جمعه ایرانی گوش میدادیم که شما از چرت قبل از ظهرت بیدار شدی. پدر اومد سراغت و کمک کرد بشینی، چند تا عروسکی که توی تختت هستش رو یکی یکی برداشتی بازی کنی اما گذاشتی و با بی حالی پستونکت رو از بندش گرفتی و از گوشه تخت برداشتی و تو هوایی پستونک رو با دهنت قاپیدی و خودتو انداختی روی بالش.. این صحنه ما رو شوکه کرد چون خیلی حرفه ای انجام شد و ما تا یک ساعتی داشتیم بررسی کارشناسانه می کردیم و نمیفهمیدیم که چجوری همچین حرکتی کردی.. جالبه به محض اینکه سرت افتاد روی بالش هم خوابیدی. خیلــــی جالب بود و کلی خندیدیم و شگفت زده!!!!!تعجبتعجب (این چهره متعجب من و پدر هستش) ..

اتفاق خاصی این روزها نیفتاده . فقط چون شما خیلی وول میخوردی و پا میشدی توی تختت می ایستادی ترجیح دادیم کاری که باید یک سالگی انجام بدیم رو الان انجام بدیم یعنی لایه رویی تخت پارک رو برداریم و شما به طبقه پائین تختت اسباب کشی کنی. کارایی که اونجا میکنی خیلی جالبن. اولأ که خیلی راحت اونجا میشینی و با چند تا عروسک سرگرم میشی و منم به آشپزی و بقیه کارام میرسم و نگران کارای خطرناکی که توی سالن با میز وسط و میز تلویزیون ... انجام میدادی نیستم. بعد همون روز اول یاد گرفتی که صورتت رو بچسبونی به تور تخت و به ما بخندی. عکساش خیلی بامزه س هرچند قیافه درب و داغونی درست میکنی وقتی میچسبی به اون توره اما بد نیست یه کم بخندی بعدأ به این کارای خودت با این سن کم.. دیروز که من تعطیل بودم و ناهار و کلی کار دیگه داشتم، مجبور شدم شما رو بزارم توی تختت بمونی که جات امنتر باشه، خیلـــــــــــی خانوم بودی چون هیچ اعتراضی نکردی شاید حدود یک ساعت و نیم اونجا موندی و خودتو با سه چهار تا عروسک سرگرم کردی و هربار من بهت از دور یه نگاهی مینداختم و چک میکردم ذوق زده می شدی و تند تند دست میزدی و با صدای بلند ذوق و خنده... منم که کلاً 15 ثانیه بعد رفته بودم و باز به بازی ادامه می دادی .. آفرین پاره ی تن من و پدر.. قلبقلب

یه مورد جالبی از شما دختر خوب اینکه به محض شنیدن یه صدای موزیک حتی صدای خیلی خفیف، شروع میکنی تند تند دست زدن و اونقدرم خودت هیجان داری و چهره ت شاده که دیگران رو هم به دست زدن وامیداری. قربون دست زدنت و روحیه مثبتت برم .تشویقتشویقتشویق دست دست دست..دیروز توی پردیس دو، داشتیم توی یک مغازه ای شلوار میدیدیم که توی سالن روبروی اون مغازه قرعه کشی شبانه میخواست شروع بشه و به محض اینکه موسیقی رو شروع کردن شما شروع کردی به دست زدن و فروشنده و بقیه خریدارا متعجب از این حرکت شما شده بودن . جالبه که همچنان که موسیقی ادامه داشت شما هم ادامه می دادی و وقتی قطع میشد و دوباره شروع.. شما هم دوباره دست دست.. جیگر دختر گلمون.تشویقتشویقتشویقتشویق

امروز مطابق معمول جمعه ها رفتیم ساحل کمی شما رو با آب آشنا کردیم و رستوران و خونه.

خیلی خوب و با دقت به صدای دریا گوش میدی و به امواج نگاه میکنی اما نه میخندی و نه بدت میاد.. اما ازونجایی که پدر شناگر خوبیه ولی من از آب و شنا خیلی می ترسم، ترجیح میدیم شما از الان بدنت با آب آشنا باشه و مثل من آدم بزرگ نشی و جرأت نکنی وارد آب بشی. آخه خیلی زشته آدم شنا بلد نباشه، جزو اولین و بدیهی ترین توانمندی هاست. امیدوارم یه روز شناگر خوبی بشی عزیزم.بغلبغل

عکسهای این چند روز و مخصوصا امروز رو برات میذارم.

راستی قضیه این خندانک هایی که برات توی متن میذارم اینه که پدر مهربون اولین و بهترین منتقد وبلاگ نویسی مادر هستن و اسمشون به عنوان نویسنده وبلاگ آیاتای جان اون گوشه وبلاگ بی استفاده مونده.. حالا یکی از نکته هایی که به بنده گوشزد کردن این بود که از خندانک های مختلف توی متن استفاده کنم که منم اطاعت کردم.. اما شما بهش یه چیزی بگو، اگه تا یک هفته دیگه توی وبلاگت چیزی ننویسه اسمش از نویسنده ها حذف میشه ها.. قهقههقهقهه آخه مدیر وبلاگ منم..چشمکنیشخندنیشخند

 

وقتی توی تختت مشغولی:

 

کارایی که توی تختت انجام میدی :

 

وقتی پنجره ها باز بود و داشتی از هوای بیرون لذت می بردی و البته رفت و آمد ها رو هم کنترل می کردی:

و ...

و سرک کشیدن آیاتای برای دیدن اون ماشینی که رد شد توی کوچه (کاملا مشخصه داره تعقیبش میکنه تعجب):

 

و وقتی پستونک رو گذاشتی دهنت و خوابیدی دوباره :

 

حیاط خونه قبل از بیرون رفتن (ظهر جمعه - امروز):

 

و بازم حیاط :

 

و ساحل ..

اول خوب از هوا و رنگ دریا استفاده بردی ( و دست زدی) :

 

و آب بازی :

 

و شن بازی( میخواستی دست شنی شده ت رو بذاری دهنت که ما جیغ میکشیدیم و زود برمی گردوندی ):

 

و بعدم لباساتو عوض کردم ، یه شیشه شیر زدی تو رگ و خوابیدی در جوار دریا و هوای خوب و آسمون آبی و ...

 

و رستوران و ذوق کردنت :

 

الهی من فدای تو.

الانم خیلی ناز توی تختت خوابیدی و منم دارم تند تند می نویسم که اگه خدا کمک کنه قبل از بیدار شدن شما یه چرتی بزنم.

تا بعــــــــــد ..

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (25)

مامان بابای الیسا
19 اسفند 90 17:58
سلام. عزیزم چه نازی. وای نیگاش کن. از کدوم شهری گلم؟
الیسا جون میبوستت


سلام خاله و عموی عزیزم. سپاسگذارم. ما کیش هستیم. منم الیسا گلی رو میبوسم.
محيا كوچولو
19 اسفند 90 18:37
سلام ازآشناييتون خيلي خوشحالم، خوش بحال آياتاي كه تو هواي مطبوع نزديك بهار كيش خوش ميگذرونه، الانم 9ماه و 9روز و 9 ساعتشه، مبارك باشه
آنیا
19 اسفند 90 18:49
سلام..اوخهــ..خدا براتون نگهش داره... من خیلی دوس دارم مامان شم.. ولی فعلا 17 سالمهــ.. خب بریم سر بحث اصلی.. من 1 وب قالب و لوگو دارم..به زودی ایکن های جدیدم میاد.. قالب های نینی فعلا ندارم ولی عروسکی و بگونه هم دارم درست میکنم..شاید تا بعد از عید بزارمش..خواستید سفارش بدید با عکسی که دوست دارید براتون قالب خوشگل و مخصوص نینیتونو بسازم.. حتما پیشم بیا... نینی جونمــ دوست دالم خوشملم... بووووووووووووووووس
امین-پدری
19 اسفند 90 20:33
آفرین خوب بود.


ای کلکــــــــــــــــــــــ !!!!!
نرگسی
19 اسفند 90 23:46
ضعففففففففففففففف ..
حسناسادات
20 اسفند 90 15:24
خیلی حرفه ای ماشین رو تعقیب میکنه


بله واقعأ حرفه ایه. هربار عکسشو میبینم بی اختیار خنده م میگیره.
روح انگیز مامان سیاوش
20 اسفند 90 15:47
سلام خانومی خوبید؟
اول از همه این اسم پستتونو عوض کن بزار شیطونی های پدر و مادر آیاتای
بابا این بچه که شیطونی نمیکنه شماها دارین شیطونی میکنین و دل ما رو آب میندازین
منم با حذف آقای پدر موافقم عینک بزنم منو نشناسه دم عیدی بیاد ترورم کنه:
عکس 3 ومیش کلی خنده داره
الهی قربون سرک کشیدن به ماشینات بشه خاله
بابا چه حیاطی دارین شما دلمون آب افتاد آدرس بدین سیزده به در بیایم دور هم باشیم
راستی من و سیاوش خونه نبودیم خاله جون رفته بودیم مهمونی خونه مامان بزرگ سیاوش به همین دلیل دیر اومدم خاله جون دوستت دارم عروس قشنگم


مرسی خاله جون. شما همیشه به آیاتای لطف دارید. حیاطمون بله خیلی باصفاست. ماکه سیزده بدر نیستیم اما شما بیاید ما سفارشتون رو به بروبچ میکنیم. انشاله همیشه به مهمونی عزیزم. بابا یه پست جدید بزارید وبلاگ سیاوش جون. ما بدونیم این روزا در چه حاله.
نازنین مامان کامیار
20 اسفند 90 17:25
سلام فرزانه جون .خاله قربون اون شیطنتهای نازش بشه.نمیگی ما دلمون آب میفته عکسهای این ملوس خانومو میذاری میخوایم بچلونیمش.ببوس ملوس خانومو


تشکر میکنم نازنین جون. کامیار جون رو میبوسم.
متین مامی ایلیا
20 اسفند 90 21:59
عزیییییییییییییییییییییییییزم ، خوشکل خانم
عاشقتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتم
ماشالا داری شیطون میشیا


بدجور شیطون میشه خاله ش.
بابای آروین جان
21 اسفند 90 0:08
دوست عزیز
صمیمانه ترین درود های مارو بپذیرین. مامانی هزارماشالا چه با حوصله و دقت و با نثری شیوا شیطنت های آیاتای جونو قلم می زنید منکه با خوندنش اینگار یه فیلم full HDاونهم از نوع 3D از آیاتای جون می بینم. حقیقتش از نظر کاری اسفند برا من یکی از ماهایی که ازش به شدت متنفرم
برا همینه کمتر وقت میکنم به دوستای گلم سر بزنم به بزرگی خودتان ببخشید.راستی چشمم روشن تو بخش نظرات دیدم که مامانی گل سیاوش خوشگله برا عروسش(آیاتای جون) نظر داده،لطفا شما به مامی سیاوش خان بگین که آروین ما رزمی کاره ها، به نفعشه از سر راه عروسمون کنار بره و گرنه آروین هرچی فن و تکنیک بلده مجبوره روش اجرا کنه ، از من گفتن بود .


سلام و عرض ادب. خواهش میکنم نفرمائید. خوشحال میشیم که نظرات دلگرم کننده تون رو میخونیم. باشه حتمأ بهش میگم. نه سیاوش جون از آیاتای کوچیکترن چهار ماهی.. اختلا ف سنی خوبه یه دو سه سالی باشه (داماد بزرگتر ) ) اما از شوخی گذشته ماه اسفند آدم از هیجان اومدن عید و تعطیلی ودید و بازدید های زیاد، نمیتونه کار کنه. یعنی دست و دلمون به کار نمیره. برعکس حجم کار هم که غوغا میکنه. امیدوارم همیشه شاد و سلامت جمعتون دور هم باشه.
فریماه جون
22 اسفند 90 15:01
سلام. عزیزم الهی همیشه به خنده و خوشحالی.

اتفاقا منم میخواستم بگم پس آقای پدر کجاست؟ توی لیست نظرات هم نیستن. لااقل من تا اونجایی که تونستم نوشتم ونظر دادم.
دخمریو ببوس.


سلام. آقای پدر تهدید شدن که تا یک هفته مطلب ذارن وگرنه اسمشون حذف میشه. اونم لطف کرده و نظر داده. اما تهدید سرجای خودش برقراره.فدای تو. آیاتای هم شما رو میبوسه.
فریماه جون
22 اسفند 90 15:40
سلام. چطورید؟ به سلامتی کی میاین؟


سلام خوبیم فریما جون. فدای تو. ما انشاله چهار شنبه.
امین-پدری
22 اسفند 90 17:08
سلام به همه دوستان آیاتای جان،همه بچه های گل دوست داشتنی نی نی وبلاگ ها و والدین گرامی.
اول از همه باید تشکر کنم از همسر نازنین خودم که با این همه مشغله کاری با رغبت و پر انرژی جهت این وبلاگ زحمت میکشند.مطمئنم آیاتای جان وقتی بزرگتر شدند قدر زحمات ارزنده و بی نظیر مادرشان را خواهند دانست و به وجودشان افتخار می کنند.(مثل الان من)
خدمت منتقدین به اینجانب باید عرض کنم بنده اصولا"بنا به روحیات اخلاقیم زیاد در صحنه حاضر نمی شم ولی پشت صحنه حضور مستمر و نقش مهمی داشته و دارم.(قابل توجه فریماه جان و مادر آیاتای جان که به این موضوع واقف هستند)
الان باید برم بقیش بماند...




سلام به پدر آیاتای جان. خوشحالیم که بالأخره سکوت رو شکستند . اما موضوع نویسنده وبلاگ بودنشون رفته هیئت ژوری و منتظر تصمیم گیریشون هستیم.
محيا كوچولو
23 اسفند 90 0:00
ممنون از لطف شما خاله جون منم شما رو لينك كردم
مامان سينا
23 اسفند 90 9:58
سلام آياتاي خوشگلم. با اين همه شيطوني كه مي كني زندگي رو شيرين تر مي كني عزيزم. مامان مهربونت هم اين همه شيريني رو بين همه دوستان تقسيم مي كنه تا ما هم از لحظات شاد شما لذت ببريم. بهار نود و يكت مبارك عزيرم


ممنونم خاله.شما چکد مهلبونی.دوست دالم.
مامان طاها
23 اسفند 90 23:44
سلام چه نانازه این دختر براش اسفند دود کنید خیلی نازه ماشاا......... ببوسش
متین مامی ایلیا
24 اسفند 90 15:37
سلام عزیزم عیدت پیشا پیش مبارک چون این اخریا همه میرن سفر زودتر گفتم ایشالا سالیان سال در کنار هم خوشبخت و شاد باشید
نازنین
25 اسفند 90 22:55
ای جاننننننننننننننننم خانم گل.ماشالا خاله.
آرشیدا کوچولو
27 اسفند 90 2:19
عطر نرگس، رقص باد. نغمه شوق پرستوهای شاد.خلوت گرم کبوتران مست.نرم نرمک میرسد اینک بهار.خوش به حال روزگار.سال نو مبارک عیدی ما به شما لبخند زیبای فرزندتان در وب ما
مامان ساینا
27 اسفند 90 17:31
سلام خاله جون. چقدر کارهای خوب یاد گرفتی پیشاپیش اولین سال نو در کنار آیاتای جون رو بهتون تبریک می گم. به نظرم شما بهترین وب رو دارید. می دونم آیاتای جون هم حتما به شما افتخار می کنه. سال حوب و پربرکتی داشته باشیدو
صونا
3 فروردین 91 3:41
سلام به روی ماهت آیاتای خانم ناز و دوست داشتنی
سال نوتون مبارک باشه امیدوارم به همه خواسته های قلبیتون برسین!جاتون خالی مراسم ما هم گذشت آیاتای جون کم کم داره خانمی میشه واسه خودش و فرزانه جون شمام خوب با این عکسای هنریتون دل مارو آب می کنین
به امید دیدار


سلام صونا جان. ممنون عزیزم. امیدوارم زیباترین لحظات رو در کنار هم رقم بزنید و دست به دست هم بهترین تاریخ رو برای آینده تون بنویسید.فدای تو. به همسر عزیزت سلام گرم ما رو برسون.
نرگسی
5 فروردین 91 0:46
سال نو مبارک .. سال خوبی داشته باشید .. خوش بگذره ..
مامان سونیا
6 فروردین 91 9:16
دنیا را برایتان شاد شاد و شادی را برایتان دنیا دنیا آرزو مندم هر روزتان نوروز . . . سال ۹۱ مبارک
نازنین مامان کامیار
10 فروردین 91 15:06
فرزانه جون سال نو بر شما و آیاتای جون مبارک.کم پیدایی خانمی .دلمون برای خوندن شیرین کاریهای آیاتای جون تنگ شده.میبوسمش
مامان سونیا
14 فروردین 91 16:51
سلام عزیزم خبری ازتون نیست آیاتای جون چطوره حالش خوبه