دختر یکی یک دونه
سلام دختر خوشگلم، نازدونه مهربون/ میدونم خیلی وقته دوستاتو منتظر گذاشتم برای نوشتن حال و احوالت.. این مدت حسابی مشغول بودیم و در مواقع غیرمشغولی هم داشتیم به اون مشغولیا فکر می کردیم. به هرحال الان شما یه دختر کوچولی سه سال و چهار ماهه گوگولی هستی که من و بابایی عاشقتیم و بدون لبخندت زندگی نمیشه کرد.. همونجوری که توی پست قبلی نوشتم شما با دایی جون مهدی رفتید و 9 روز بعد ما هم اومدیم برای عقد دایی جون محمد و اونجا حسابی لپ هات گلی شده بود و بهت خوش گذشته بود. کلی لغت زبان جدید یاد گرفته بودی و مثل همیشه دلبری های فراوان چاشنی.. چند تا خاطره از زمانی که خونه خاله بودی برام فرستادن که باید برات بنویسم.. **گو...