آیاتای جان در ماه ششم (:
سلام آیاتای جان..
دختر ناز پدر و مادر..
میخوام عکسهای ماه ششم شما رو بزارم و یه جورایی حس و حالم عجیبه. از اینکه شش ماهگی رو رد کردی.. چون همیشه مرز شش به هفت ماهگی رو یه چیز متفاوت حس می کردم و نگران بودم نکنه آیاتای بعد از شش ماهگی رفتار و روحیاتش تغییر کنه.. توی پست بعدی توضیح میدم که چه شب و روز سختی رو گذروندیم وقتی شما واکسن شش ماهگی رو زدی اما همینقدر بگم که از داشتن همچین موجود خوب و دوست داشتنی و خوش اخلاقی خیلی خیلی خوشحالیم و در پوست خودمون نمی گنجیم.. فعلأ عکسهای ماه ششم رو ببینیم اما بعدأ مفصل برات می نویسم. قول میدم عزیزم.
دوست داریم گل خوشبوی پدر و مادر.. آیاتای جان.
شما و نارین جون روز دوازده آبان نود وقتی رفته بودیم تهران خونه رویا جون مهمون بودیم ؛
آیاتای جان شما علاقه وافری به کامپیوتر داری (در حال حاضر) ..
گل من شما اینجا بدون کمک میتونستی بشینی و ما کلی ذوق می کردیم ..
آیاتای جان در حال مبارزه با پدر برای جلوگیری از کوتاه کردن ناخنهاش ...
وقتی آیاتای جان داره برای خوردن اولین حریره بادامش آماده میشه ..
الهی فدای دختر ماهم بشم .. الان خوابیدی (در واقع مثل افراد بیهوش) و من حسابی میخوام گازت بگیرم ..