آیاتایآیاتای، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره
آیینآیین، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره

دخترم آیاتای

يه كمي از اونچه گذشت

1394/2/14 23:49
نویسنده : مادر آیاتای
2,402 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دخترم، خانوم، بي نظير، بي همتا

سلام خواننده هاي مهربون وبلاگمون

ازينكه  مدت دو ماه و نيم رو از دست دادم و مطلباي زيادي جمع شد براي نوشتن ناراحتم، دليلشم درست نشدن لب تاب و ماجراهاي متعددي بوده كه توي مدت اخير داشتيم، الانم دارم با آيپد مي نويسم، خدا به خير كنه.. 

حرف براي گفتن يه عالمه و خاطرات بي شمار اما نوشتن يادم رفته...

تغييراتي كه به طور كلي داشتي رو بايد برات بنويسم، يه  ماه مونده به ٤ ساله شدن به طور عجيبي داري عاشق ميكني ما رو، با مهربوني، شيرين زبوني، ادب، درك، مرام وهزاران تفاوت ديگه.. بخشي از اتفاقات اين مدت رو نميتونم بنويسم تا مدتي بعد ولي شيرين زبوني ها و عكسات رو اينجا ميارم تا جايي كه حالم اجازه بده، چون هنوز يك هفته نشده تيروئيدم رو جراحي كردم يا به قول شما گردنم زخمه.

* بعد از ديدن كار مهمي از امين گفتي چه ميكنه امين. و البته مدتي بعد چه ميكنه ماماني  وو و 

* مامان بيا يه جور خاصي برقصيم.

* رفتي دسشويي از حالت نشستنت خيالت راحت نبود، ميگي بزار اول درست بشينم كه نيفتم تو دردسر 

* راننده اومده بودن دنبال شما مهد، بهش گفتي اين دره چرا صدا ميده؟ اونم گفته چون كم باز و بسته شده، گفتي نه چون در ايرانيه، بابام گفته در ايراني صدا ميده(بيچاه ماشينش هيوندا بود)

* صبحونه زود بيدار شدم برات املت درست كردم، ديرم شد براي رفتن گفتم بيا همينجا بهت صبحونه رو بدم، گفتي مگه خاله مريم گفته املتا رو تو خونه ها بخوريد؟

* مامان؟ جان .. پاهاي شما خيلي كثيفه، كو؟.     جرراب پوشيدي معلوم نميشه،. منم با چچهره شگفت زده در حال جمع كردن لب و لوچه بودم كه اومدي گفتي الكي گفتم.

*بابايي بيا يه عكس سلفي بگيريم اينهمه لباس پوشيدم آرايشم پاك شده...

از  ٢٩ فروردين ديگه مهد نرفتي و از ٧ صبح تا يه ربع به پنج ميري پيش پرستار جديدت خاله سهيلا، خيلي مهربون و كاردان، كلي همديگه رو دوست داريد و به هم وابسته شديد. حسابي از شما راضيه و عاشقت شده.  منم خيالم راحتتره و گزارش روزانه ت رو از دفترچه يادداشتت ميخونم و خوشحالم كه اوضاع خوبه.  كلاسهاي بيرون رو هم كه داري، ترم دوم كلاس خاله فرشته تو فرهنگسرا (آموزش از طريق نمايشهاي عروسكي) جلسه بعد تموم ميشه و كلاس باله رو يه جلسه رفتي تداخل كرد با عمل من و مونده يه كم بهتر بشم دوباره ادامه بدي، تنها مورد ناخوشايند نرفتن به كلاس زبانه كه هنوز وفت خالي براش پيدا نكردم، كلاس هاي كانون زبان مهد خيلي خوب بود با معلم عالي ولي رفت و آمد براي كلاس زبان تقريبا امكانپذير نيست. اونم حل ميكنم به زودي.

كلي اتفاقاي ديگه در مورد شما افتاده كه بعد مينويسم وبلاگت، هنوز وقتش نرسيده.

حرفاي خيلي بامزه ميزني حتي فرصت يادداشت برداري هم ندارم و اين دو سه مورد بالا مربوط به قبل از عيده، جهش بزرگي داشتي يك ماهه اخير.

همتي كه الان كردم براي نوشتن وبلاگ صرفا براي راحت كردن  كار بعد و نوشتناي اصلي  بوده و مي دونم مختصر بود تازه بدون عكس.. 

كلي دلايل موجه دارم براي غيبتام.

عاشقتم، عاشق تو كه تكرار نمي شوي..

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

z
15 اردیبهشت 94 9:56
به به فرزانه خانوم عزیزم، ازین ورا! بهارتون مبارک. بلا به دور دوستم. چند دفعه زد به سرم حال و احوالتو تو وایبر از امین بپرسم.تو گروه دانشکده، ولی نشد دیگه. زود بیا بگو چه خبر بوده دختر. ایشالا زخم گلوت! زود زود خوب شه.
مادر آیاتای
پاسخ
مرسي زهرا جون لطف داري.شماره ت رو خصوصي برام بزار بهت مسيج ميدم عزيزم تا شماره مو داشته باشي.
مامان نيوشا
16 اردیبهشت 94 14:23
سلام عزيزم مطلب گذاشتم نظر يادت نره