بازم جمعه و پیک نیک ..
سلام آیاتای جان. امروز جمعه پنجم اسفند نوده.
دیشب من در حال آشپزی بودم و شما توی روروئک داشتی تی وی میدیدی که یه لحظه متوجه شدم داری تند تند دست می زنی. اول فکر کردم اشتباه متوجه شدم اما وقتی اومدم نزدیک با دیدن من خندیدی و ادامه دادی. خیلی تعجب کردم چون ما اصلأ دست زدن رو با شما تمرین نکردیم. احتمالأ توی مهد یاد دادن. به هرحال از هیجان زنگ زدم به پدر که بیرون بود با کلی سر و صدا قضیه رو خبر دادم و خودمم هی بهت گفتم آیاتای دست دست، دست دستی دست دستی و شما هم همش دست می زدی و خودتم خوشت می اومد. ما خیلی خوشمون میاد از دست زدنت. آخه دست چپ رو ثابت نگه می داری و دست راست رو فقط می بری میاری..
ما امروز بازم رفتیم ساحل و کلی شما توی آب و شن قدم زدی و حسابی تعجب کردی. توی نگاهت فقط تعجب بود که "این دیده چیه؟" و تا آخرین لحظه با اخم به شن های زیر پات نگاه می کردی. کلأ زیاد نخندیدی و عکسای مثل همیشه خندان نتونستیم بگیریم.الان هم ساعت 8 شبه و شما غذاتو خوردی و داری بیبی انیشتین می بینی و منم تصمیم گرفتم عکسای داغ تنوریتو بزارم وبلاگ و به کارای فردای خودمون و شما رسیدگی کنم.
تا یادم نرفته بگم که بازم توی رستوران کلی سر و صدا راه انداختی و این دفعه به این دلیل بود که می خواستی بشینی روی میز و دستتو بزنی توی غذای پدر و مادر که به هر ترتیبی بود سرگرم بقیه حاضرین در رستوران شدی و با اونا خندیدی . ماهم غذامونو خوردیم و برگشتیم خونه ...
این روزا هوا خیلی خوبه و دریا و آسمون آبی آبی هستن و جای همه دوستامون خالی که از این چیزا لذت ببرن .
بریم سراغ عکس های آیاتای جون .
آیاتای در حال دست زدن:
آیاتای جان غذاشو خورده و آماده میشه بره کمی توی شن و آب دریا قدم بزنه ..
آیاتای در آب ..
آیاتای در حال قدم زدن :
و
.
.
.
.
.
.
.
اینم رد پای آیاتــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــای :
تا بــعــــــــــــــــــــد .