کلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی خبــــــر ...
تاریخ اصلی مطلب: شنبه 3 اسفندماه نود..
سلام به آیاتای عزیز دلم که الان سه روزه وارد ده ماهگی عمر گرانبهاش شده و به همه دوستای گلمون.
اولـــــــــــــــــــــــــــــــــــین و مهمترین خبر اینکه آیاتای جان صاحب دو تا صدف خوشگل شد و دندون درآورد .
خیلی خوشحالم و احساس میکنم آیاتای خیلی بزرگ شده. در گذر از ماه نهم و ورود به ماه دهم خیلی پر جنب و جوش و شیطون شده و از سر وکول همه بالا میره.
پس تاریخ اولین دندون :دوازدهم اسفند ماه نود 12.12.90 داشتم به آیاتای غذا میدادم که متوجه شدم یه چیز نوک تیزی میخوره به قاشقش و دیدم که بـــله دندوووون ..
این چند روز که نبودیم رفته بودیم عروسی فرزاد جون و کلی دلمون برای همه تنگ شده بود .
توی عروسی فرزاد جون که آیاتای شده بود نقطه پرگار و همه مشغول اون بودن. کلی دل همه رو برد و آمبولانس دم در بود و هی اونایی رو که از شدت عشق به آیاتای دل ضعفه می گرفتن و غش می کردن رو می برد اورژانس .تازه با پدرشم تانگو رقصید و همه حتی فرزاد و شیوا جون رقص عاشقانه شون رو رها کردن و دور آیاتای جمع شدن و خندیدن و ذوق کردنش رو نگاه می کردن و پابه پاش ذوقم می کردن. خیلی طرفدار داشت و می اومدن از ما می گرفتن و من هر چند دقیه ای یکبار میدیدم آیاتای بغل یکی دیگه داره از یه گوشه دیگه رد میشه و چند دقیقه بعد دوباره. من که از قبل صدقه داده بودم اما توی عروسی هم خیلیها براش صداقه دادن یا میدادن به ما که اگه جسارت نیست این پول رو براش صدقه بدید. تا اینکه شام خورد و خوابش می اومد خوابید که چند تا عکس از اون شب می ذارم برای یادگاری.
جمعه هم که ناهار از طرف بابک جون و مریم جون دعوت شده بودیم دماوند، اونا رفته بودن و ما بهشون ملحق شدیم. باز اونجا هم با دوستان، اوضاع شب قبلش رو با آیاتای تکرار داشتیم. واونجا بود که دندون آیاتای رو دیدیم و همگی کلی ذوق ... خیلی تلاش کردیم از دندونش عکس بگیریم اما زبونش رو تا منتها الیه میاره بیرون و نمیشه عکس گرفت. وقتی به دندونش دست میزنیم خیلی خوشش میاد و کلی می خنده. الهی فدای خنده هاش بشم. الانم که شنبه شب 13.12.90 هستش، شام خورد و خوابش می اومد متوجه شدم که داره محکم موهاشو میکشه، کلی خندیدیم و بردم خوابوندم.
و حالا عکس های این چند روز (البته چون همش بغل دیگران بوده عکس تک نداره و همین عکسا رو به سختی با کلی ترفند و برش از عکس های اصلی جدا کردم) ...
عکس زیر رو که وقتی خونه مهدی جون بودیم گرفتیم، طبق معمول آیاتای رفته سراغ میز وسط و وسایلش رو از اونجا ریخته پائین، بقیه رو جمع کردیم و از این جعبه شکلات هم نگذشت و حسابی ریخت به هم ( توضیح اینکه این خونه همون خونه ای هستش که زمان به دنیا اومدن آیاتای ما اجاره کردیم و وقتی صحبت میشه می گیم خونه آیاتای و وقتی ما برگشتیم کیش مهدی جون رفتن توی اون خونه و ما همیشه تهران رفتنی مزاحم مهدی جون میشیم و میریم اونجا ، مهدی آیاتای رو خیلی دوست داره و البته برای به دنیا اومدنش تا الان زیاد زحمت کشیده از مرحله خونه گرفتن و چیدمان و ...) :
و عکس هایی از عروسی:
و وقتی آیاتای رقصید و خسته شد و خوابید:
و دماونـــــــد:
و توی ویلای دماوندم میز وسط رو ول نمی کرد :
عکسهای آتلیه سری اول (که از تهران اومدن و توی مهد گرفتن) آماده شده و فردا اسکن شده ش رو میذارم ..